Part 23 🐺⚔️

3.1K 441 70
                                    

جین داشت تو اتاقش قدم میزد استرس داشت الان چند وقته گذشته هیچ خبری از نامجون نیست

*یعنی پشیمون شده

+کی پشیمون شده

*عه جیمین اینجایی

+اره اومده بودم یه سری بهت بزنم حالت بپرسم اما...

*نه خوبم

+هیونگ استرس نداشته باش من از برادرم مطمعنم اون میاد احتمالا سرش شلوغه

*نه من اصلا بهش فکر نمیکردم

با خنده گفت

+میدونم فقط میخواستم بهت اطلاع بودم خوب من میرم

*مواظب خودت باش

+تهیوووونگ

_جاااااانممممم

+میگم خبری از نامجون هیونگ نیست

_چرا گفت فردا میاد

+عه خوب چرا به جین هیونگ نگفتی

_نه جیمین چیزی بهش نگو نمیخوام امید الکی بهش بدم

+تهیووونگ راجب هیونگم چی فکر کردی

جونگ کوک تهیونگ خندیدن

کوک اومد از پشت بغلش کرد

_منظورم اینه که شاید تو قصر براش مشکلی پیش بیاد نتونه خودش فردا برسونه به قبیله

+اهاا

کوک سرشو برده بود تو گردن جیمین هعی بو میکشید بوس میکرد

+کوکا قلقلکم میاد

-دیگه آخر شب بهتر بخوابیم

+اهوم خیلی خستم

جین با بوسه یه نفر رو پیشونیش از خواب بیدار شد اما چشماش باز نکرد
= میشه چشماتو باز کنی

جین با تعجب چشماشو باز کرد 
*کی اومدی

=صبح آفتاب نزده اینجا بودم
*(زیر لب) فکر کردم پشیمون شدی
=نه چرا باید پشیمون میشدم داشتن همچین امگای زیبایی باعث افتخاره

جین لبخندی زد که دل نامجون براش لرزید
=اجازه هست ببوسمت
*اهوم

نامجون که منتظر همین بود اول پیشونی جین بوسید بعد لباشو رو لبای جین قرار داد هم لب پایین هم لب بالاشو تو دهنش کشید مک میزد گاز میگرفت لب پایین جین ول کرد لب بالاشو مک میزد

*اووم

جین نفس کم آورده بود نامجون لباشو ول کرد ، نفس نفس میزد

=من دیگه برم پیش تهیونگ بهش نگفتم رسیدم اول اومدم پیش تو اگر بدونه میکشتم
*نه اونقدرام خشن نیست

=باشه من رفتم

نامجون رفت سمت چادر مرکزی به چادر که رسید شروع کرد به صدا زدن
=تهیونگ تهیوونگ جیمین کوک

Sun 🌞Where stories live. Discover now