Part 22🐺⚔️

3.1K 467 36
                                    

نفس نفس میزد
دیگه نمیتونست تحمل کنه
با عصبانیت وارد چادر شد
-لعنتیییییی جفتت اونجا بیدارنمیشه چند روزه بعد اینجا برای من نشستی کار می‌کنی
با داد گفت
مشتشُ روی میز کوبید
_خفه شو کوک .... مگه فرق من با تو چیه هاااااا...من هیچ غلطی نمیتونم براش بکنم بهتر از اینه که بیام مثل تو توی لاک خودم باشم
-چرااااااا بیدار نمیشهههههههههههههه
و بازم کلافه از چادر خارج شد و به سمت رودخونه رفت
-لعنتیییییی

جین با هل وارد چادر داشت
*آرومممم...چیه چخبره ؟
_دیگه از دست کوک نمی‌کشم داره روانیم می‌کنه ...فکر می‌کنه فقط برای اونه که مهمه ....من دارم میمیرم از داخل
*هیسسس باشه ...بیدار میشه شلوغش نکن
_لعنتیییییی پنج روزه حتی تکونم نخورده توی جاش
*چرا عجله میکنی انقدر صبر داشته باش بیدار میشه توام بودی همینجوری میشد ....شنیدی که پزشک گفت بخاطر فاصله کمی که مارکا باهم داشتن اثر زهرهاتون باهم باعث شده خوابش عمیق و طولانی بشه بعد تهیونگ خودتم خوب میدونی که بزرگای جونگکوک همشون اصیل بودن و ناخالصی نداره ما داریم ،مادربزرگمون ...  زهرش قویه جیمینم اصیل اصیله خب جای نگرانی نیست اصلا
_دیگه نمیکشم از دستش ....

چشماشو باز کرد
بدنش خشک خشک بود
+آیشششش لعنتیییییییییییییییی
سر جاش نشست
و شروع کرد به ماساژ دادن دستاش و پاهاش
کشو قوسی بد بدنش داد و بلند شد
یادشه قبل اینکه به خواب بره چه اتفاقاتی افتاد
لبخندی روی لبش نشست
از چادر خارج شد
هوا تاریک بود ولی عجیب بود که دوتا آلفا توی چادر نبودن
رفت سمت چادر کار
ولی اونجام نبودن
اخمی کرد
+یعنی کجان ...نمیتونم خوب تشخیص بدم رایحه هارو
رفت سمت چادر فرماندهی که اکثرا جونگکوک اونجا بود
وارد شد
+فرمانده؟!
یونگی با ضرب سرش رو آورد بالا
×لونااااااا....شما بیدار شدیننننن
با خوشحالی از روی صندلی بلند شد و سمت جیمین رفت
+ها؟
×اوه شما نزدیک پنج شیش روز خواب بودین
+چیییییی؟؟؟
با داد گفت
×اوووووو آروم گوشممم ...باید به آلفاهاتون خبر بدید خیلی نگرانن
+اونا نیستن
×هرشب میرن کنار رودخونه
جیمین سری تکون داد
و از چادر خارج شد و به طرف رودخونه رفت
دیدشون که کنار رودخونه نشسته بودن و سراشون بهم تکیه داده شده بود و داشتن حرف میزدن جلو تر که می‌رفت صدا واضح شد و می‌تونست بشنوه
آلفا با ناراحتی گفت
-تهیونگااااا من نَسَخشم من معتادش شدم دیگه نمیتونممممم من بغلش رو میخوامممممم
تهیونگ رو به جونگکوک نشست
_منم میخوامش ...ولی باید صبر کنیم باشه ؟؟؟؟چرا انقدر خودت رو اذیت میکنی ؟!
پیشونیش رو به پیشونیه تهیونگ چسبوند
-نمیتونم بدون امگام سختمه ....یهو اومد شد کل وجودم ...نمیتونم
آلفای بزرگتر خم شد و بوسه ای به لبای جونگکوک زد
از هم فاصله گرفتن
جونگکوک لبخندی زد که جسمی توی بغلش نشست
+انقدرررررر فضا عاشقونه بود که حتی متوجه نشدین یک ساعتهههههههه بالا سرتون وایستادم
جونگکوک و تهیونگ با چشمای گرد شده به هم دیگه نگاه میکردن
_ج...جیمینننن؟؟!!
+هی اول به من نگاه کن ...چتونه شما ...
و خندید
جونگکوک سرش رو خم کرد تا چهره دوست داشتنیش رو ببینه
با عشق بهش نگاه میکرد
-تو منو آخر میکشی
_هیچ میفهمی چه بلایی سرما میاری ؟؟؟کافی نیست بنظرت ..ها ؟؟؟دیگه ظرفیت نداریم
+تقصیر منه؟؟؟؟؟؟
دستشو حلقه کرد دور گردن تهیونگ و آلفا مجبور شد حسابی خم بشه
+فکر کنم اینجوری از دلت دربیاد
و شروع کرد به بوسیدن تهیونگ
با فاصله گرفتن ازش آب دهنشون کش اومد جیمین لبخند قشنگی تحویل تهیونگ داد
_ولی اینکه....
+خیلی دوست دارم
آلفا دیگه نتونست نفس بکشه
جونگکوک با خنده به تهیونگ نگاه میکرد
-تهیونگا نفس بکش
دیگه حسودی نمی‌کرد ...میدونست امگاش برای اونم یه چیزی داره
_و...وای..
اینبار به لب امگا حمله کرد و حسابی از خجالتش در اومد
_من که دیوونتم پادشاهم
لبخند شیطانی میزنه و بوتاش رو روی پایین تنه جونگکوک میماله
-یا ...یااااااا ....بلندشو ببینم ...جیمینننن...اممم
_شیطونی نکن حسابتو میرسه تا حالاشم خیلی دَووم آورده
فشاری به عضو آلفا وارد کرد
-آههه
+میخوامتون
_بریم چادر
گفت و بلند شد
جیمین شلوار تهیونگ رو گرفت
+نه اینجا
روی زانو نشست و بعد از پایین کشیدن لباس آلفا عضو نیمه تحریک شدش رو گرفت دستش و شروع کرد مالیدن
_اووف ....اممممممم
چشماش رو بست
جونگکوک هم با نگاه کردن بهشون عضو خودش رو در آورد و می‌مالید
امگا به کلاهک دیک بزرگ آلفا زبونی زد و یهو کامل وارد دهنش کرد و شروع کرد به خوردن
_آهههههه......
دستش رو باید موهای امگا فرو کرد و  به خودش فشار میداد
جونگکوک فکری به سرش زد
خودش رو به جیمین نزدیک تر کرد
خمار گفت
-جیمینا بشین بغلم
امگا که متوجه منظور جونگکوک شد
با کمک آلفا لباسش رو درآورد و آروم روی عضو جونگکوک نشست
+آممممممم
عضو تهیونگ‌رو از دهنش در میاره که آب دهنش کش میاد و خمار به تهیونگ نگاه می‌کنه و همینجوری که نگاهش توی نگاه آلفا گره خورده طول عضوش رو زبون میزنه و دوباره وارد دهنش می‌کنه اینبار تند تند شروع می‌کنه به خوردن
و جونگکوکم با لذت نگاه میکرد و خیلی راحت می‌تونست با نگاه کردن به این صحنه بیاد
تهیونگ با آه غلیظی توی دهن جیمین اومد
و جیمین تمام مایع داخل دهنش رو قورت داد
تهیونگم زانو زد
_اوه جیمین تو مجبور نبودی ...
جیمین انگشت اشارش رو‌ روی لب تهیونگ گذاشت
+هیشششش ...دوسش داشتم
جونگکوک خنده‌ای کرد
-چطوره به این دیوونه هم رسیدگی کنی
جیمین دوتا دستاش رو گذاشت روی شونه تهیونگ و شروع کرد به بالا پایین کردن
-آهه
تهیونگ طاقت نیاورد و لباش رو گذاشت روی لبای نیمه باز امگا و صداش توی دهن آلفا خفه شد
-آهههه تند تر تندتررررررر
تهیونگ شروع کرد به در آوردن تمام لباس خودش و امگا شد
بعد مدت نچندان کوتاهی با فشار توی امگا خالی شد
و جیمین بعد از حس مایع داغ داخلش آه بلندی کشید
نفس نفس میزد
تمام تنش از عرق برق میزد
از روی عضو آلفای کوچیکتر بلند شد و کنار روی چمن دراز کشید
جونگکوک هم لباساش رو درآورد
_دراز بکش کوک ....جیمین توام روش به طرف کوک دراز بکش
همینکارو کردن
_چشم برنمیداری ازش جیمین
با علامت سر تهیونگ دوتا آلفا باهم وارد جیمین شدن که دادش هوا رفت
+عاااااااااااااااییییییی......درش بیاررررررر درشششششش بیاررررررر
تهیونگ دستش رو گذاشت روی دهن جیمین و وادارش کرد بشینه و تنش از پشت چسبید به آلفا
+هق....درش بیاررررریددد.....خون...خون میاد ....تهیونگگگگگگگگگگگ
جونگکوک نگران به امگاش نگاه کرد حاضر بود این حالش رو ندید بگیره ولی امگا چیزیش نشههه
-بس کن ته بزار من بکشم کنار
داد زد
+تهیونگگگگ....
شروع کرد حرکت و جیمین از درد داد میزد
-بس کننننننننننن
تهیونگ گوش نداد
یه قطره اشکی از چشماش روی گونش ریخت و همینجوری که بدن امگاش رو به خودش چسبونده بود زیر گوشش با صدای بغضی گفت
_دیگه.....دیگه حق نداری نباشی جیمین ....اول من بعد تو چون من طاقت نداشتنت رو ندارم ...
+تهیونگا ...
جونگکوک هم بغض کرده بود
_ببخشید فقط عصبانی شدم متاسفم که بهت آسیب رسوندم
+نه کجا تمومش کن بعد باهم میریم ....من...من خوبم
_ولی
+هیچی نیست
جیمین درباره روی بدن کوک دراز کشید و دستش رو دور گردنش حلقه کرد
بعد از چندتا ضربه که اینبار به لذت تبدیل شده بود دو آلفا داخلش خالی کردن
زیر گوش جونگکوک نفس نفس میزد
تهیونگ ازش کشید بیرون و شروع کرد به لباس پوشیدن
+میخوای همینجوری باشی کوک ؟!
-نمیشه همینجوری باشیم؟
+نخیرررررر درش بیارررر ...نمیتونم حرکت کنم وگرنه در می‌آوردم
-بیا حله ؟
جیمین از خالی شدن سوراخش آهی کشید
اینبار خمار زیر گوشش گفت
+جونگکوکا
-باز امگام چشههه ....تهیونگ بیا کمک لباس بپوشیم تنش
تیکه تیکه حرفش رو زد جوری که توی بند بند وجود آلفا نفوذ کرد
+تو.....تمام زندگیمی ...عاشقتم
بعدش سعی کرد بشینه با کمک تهیونگ بلند شد و آلفا شروع کرد به لباس پوشیدن تنش و جیمین همینجوری خیره بود بهش و کاراش رو نبال میکرد با نگاهش
آلفای کوچیکتر هم شروع کرد لباس پوشیدن
_انقدر اونجوری نگاهم نکن جیمین ... متاسفم میریم ازت مراقبت میکنم .....واقعا متاسفم
وقتی کارش تموم شد بدون توجه بهشون راه افتاد
+یااااااا من نمیتونم راه ب.....
که همون موقع جونگکوک براید بغلش کرد
-بریم امگام؟
جیمین سری تکون داد
دوباره داد زد
+تهیونگااااااااا
تهیونگ که فاصله گرفته بود ازشون وایستاد و برگشت سمتشون
جیمین ادامه داد
+تو تمام وجود منییییییییییییی آلفاااااا
تهیونگ لبخند مستطیلی شکلی تحویلش داد
وایستاد تا بیان
_چیه جیمین ...چرا انقدر دلبری میکنی
+بودم
-برمنکرش
و سه تایی باهم خندیدن

سلامممممممم
اینم از این پارتتتتتتت
امیدوارم دوسش داشته باشین⁦❤️⁩🤧
نیان دوستون دارهههههههه

Sun 🌞Where stories live. Discover now