part 18🐺⚔️

3.2K 493 76
                                    


=*جیمین نههههههههههههههه

توی لحظه اخر خودش رو بین دو آلفا جا داد از پشت کامل چسبیده بود به جونگکوک و با تمام وجود تهیونگ رو بغل کرد

و دندونای تهیونگ توی گردنش فرو رفت

از درد مچاله شد

و اشکاش روی گونش میریختن

صداش در نیومد تند تند نفس میکشید درد داشت خیلی زیاد ...امگای ضعیفی نبود ....

زهر تهیونگ ناخودآگاه وارد بدن جیمین شد و.....مارکش کرد

جونگکوک چشماش از حدقه زده بود بیرون
نامجون و جین مات تصویر روبروشون بودن
چیشد ......

با تمام دردش آلفا رو هول داد عقب و تهیونگ که تازه متوجه شد چیکار کرده بی حواس افتاد زمین و جیمین سر خورد روی زمین

نفس جونگکوک بالا اومد

-چه غلطی کردییییییییییییییییییییییییییییی

نشست و جیمین رو گرفت بغلش
جیمین بی حال نفس نفس میزد

+نذاشتم مثل قبل درد بکشی

چشمای آلفا گرد شد

نامجونو جین دوییدن سمتشون

این تهیونگ بود که از حال رفت نامجون با کمک جین بغلش کردن و گذاشتنش روی تخت دو نفره ای که توی اتاق بود

-جیمین....جیمینم چیکار کردی تو ...

جیمین دستش رو گذاشت روی گونه آلفاش
یا صدای آرومی گفت

+آروم باش ...هیچی نیست ..فقط آلفام مارکم کرد همین...توام خودت رو اماده کن

قطر اشکی از چشم هردوشون روی گونهاشون ریخت

کم کم زهر آلفا کل بدن امگا رو گرفت و بخواب رفت

با بهت به نامجون و جین نگاه کرد

-اون...اون یادش اومده !!!!!آرههه؟؟؟؟؟؟؟؟
خندید ...بلند میخندید

و امگا رو محکم بغل کرد

بلند شد و گذاشتش کنار تهیونگ

جین رفت سمت جونگکوک و بغلش کرد

*خوشحالم زیاد

-نمیخوام اینبار حتی یک قدم ازم فاصله بگیره
نامجون دستش رو دور کمر جین حلقه کرد

=بیا بریم ....خیلی دیر وقته

جین سری تکون داد

و از اقامتگاه سه پسر خارج شدن

=امشب مهمون من !

جین با گنگی وایستاد و گفت

*ها؟!...اوه یعنی... یعنی ..بله ؟

نامجون خندید و جین رو به خودش نزدیک تر کرد

=یعنی امشب مهمون منی که کنارم بخوابی

Sun 🌞Where stories live. Discover now