[°~ 3 ~°]

104 19 2
                                    

من کیم جونگین، بعد از مرگم تو یه تصادف به همراه عشقم به شکل فرشته مرگ تناسخ پیدا کردم و ماموریت داشتم تا به ۱۰نفر کمک کنم از خودکشی منصرف بشند و اگه شکست میخوردم باید تا ابد همینجا اسیر میشدم ولی چرا باید نهمین نفر از این لیست کسی باشه که شبیه معشوق من در زندگی سابقمه.

+انقدر دنبالم نیا
-صبر کن! یعنی میخوای بگی من رو نمیشناسی؟
+معلومه که نه
-من جونگینم، اگه خودم رو فراموش کردی...
دستش رو روی سینه‌ی پسر گذاشت.
-نباید عشقی که توی قلبمون به هم داشتیم رو فراموش میکردی!

[~❧ @kaisooficology

☁️❄️☁️❄️☁️❄️☁️❄️☁️❄️




کیونگسو دست جونگین رو پس زد.

_ نمی دونم کی هستی و از من چی میخوای ولی یه بار دیگه دور و برم ببینمت از هستی محوت می کنم ... از ظاهرت معلومه ادم حسابی هستی حیفه که صورت قشنگت خط خطی شه ...نکنه یکی از ادمای یونگچولی؟؟ ...چیه نکنه فهمیده میخوام از دستش در برم بپا برام گذاشته ...اره عوضی؟؟

با دادی که کیونگسو سرش زد یک قدم عقب رفت ...کی معشوقه معصوم و مهربونش به همچین ادمی تبدیل شده بود؟؟!!...چندبار دیده بود که با یه دار و دسته مواد فروش که سردستشون یه ادمی به اسم یونگچوله رفت و امد می کنه... اون نمی ذاشت... نمی تونست ببینه داره با زندگیش همچین کاری می کنه ... دستی به پیشونیش کشید.

_ فقط سه روز

کیونگسو با تعجب نگاهش کرد: چی ؟؟

_ فقط سه روز باهام قرار بزار تا یادت بیارم چه گذشته ای باهم داشتیم

+ نه مثل اینکه پاک زده به سرت ...از کی تاحالا یونگچول دیوونه ها رو استخدام می کنه ؟؟

_ من ادم یونگچول نیستم من فقط بخاطر خودت اینجام ...بعد از سه روز طوری گم می شم که حتی سایه مو هم نبینی...خواهش می کنم

کیونگسو با ناباوری به چشمای ملتمس مرد غریبه نگاه کرد.

+ من ...من اصلا گی نیستم ...حالیته یا با یه زبون دیگه بهت حالی کنم؟؟

_ باشه نباش پس سه روز به عنوان دوست باهام بیا بیرون ...

کیونگسو خواست جوابی به پررویی پسر روبه روش بده که جونگین با دیدن ادمای یونگچول دست کیونگسو رو گرفت و به دنبال خودش کشوند.

+ داری چه غلطی می کنی ؟؟

_دیگه نمی ذارم با اون ادما معاشرت کنی ...
کیونگسو تلاش کرد دستشو ازاد کنه ولی بی فایده بود.

به اولین کوچه ای که سرراهشون بود پیچید ... داخل کوچه تاریک بود و نور کمی که از خونه روبه رویی می تابید بخشی از صورت جونگین رو روشن کرده بود.

کیونگسو سعی کرد به چهره پسر روبه روش که به طرز عجیبی باعث تند شدن ضربان قلبش می شد نگاه نکنه.

+تو دیوونه ای ...

جونگین نگاهی به گونه های رنگ گرفته کیونگسو کرد. انگشتاشو لای انگشتای کیونگسو قفل کرد و بدنشو به خودش چسبوند.

_ اره دیوونه تو ‌... سه روز باهام بیا تا به یادت بیارم چه روزایی که باهم نگذروندیم

کیونگسو بدنش رو سعی کرد عقب بکشه .
جونگین نیشخندی زد و سرشو داخل گردن کیونگسو برد و نفسای داغشو روش رها کرد.

_ اه عزیزدلم اگه بدونی توی تمام این سالهایی که مثل یه شبح سرگردون بودم فقط یاد تو باعث می شد سرپا بمونم اینطوری باهام برخورد نمی کردی ...یکم باهام مهربون تر باش

جونگین طاقتشو از دست داد و درحالی که داشت با بوسه هاش گردنشو مارک می کرد چنگی به پهلوهاش زد و در اغوشش کشید.
کیونگسو خشک شده بود سرش تیر می کشید تصاویر محوی توی ذهنش نقش بست ...با هر بوسه ای که جونگین روی گردنش می زد تصاویر واضح تر می شدن ...دوتا پسر رو دید که دست همو گرفتن ...تصویر بعد بوسیدن لبهای همدیگه ...تصویر بعد لبخند درخشان یکی از پسرها که اون یکی رو دراغوش گرفته بود ...پسری که عجیب به مرد روبه روش شبیه بود ...تصویر بعد عشقبازی اون دو نفر ...و اخرین تصویر اشک های اون پسر بود که داشت التماسش می کرد...

کیونگسو با نگاهی سردرگم به چشمای تبدار جونگین نگاه کرد.

+ تو ...تو کی هستی ؟؟

جونگین نگاه سردرگم معشوقه معصومشو گیر انداخت. بوسه ارومی روی گونه اش زد.

_منو به یاد بیار ... احساسی که بهت داشتمو به یادت بیار

کیونگسو درحالی که قطره اشکی از چشماش می چکید لباشو روی لبهای داغ جونگین گذاشت.
سرشو عقب برد و با چشمای بسته لبخند دردناکی زد.

+ چرا اینقدر دیر اومدی جونگینی ؟؟
و به ارومی چشماشو باز کرد.

جونگین اون نگاه اشنا رو توی چشمای کیونگسو دید. اون به یاد اورده بود ...

لبخندی به چشمای اشکی کیونگسو زد و درحالی که صورتشو به صورت کیونگسو نزدیک می کرد گفت: ببخش ...ببخش که اینقدر دیر پرنده کوچولومو پیدا کردم ...دیگه نمی زارم از دستم بری

جونگین با بی تابی لباشو روی لبهای قلبی شکل معشوقه دلبندش گذاشت و سعی کرد انتقام دلتنگی هایی که توی این سالها تجربه کرده بود رو با لبهای داغش بگیره.


☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️





Gray wolf

"داستان های کوتاه"Where stories live. Discover now