Part 10🐺⚔️

3.1K 483 33
                                    

توی کتاب خونه نشسته بود و داشت کتابی که برای تاریخ قبیله بود و اون سری موقع تمیز کاری پیدا کرده بود رو میخوند
دستی به گردن خشک شدش کشید و سرش رو بلند کرد
+آخ ..خشک شدم اصلا ..برای امروز کافیه
بلند شد
خواست کتاب رو بزاره داخل قفسش که پشیمون شد
+چرا نبرمش با خودم؟...مطمئنم بهم اجازه میدن
با یاد آوری قضیه پیش اومده بین جونگکوک لبخندی زد
زیر لب زمزمه کرد
+جدی جدی !..
کتاب به دست داشت راه میرفت سمت چادرشون
هوا تاریک شده بود احتمالا تهیونگ تا الان اومده بود
به چادرشون که نزدیک میشد رفتوآمد بقیه تند ترمیشد جو دورش یهو پر از حس بد شد
یکی داد زد
بدو بدو برو وسایل پزشکیو بیار....
یکی دیگه میگفت
خیلی خون ازش رفته سریع تررررررررر
سریع دویید سمت چادرش با چیزی که دید نفسش قطع شد
با شوک میگفت
+ف...فرمان...فرمانده..ی...یونگی
با هول کنارش زانو زد
+چیشدههه؟؟؟؟!!!!!!!!
داد زد
+چرا اینجوریههههههههههههه
+هیونگ کوووو.......جیهوپ کجاسسسسسست
جین صورتش رو گرفت داخل دستش
با صورت اشکی میگفت
*هیس هیس آروم باش ...اون از حال رفت داخل چادرشماست .... (اشاره کرد به یونگی )موقع شکار زخمی شده ..
جیمین چشماش گرد شد
از جاش بلند شد
+جونگکوک کجاست؟
که همون موقع جونگکوک هم اومد و تازه این اوضاع رو دید
زخمای پشتش تیر میکشیدن
نگاهی به فرماندش انداخت
سر جاش شوک وایستاد
نفسش بالا نمیومد پشت یونگی افتضاح بود یچیزی بدتر از پشت خودش اصلا به زخمای کوک میگفت زکی  و دو نفر درحال بند اوردن خونش بودن و سه تا سرباز دیگه هم که با یونگی بودن چند نفر بالا سرشون بودن چون اونام زخمی شده بودن
جیمین تند تند نفس میکشید 
نامجون با دو اومد سراقش
_جیمین جیمین به خودت بیا پسر چته ....اروم باش حالش خوب میشه تو اینجوری نبودی که
داد زد
_جیمینننننننننننن با توام
جیمین پرید همچنین جونگکوک از هپروت در اومد و با قدمای آروم سمتشون میرفت
جیمین اشکایی که سرازیر شده بود رو سریع پاک کرد
+هیونگگگ...هیونگگ....
یهو داد زد
+تهیونگگگگگگگگگگگگ.....آلفامممممممممم اونم باهاشون شکار بود لعنتی ...کوشششش کجاستتتتتتتتتتتتتتت
جونگکوک دوباره با داد امگا وایستاد و با دهن باز به خودش و لباش که نبود تهیونگ رو فریاد میزدن نگاه میکرد
_چ...چی!!!!
تازه متوجه نبود رئیسشون شدن
*وای
که همون موقع جین از حال رفت و نامجون سریع گرفتش
جیمین نفس عمیقی کشید
+باید برم پیداش کنم ...ببر چادر خودت
دویید
جونگکوکم پشت سرش
جونگکوک دردش زیاد بود پس تبدیل شد اینجوری بهتر میتونست تحمل کنه

بعد از مدتی وایستادن جیمین چون دوییده بود نفس نفس میزد
جی کی کنارش ایستاد
جیمین نگاهی به گرگ بزرگی که کنارش بود کرد
آره اون بود آلفاش بزرگ قوی قدرتمند دستی به خزه کامل مشکی جی کی کشید
+وای.....توخیلی بزرگی ..خیلی ..
آلفا خودش رو به جیمین مالید
نشست
نگاهی به دور اطرافش کرد
وسط جنگل بودن
نگاهی به راهی که ازش اومدن کرد تمام مدت رو دوییده بود خودش بدون اینکه به گرگش تبدیل بشه
آلفام کنارش نشست
جیمین نفس عمیقی کشید و نگاهی به زخمای پشت جونگکوک انداخت
دستش رو کشید به پوزش و توی چشمای بنفش رنگش نگاه کرد
+حتما خیلی درد داری تحمل میککنی تو حتی راتم هستی
چشماش رو بست بیشتر تمرکز کرد
تا بتونه رایحه ای از آلفای بزرگترش پیدا کنه
بقیه وقتی برگشتن انقدری حالشون بد بود که توانایی صحبت نداشتن
پس خودشون باید پیدا میکردن که کجا این اتفاق افتادکه شاید تهیونگ رو پیدا کنن
+بلند شو بریم
جی کی کنار امگا راه میرفت
تمام دقتش روی اطراف بود که مبادا حیوون وحشی بهشون حمله کنه
هوا دیگه  داشت روشن میشد
و اونا همچنان توی جنگل بدون وقفه داشتن دنبال تهیونگشون میگشتن
امگا عصبی دستی لای موهاش کشید
داشت دیگه گریش میگرفت
قدرت فوق لعادش برای تشخیص  بهش کمک نمیکرد که رایحه ای رو که متعلق به تهیونگه پیدا کنه
هوا خیلی سرد بود و جیمین داشت یخ میزد دستش رو حس نمیکرد
جی کی جلوش پیچید
+چیکار میکنی
گرگ  به سمت یک درخت اشراه کرد
+خسته نیستم ....
آلفا غرید
+باشه باشه چرا عصبی میشی
جیمین به درخت تکیه داد
ولی آلفا هولش داد
جیمین متعجب وایستاد و به گرگ نگاه میکرد آلفا نشست و دوباره اشاره کرد جیمین به اون پشت بده و وقتی جیمین بهش پشت داد
جی کی جمع تر شد انگار که جیمین رو بغلش کرده و دمش هم گذاش روی پاهاش
با این کار آلفا جیمین تونست به راحتی گرم بشه
لبخندی روی لبش اومد ولی دوباره بغض کرد و دیگه نتونست نگه داره خودش رو
+جونگکوکییییییی..هق...(با صدای تحلیل رفته از گرفته )..یعنی کجاست
چشماش رو بست
ضربان قلب آلفا بالا رفت
دلش نمخواست امگاش رو هیچوقت توی این حالت ببینه
بیشتر دور امگا پیچید
+دیگه نمیتونم تحمل کن.....
یهو چشماش رو باز کرد
صاف نشست
بیشتر تمرکز کرد ..بو کشید ...عمیق پشت هم
شتاب زده بلند شد
+اینجاست نزدیکه ...
دویید سمت رایحه
جی کی هم دنبالش
رایحه بیشتر میشد ... برای تهیونگ بود دیگه جی کی هم داشت حسش میکرد و زوزه میکشید که تهیونگ  رو متوجه خودشون بکنه
صدا خس خس  نفس میشنیدن
جیمین دویید سمت جسم گرگی که کنار درختی تنومند افتاده بود و بزور نفس میکشید
+تهیونگگگگگگگگگگگگ
آلفا بزور چشماش رو باز کرد و جیمین تونست چشمای یخی رنگش رو ببینه
اشکاش سرازیر شدن
روی سینه آلفا جای چنگ عمیقی بود
و همچنان خون ریزی داشت
به جثه بزرگش نگاه کرد
+تهیونگ  گوش کن
ما نمیتونیم این جوری ببریمت باید تبدیل بشی میدونم میدونم خیلی درد داره ولی خواهش میکنم تبدیل شو وقت نداریم...خیلی خون از دست دادی
تهیونگ هیچ عکس العملی نشون نداد
جیمین با گریه داد  زد
+تهیونگگگگگگگگگگگ......تکونش داد
جی کی هم با بی قراری تکونش میداد
هوا کامل روشن شده بود ولی مه همه جارو گرفته بود و بارون کم کم شروع شد
+لعنتی لعنتییییییییییییییییی....تهیونگگگگگگگگگگگگ....آلفا ...بیدار شو نخواب بلند شوووو
به معنای واقعی احساس کرد حنجرش پاره شده
دست میکشید رو پوزش
جی کی از حالت گرگیش در اومد
-هیونگگگگگ....هیونگگگگگگ....بیدارشو لعنتیییییییییییییی
گریش گرفت داد میزد صداش میکرد
جیمین دیگه پتانسیل این حال جونگکوک رو نداشت کاش تو حالت گرگیش بود
امگا واقعا دلش نمیخواست اونو این جوری داغون ببینه
و تهیونگم داشت با مرگ میجنگید داشت تلاش میکرد برگرده
نمیخواست حالا که عاشق شده از این دنیا خداحافظی کنه
و اما جونگکوک جیمین که از داد زدن دست برداشته بودن و روی تنه آلفا افتادن و گریه میکردن
گوش جیمین کنار قلب وی بود
ضربان نمیزد
تموم....
نه....تهیونگ تسلیم نشد و بالاخره
دوباره برشگت ضربان گرفت کنار گوش جیمین
سرش رو بلند کرد
+د...د...داره میزنهههههههه...تهیونگگگگگگگگگگگگ
آلفا تکون خورد و دوباره چشماش رو باز کرد و کمی سرش رو بالا آورد
-وی....وییی ...تبدیل شو ...خواهش میکنم
+وی ...نگام کن سعی کن تبدیل بشی باید سریع از اینجا بریم
بارون همشون رو خیس کرده بود و با بی رحمیه هرچه تموم تر روشون میریخت
جیمین از سرما میلزید
وی تلاش کرد و تبدیل شد
داد زد _آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ 
داشت کمک میکرد که تهیونگ بلند بشه یهو تیری به درخت خورد
جیمین با چشمای گرد شده به تیری که فاصله زیادی با صورتش نداشت نگاه کرد
+وای...
-همینو کم داشتیم
صدای قدم هایی میومد
*به به ببین چی پیدا کردیم ...سه تا گرگ بیچاره بدبخت ...آخی راه گم کردین
حرفش که تموم شد زدن زیر خنده
تهیونگ که اصلا حال نداشت چشماش رو حرکت بده
جونگکوک خوب میشناختشون وحشی های جنگلی که داخل جنگل زندگی میکردن واز بقیه گرگا تغذیه میکردن
جیمین نگاهی به تهیونگ انداخت سریع لباسش رو درآرود و بست به زخمش
جونگکوک تبدیل شد به گرگش
تعدادشون زیاد بود
جیمین هم صلاحی نداشت برای جنگیدن
*عااا زیادی دست خالین نه؟؟؟این گرگمونم زیاد دووم نمیاره
دوباره خندیدن جیمین دندوناش رو از سرما و حرص به هم مالید
جونگکوک شروع کرد به حمله کردن جیمینم پیش تهیونگ  بیهوش وایستاده بود
یکی با سرعت بهش نزدیک شده و خواست با شمشیر کارش رو تموم کنه که جیمین مچ دستش رو گرفت
نیشخندی زد
+میتونم از خودتون قرض بگیرم هوم؟!
گقت و لگدی به شکمش زدو شمشیرو از دستش گرفت
رفت سمت سر دستشون
+تو زیادی حرف میزنی ...چرتو پرت میگی فقط
که همون موقع مرد میخواست از پشت جی کی رو زخمی کنه
جیمین داد زد و توجهش رو جلب کرد
+نه نه...اصلا فکرشم نکن که بهش نزدیک بشی
گفت و با شمشیر کارش رو تموم کرد
خونش روی صورتش چکه کرد و کثیف شد
بارون همچنان داشت میبارید
و تعداد وحشیا بیشتر میشد
جی کی نگاهی به تهیونگ کرد
همون موقع گرگی با سرعت اومد و شروع کرد ب جنگیدن
و گرگ آلفایی به جیمین نزدیک شد
جیمین بی حال کنار تهیونگ نشست
و لبخندی به گرگ روبروش که با نگرانی نگاهش میکرد زد
دیدش تار شده بود دیگه نمتونست تحمل کنه
زیر لب گفت
+هی..هیونگ....
آره هیونگش بود با چندتا آلفای دیگه از قبیله
و کم کم همه جا تاریک شد

سلام
چطورین
دیر میدونم متاسفم ....این چند روز واقعا وقت سرخاروندنم نداشتم
نمیدونم چی نوشتم اصلا نخوندم اگه مشکلی داشت ببخشید ...انقدر خستم چشام نمی‌کشه بخونمش ببینم چی به چیه 
ببخشید دیگه
مثل همیشه دوستون دارمممممم......

Sun 🌞Where stories live. Discover now