Part 27

12 4 0
                                    

کردیم که فردا برای بررسی کردنشون اقدام کنیم. هیچکدوممون نمیخواستیم تو تاریکی شب، کورکورانه دنبال این مکان ها بگردیم؛ مخصوصا که گوی بلورین هم هنوز هیچ ردی از جیسو بهمون نشون نداده بود. ما همه باهم توافق کرده بودیم که اگه قراره با یه
شیطان دیگه درگیر بشیم، حتما این کار رو تو روشنایی روز انجام بدیم. و امیدواریم که اون زن جادوگر تا صبح باهامون تماس بگیره. ما به کمکش احتیاج داشتیم.
- اَه! این چیه آخه داریم تماشا میکنیم؟
تهیونگ این رو گفت و پاکت پنیر پارمزان رو به سمت جین پرتاب کرد. ادامه داد:
- عوض کن این کانال بی صاحاب رو!
ما هممون به زور تو یه اتاق جا شده بودیم و هرکس هر جای خالی که پیدا کرده بود، همونجا نشسته بود. روی تختها، صندلی ها و کف زمین. من و یونگی بین تخت ها،
روی زمین نشسته بودیم؛ البته زیرمون یه حوله پهن کرده بودیم؛ بیشتر بخاطر اینکه من حاضر نبودم رو فرش این اتاق بشینم. رنگ فرش قهوهای تیره بود و الیافش خیلی کوتاه و زبر بودن. تازه! بوی افتضاحی هم میداد. ناگفته نمونه که یه سری لکه هم همه جای فرش دیده میشد که فقط خدا میدونه مربوط به چیه! اصلا امکان نداره که ریسک نشستن
رو این فرش رو به جون بخرم و ازش تصویر ذهنی بگیرم. اینجا مثل یه میدون مین میمونه که اگه مواظب نباشم، ذهنم رو با تصاویر مختلف منفجر میکنه! تهیونگ دوباره درمورد تلویزیون غر زد. کمی خودم رو بالا کشیدم و صاف تر نشستم تا نگاهی به
بچه ها بندازم. من انقدر سرم رو تو این دفترچه ها چپونده بودم که اصلا وقت نکردم چک کنم بقیه دارن چی تماشا میکنن. یعنی تا این حد غرق کارم شده بودم! با دیدن تلویزیون،
به شونه یونوی ضربه زدم و گفتم:
- اوه خدای من! اونها دارن چی تماشا میکنن؟
تهیونگ گفت:
- دیدین! جیمین هم نمیخواد این کانال مزخرف رو تماشا کنه.
میتونستم قسم بخورم که سن این تلویزیون از سن خودم بیشتر بود! برفک تمام تصویری که از صفحه نمایش پخش میشد رو پوشونده بود. یه عالمه به خودم فشار آوردم که بفهمم
تلویزیون داره چی نشون میده؛ اما آخرش هیچی عایدم نشد! گفتم:
- نه جدا من نمیفهمم اونها دارن چیکار میکنن. دارن سکس میکنن یا همدیگه رو
می ُکشن؟ چشمهام چپ شد بس که سعی کردم حرکاتشون رو دنبال کنم.
صدا و تصویر هم اصلا با هم هماهنگ نبود! تازه بماند که خود تلویزیون انقدر سروصدا داشت که نمیشد صدای فیلمی که در حال پخش بود رو شنید. شین گفت:منم نمیدونم دارن چیکار میکنن. بخاطر همینم هست که رو این کانال قفلی زدیم.
جین گفت:
- درضمن این تنها کانالیه که درمورد گرگینه ها حرف نمیزنه! بنابراین برای اینکه کانال رو عوض نکنم، فرض میکنم که این برنامه رو از این شبکه خریدم و دارم به صورت
اختصاصی تماشاش میکنم؛ در حالی که هیچ پولی خرج نکردم! بخاطر همین داریم خودمون رو خفه میکنیم تا سر در بیاریم که این تصاویر دارن چی نشون میدن. تازه
یه جور سرگرمی هم محسوب میشه! اینکه سعی کنیم بفهمیم داره چه اتفاقی میفته. من که فکر میکنم اونها دارن سکس میکنن.
مکث کرد و گفت:
- اما شین فکر میکنه این یه فیلم ترسناکه که دارن همدیگه رو تیکه پاره میکنن.
لوکاس خرخر کرد و جونکوک نگاهی بهش انداخت. لوکاس پرسید:
- چی شده؟
جونکوک شونه بالا انداخت و گفت:
- هیچی. یه لحظه حس کردم که یکم پیر شدم. تهیونگ گفت:
- چی؟ پس بذار امتحان کنم. ببینم خوردن پیتزا تو این هتل گوه، از نظر تو خوبه پیرمرد؟!
جونکوک لبخند جذابی تحویل تهیونگ داد و گفت:
- اگه تو پیشم باشی، چرا که نه!
کریس و جین شروع کردن به عوق زدن و ادای کسایی رو درمیاوردن که دارن بالا
میارن. تهیونگ به هردوشون یه پسگردنی زد و گفت:
- بی تربیتها!
کالدیا رو به کریس و جین گفت:
- وای توروخدا صدای عوق زدن از خودتون درنیارین! با این همه بوی افتضاحی که تو این اتاق هست، واقعا ترغیب میشم که بالا بیارم.
پرسیدم:
- ببینم شما هم حس میکنین که این فرش یکم خیسه؟

Escape from Alpha 2Where stories live. Discover now