Part 12

14 5 0
                                    

اما اگه چیزی تو این اتاق وجود داشته باشه که بتونه بهمون کمک کنه، باید خودم رو مجبور کنم که عقب نکشم. حداقلش اینه که میتونیم همه کتابهای مهم رو از این اتاق کوفتی برداریم.
- صبر کن.
صدای یونگی متوقفم کرد. پشت سرم ایستاد و گفت:
- چرا بدون من وارد این خونه شدی؟
یونگی فقط یه شلوار ورزشی خاکستری پوشیده بود که همیشه محض احتیاط تو صندوق عقب شاسی بلندهای مدرسه جاسازی میشدن. گفتم:
- آخه تو رفته بودی که لباس بپوشی و من فکر میکردم که...
- نه. ما این کار رو باهم انجام میدیم.
بند چرمی کیفم رو چنگ زدم و گفتم:
- باشه.
اینکه یونگی رو کنار خودم داشته باشم، از فشارهای ذهنیم کم میکنه؛ اما هنوزم چند دقیقه زمان لازم دارم تا بتونم جسارتم رو جمع کنم و وارد اتاق بشم. بعد از اینکه چندبار نفس عمیق کشیدم، پامو تو اتاق کار گذاشتم. وقتی در اتاق رو کامل کنار زدم، ترق تروق صدا داد. یه عالمه خون خشک شده، کف اتاق رو پوشونده بود. اطراف اتاق صدها
شمع سیاه سوخته شده قرار داشت که از بعضیهاشون فقط یه مقدار موم مایع باقی مونده بود. معجونی که جیسو آخرینبار تو این اتاق آماده کرده، هرچی که بوده؛ بوی پالستیک سوخته میداده! و دایرهای که اون شیطان ازش بیرون اومده بود، هنوز فعال بود! میتونستم امواج جادو رو زیر پوستم حس کنم؛ درست مثل جرقه های الکتریکی بودن. وقتی دقیقتر به اون دایره نگاه کردم، تونستم شکافهای عمیقی رو که دقیقا وسط دایره قرار داشتن، ببینم. تیکه های بدن پلیس چهارم، اطراف همون دایره دیده میشدن... 
مطمئنا اون پلیس با ورود به این دایره، فعالش کرده و درنتیجه شیطان از همین دریچه وارد دنیای ما شد. چه نمایش ترسناکی! اونم وقتی که اصلا انتظارش رو نداشتی. پلیس
بیچاره...! خداروشکر فعلا دیگه موجودی از اون دایره بیرون نمیاد. حداقل هنوز نه!  گفتم:
- کنار در بمون یونگی. این دایره هنوز کار میکنه.
- خیلی خب، مواظب باش.
- فقط چند لحظه بهم وقت بده.خداروشکر که من تمام اون کتابهایی که درمورد جادو بودن رو خوندم. یه دایره جادویی فعال، خطرناکه؛ مخصوصا که من اصلا اطالعی نداشتم که چطور میشه این شکاف ها رو بست. اما من میتونستم این دایره رو محدود کنم؛ طوری که دیگه هیچ موجودی نتونه ازش بیرون بیاد. به هیچوجه! تمام چیزی که بهش نیاز دارم، نمک و مقدار کمی جادوعه. خدایا! چرا جیسو همه چیز رو تو قوطیهای مشکی بدون برچسب
ریخته؟ آخه چطوری از بین این همه قوطی شبیه به هم، نمک رو پیدا کنم. هوف اصلا دلم نمیخواد به وسایل این اتاق دست بزنم؛ ولی خب مجبورم. بنابراین بزرگترین قوطی
رو برداشتم و امیدوار بودم که داخلش نمک باشه. وقتی درش رو باز کردم، بوی
افتضاحش کافی بود تا بالا بیارم! داخل قوطی رو مایع سبزرنگ ژالتینی که شبیه لجن بود، پر کرده بود و روی اون مایع چندتا چشم شناور بود! یاخدا! دیگه صبرم داشت لبریز میشد. اینها چیه دیگه! فورا درش رو بستم و غر زدم:
- وسایلشم عین خودش، گوهن! عفریته چندش! این نمک کدوم گوریه آخه؟!
سریع قوطی رو سرجاش گذاشتم و دستهامو روی شلوار جینم کشیدم. گفتم:
- اگه من نمک بودم، تو کدوم یکی از این قوطی ها بودم؟
یونگی گفت:
- من میتونم برم آشپزخونه رو بگردم.
حالا که یونگی کنارم بود، عمرا نمیذاشتم منو تنها بذاره! پس گفتم:
- مطمئنا جیسو یه مقدار نمک تو اتاق کارش داره. همه جادوگرها از نمک استفاده میکنن. حتما تو یکی از همین قوطی ها، نمکه.
کمی جلوتر رفتم و یه قوطی دیگه که شبیه قبلی بود، برداشتم. وقتی درش رو باز میکردم، با خودم گفتم:
- لطفا! لطفا تو این یکی چشم نباشه!
نه، چشم نبود. مو بود! موهای باریکی که به هم پیچیده شده بودن و به هرکدوم یه اسمی برچسب شده بود. در قوطی رو بستم و اون رو داخل کیفم ُسر دادم. باید بعدا این قوطی رو چک کنیم. جیسو میتونه با این موها هر طلسم مزخرفی رو اجرا کنه.
- هی!
صدای یونگی رو یهو از پشت سرم شنیدم. از جا پریدم و یه جیغ بنفش کشیدم! به بازوش ضربه زدم و با حرص گفتم:
- لعنت بهت ! زهر ترک شدم.

Escape from Alpha 2Where stories live. Discover now