[°~ 5 ~°]

75 14 10
                                    

_ سرورم همه چیز برای مراسم نامزدی امشبتون اماده است...فقط مونده جواهرات سلطنتی که اساعه دستور می دم از خزانه به اینجا منتقل بشه.
ولیعهد جوان سرش رو به نشونه تایید تکون دادو به اطرافش نگاهی انداخت.
ظاهرا همه چیز برای مراسم اجباری که ملکه مادر ترتیب داده بود اماده بود ...اهی کشید از تقدیر شومی که حتی نمی تونست همسر اینده اش رو خودش انتخاب کنه.
با حالت کلافه ای درب ورودی سالن رو باز کرد و وارد راهرو شد ...دستی به نشونه احترام تکون داد برای تعظیم هایی که اشراف و خدمه بهش می کردن ...وارد باغ شد و به باغبانی که طراحی زیبای منظره رو به روش رو انجام داده بود در دل افرین گفت ...داشت بین دالانی از گل ها قدم می زد که سر و صداهایی توجهشو جلب کرد. نگاهی به پسری که بین گل ها نشسته بود کرد ...انگار دقیقه ها از حرکت ایستادند...این دژاوو چی بود که یک دفعه تجربه کرده بود ...پسر که متوجه نگاه خیره یه مرد به خودش شده بود با حالت معذبی پیراهنش رو روی ترقوه های سفید بیرون زدش مرتب کرد.
جونگین به چشمای درشت پسر که سعی داشت نگاهش رو ازش بدزده چشم دوخت ...قلبش احساسات عجیبی رو تجربه می کرد ...لباسای اون پسر برای هوایی که باد بهاری بین درختان زوزه می کشید مناسب نبود. دوست داشت اون حسی رو که به حد مرگ میخواست پسر رو به روش رو دراغوش بکشه و ترقوه های سفیدش رو بمکه در نطفه خفه کنه.
وولهی خواهر جونگین وقتی نگاه کیونگسو رو به پشت سرش دید قلم مو رو روی چهار پایه کنارش گذاشت و به پشت سرش نگاهی انداخت.
_ عه جونگین اینجایی ؟؟ ببخشید به خاطر مراسم مجبور شدم مدل نقاشیمو اینجا بیارم ...
وولهی به کیونگسو اشاره کرد.
_ ایشون دو کیونگسو هستن بازیگر اپرای شهر که من ازشون خواهش کردم مدل نقاشیم بشن
کیونگسو از روی سبزه ها بلند شد و لبخند دلنشینی زد.
_ اینطور نفرمایین بانوی من باعث افتخارمه
مدل نقاشی شما باشم.
جونگین در تمام مدت صحبت های وولهی همه وجودش چشم شده بود و منظره رو به روش رو می بلعید. قلب جونگین با دیدن لبخند اون پسر چند تپش رو جا انداخت. اه خدای من چطور می تونست اینطوری لبخند بزنه ...چطور اینقدر زیبا بود؟؟! لبهای قلبی شکلی که با سخاوت از هم باز شده بودن باعث شد جونگین از تمام روزهایی که بدون دیدن این منظره سر کرده متنفر بشه.
چرا باید امروز اون رو اینجا می دید ...چرا توی این روز نفرین شده ؟؟!!
جونگین سرفه تصنعی کرد تا توجه کیونگسویی که سعی داشت از زیر نگاه خیرش فرار کنه ، جلب کنه.
_ من ...من داشتم قدم می زدم که منظره زیبای جلوی روم وادار به ایستادن و تماشا کردنم کرد.
کیونگسو به لبخند جذاب مرد نگاه کرد. به احتمال زیاد اون مرد جذاب همون ولیعهدی بود که از سه روز قبل کل شهر برای مراسم ازدواجش تزیین شده بود.
_ بانوی من ...سرورم با اجازتون من مرخص می شم ظاهرا سرتون به خاطر مراسم پیش رو خیلی شلوغه.
وولهی دست کیونگسو رو توی دستاش گرفت و فشرد.
_ خیلی ممنون که قبول کردی به اینجا بیای قبل از رفتن بیا یه فنجان چای با هم بنوشیم.
کیونگسو خواست رد کنه که با دستی که روی شونه اش قرار گرفت سکوت کرد.
جونگین درحالی که چهره دوست داشتی کنارش رو از نزدیک کند و کاو می کرد سری به نشونه تایید تکون داد.
_ وولهی راست می گه ... یه فنجان چای فرصت خوبی می شه که بیشتر مدل نقاشی خواهرم رو بشناسم.
کیونگسو با حالت مضطربی گفت : باعث افتخارمه ولی ...
جونگین که لرزش دستای بازیگر جوان رو حس کرده بود دستاشو به ارومی لا به لای انگشتای کیونگسو قفل کرد.
کیونگسو با استرس به وولهی نگاه کرد که مشغول جمع کردن وسایلش بود.
_ سرورم
جونگین سرش رو به صورت کیونگسو نزدیک کرد و نفسای داغش رو روش رها کرد.
_ چیزی برای مضطرب شدن وجود نداره ...فقط اینجا یه شاهزاده اس که
برای یکبار هم که شده دوست داره کاری رو انجام بده که باعث تندتر شدن ضربان قلبش می شه .
جونگین با دیدن تموم شدن کار وولهی به اهستگی دست های عرق کرده کیونگسو رو ول کرد و با لبخند به گونه های رنگ گرفته بازیگر جوان خیره شد.

✨✨✨✨✨✨🤍🤍✨✨✨✨

«عکس از چنل کایسو فیکولوژی»

Gray Wolf

"داستان های کوتاه"Where stories live. Discover now