از مجبور شدن متنفرم!

663 78 29
                                    

از اتاق ته مین بیرون شد و درو پشت سرش بست.
نفس عمیقی کشید و بعد از مکثی سمت اتاق خودش حرکت کرد.

همونطور که سمت راهرو می‌رفت، چشمش به لیسا خورد که جلو در خروجی کمپانی با مدیر عامل کانگ حرف میزد.

تو جاش متوقف شد، که لیسا هم چشمش بهش افتاد.
چند لحظه به هم زل زدند و وقتی مدیر کانگ نگاه لیسا رو دنبال کرد و به جنی رسید.

دوباره به لیسا نگاه کرد و با تک سرفه‌ی گفت:

"لالیسا؟"

لیسا بخودش اومد و نگاهشو از جنی گرفت

+بله آقا ببخشید یه ل...

مدیر عامل لبخندی زد و گفت:

"اشکال نداره، میشه بریم اتاقم حرف بزنیم؟"

لیسا سری تکون داد و باهاش سمت اتاقش که تو طبقه دوم بود رفت.

جنی بهشون که از جلوش رد شدند نگاه کرد و ابرویی بالا انداخت

یعنی چکارش داره؟
درباره چی حرف میزدند؟

ولی ذهنش انقدر خسته بود که حوصله کنجکاوی و فکر کردنِ بیشترو نداشت.
سمت اتاقش رفت و بعد از این که پشت میزش نشست سرشو به پشتی صندلیش تکیه داد و چشماشو بست.

بعد از حرف زدن با آقای کانگ با تشکری و تعظیم کوتاهی از اتاقش بیرون اومد.
اون موضوع همونجا بسته شد و حتی قصد فکر کردن بهش رو نداشت!

بعد از مکثی از در بسته اتاق آقای کانگ فاصله گرفت و سمت طبقه پایین رفت.

وقتی تو راهرو سمت اتاق خودش میرفت یاد جنی افتاد.
از دو روز پیش که با رزی از خونش رفتند تا الان ندیده بودش چون روز بعدش هم جنی نیومده بود کمپانی.
یعنی الان باید میرفت پیشش؟

تردید داشت.
ولی چرا؟
شاید چون هیچ برنامه‌ی امروز نداشت و الکی رفتنش پیشش یکم عجیب بود؟

سرشو به دو طرف تکون داد و سمت اتاق جنی حرکت کرد.
چرا باید عجیب باشه!
این فقط ذهن خودش بود که هر چیزو پیچیده می‌کرد.

دو تقه به در زد و با شنیدن صدای جنی آروم دستیگره رو پایین کشید و داخل شد.

جنی چشماشو باز کرد ولی هنوز به صندلی تکیه داده بود، به لیسا که روبروش بود نگاه کرد.
ابرویی بالا انداخت و گفت:

-چیزی شده؟

حداقل یه سلام میکرد!
لیسا تو دلش چشم غره‌ی بهش رفت و گفت

+عامممم...چیزی خاصی نشده، میخواستم بگم لباسای جدید که اومدن همش مشکین و هفته بعد بخاطر اجرای آنلاینت م...

جنی با تعجب حرفشو قطع کرد

-داری از یه هفته بعد حرف میزنی؟

𝐒𝐞𝐱𝐲 𝐇𝐨𝐧𝐞𝐲||𝐉𝐞𝐧𝐥𝐢𝐬𝐚||Donde viven las historias. Descúbrelo ahora