[°~ 4 ~°]

81 20 0
                                    

_کجایی ؟
+حدس بزن
_نمیخوام باهات بازی حدس بزن لعنتیو انجام بدم . کجایی ؟
+چه اهمیتی داره ؟ همسر واقعیم که نیستی ما فقط یه ازدواج قراردادی کردیم
_درسته ، ولی دلیل نمیشه اهمیت ندم پس بخاطر خدا فقط بگو کجایی امگای من ؟

⸺ #BreakTime ⏰
[~❧ @kaisooficology | #AT🐧]

✨✨✨✨✨✨✨✨✨

کیونگسو پوزخندی زد.
_ امگای تو ؟؟ احیانا منظورت از امگای من همون مو بلوندی نیست که باهاش می ری بیرون تا دیر وقتم برنمی گردی ؟؟!...
جونگین نفسشو با صدا بیرون داد.
+ محض رضای خدا دوباره شروع نکن ...منو و لوهان فقط دوستیم لعنتی اینو بفهم
_ اره خوب دوستین ...من کاملا درک می کنم ...پس اشکالی هم نداره گاهی اوقات من به چانیول سر بزنم.
+ اسم اون عوضی رو پیش من نیار
کیونگسو با لحن تمسخر امیزی گفت:
_ چطور ...شما که دوستای دبیرستان بودین ...یکم مهربون تر باش جونگین
+ یه طوری رفتار نکن که انگار از هیچ چیز خبر نداری ...لوهان رو با اکس سابقت که از قضا هنوزم چشمش دنبالته مقایسه نکن ...قسم میخورم بفهمم بهش نزدیک شدی یا رفتی دیدنش زندش نمی زارم
صدای بم و عصبی جونگین باعث شد کیونگسو احساسات عجیبی رو تجربه کنه.
سعی کرد لبخندی که به خاطر حسودی کردن الفاش روی لبهاش اومده بود مخفی کنه.
_ الان باور کنم حسودی کردی؟؟؟
تو که میدونی اون خیلی وقته بیخیال من شده و با دستیارش بکهیون رابطه داره
+ من حتی نمیخوام ادمایی که یه روز دوستت داشتن رو ببینی چه برسه به اینکه معاشرت کنی باهاشون ...تحمل منو امتحان نکن لعنتی
کیونگسو ایندفعه لبخند دلنشینی روی لبهاش نقش بست و هرچقدر هم تلاش می کرد نمی تونست از تصور این الفای حسود دلش نلرزه. گوشی رو به لبهاش نزدیک کرد و با صدای ارومی زمزمه کرد.
_ امشب زود بیا خونه
جونگین نیشخند زد.
+ چی شده ؟؟ نکنه امگای چموشم دلش برام تنگ شده؟؟
کیونگسو نفس عمیقی کشید. بس بود هرچی احساساتش رو مخفی نگه داشته بود.
_ اره یه امگا اینجا هست که دلش به شدت برای الفای مغرورش تنگ شده ...
جونگین با شنیدن لحن لوس و گرفته کیونگسو یکی از دکمه های پیراهنش رو باز و گره کراوتش رو شل کرد. هوای اطرافش عجیب گرم شده بود.
_یه بار دیگه بگو
_ چی رو؟؟
+اینکه ...اینکه دلت برام تنگ شده ...اینکه امگای منی ...بگو که همین الان بیخیال همه چیز بشم و تا خونمون پرواز کنم.
کیونگسو خنده شیطنت امیزی کرد.
_ اینو وقتی می گم که بیای خونه
جونگین با دردی که توی پایین تنش پیچید نگاهی به شلوارش انداخت. لعنت بهش اون امگای لعنتی حتی با صداش هم می تونست تحریکش کنه چطور حتی به ذهنش خطور کرده بود می تونه بهش خیانت کنه.
جونگین اهی کشید‌
+ فقط یکساعت ...فقط یکسات بهت مهلت می دم خودتو اماده کنی ...باید مسئولیت کاری که باهام کردی رو بپذیری گرگ کوچولوی من.
_ با کمال میل ...الفای جذاب من
جونگین لبخندی زد و گوشی قطع کرد به دستیار اوه اشاره کرد.
+ من می رم خونه ...قرارداد رو خودت یه کاریش بکن.
_ ولی مدیر کیم....مدیر
جونگین به صدای کلافه دستیار اوه که صداش می کرد بی توجهی کرد و سوییچ ماشینشو برداشت‌ و کتش رو پوشید تا کارمندهاش متوجه برامدگی قابل توجه پایین تنه اش نشن. امشب تا تلافی تمام اذیت هایی که اون امگا با تخس بازی هاش سرش اورده بود جبران نمی کرد به پایان نمی رسید.

✨✨✨✨✨✨🤍🤍✨✨

Gray Wolf

"داستان های کوتاه"Where stories live. Discover now