[°~ 10 ~°]

56 12 5
                                    


✨ بوی کاپ کیک ✨



_ وقتی هر روز از کنار این شیرینی فروشی می گذشتم همیشه برام سوال بود چرا یکی باید اسم مغازشو بزاره پنگوئنی در سیبری
تا وقتی که برای تولد خواهرزاده هام کیک می خواستم و گذرم افتاد به اینجا و اومدم داخل...اومدم داخل و چشمم افتاد به صاحب مغازه ...اونموقع بود که متوجه شدم چرا همچین اسمی روش گذاشتی.

کیونگسو که تا اونموقع خودشو سرگرم تمیز کردن کانتر نشون داده بود با جمله اخر جونگین سرشو بالا اورد و به چشماش نگاهی انداخت.

_من فکر می کردم که بیکاری که همیشه اینجا پلاسی ...

جونگین لبخندی زد و دستاشو روی کانتر گذاشت و سرشو به پسر اونور کانتر نزدیک کرد.

_ بیکار نبودم بیکار شدم...از وقتی یه پنگوئن کوچولو رو دیدم هوش و حواس از سرم پریده... از بس حواسم پی اش بود که مدیر بخشمون مرخصی اجباری برام رد کرد. بنده خدا فکر می کرد رد دادم.

کیونگسو نیشخندی زد و دستمال توی دستشو روی دسته صندلی اویزون کرد.

_ کاملا با مدیرتون هم نظرم ...به نظرم خودتو به یه دکتر متخصص نشون بده.

جونگین خواست جوابشو بده که با وارد شدن یه مشتری سکوت کرد.

_سلام اقای کانگ حالتون چطوره؟!

_سلام کیونگسو می بینم که باز بوی خوب راه انداختی ...داشتم از کنار مغازه رد می شدم که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و گفتم یکم از اون کاپ کیکای خوشمزه ات بگیرم و دوباره همکارامو عاشق خودم کنم.

کیونگسو خنده نرمی کرد و دستی به لپ های گلبهی شدش کشید.

_ خجالتم ندین اقای کانگ ...من اونقدرا هم که شما می گین قناد خوبی نیستم.

جونگین با نگاه زیر چشمی مرد جوون کنارشو می پایید. اصلا از نگاه هایی که کیونگسو به مرد می انداخت و لبخندایی که بهش می زد درحالی که خودش از هیچ کدومشون بهره ای نبوده بود خوشش نمی اومد.

_ تو بهترین شیرینی پز دنیایی کیونگسو یکم به خودت باور داشته باش پسر.

جونگین که تحملش یه سر اومده بود با اخم هایی توی هم ، سرشو پایین انداخت و روی صندلی کنار کانتر نشست و با حرص به سرخ و سفید شدن های کیونگسو خیره شد.

کیونگسو چنگکو برداشت و چند تا کاپ کیکی که تازه از فر دراومده بود ، رو داخل پاکت کاغذی گذاشت و با لبخندی رو لبهاش تقدیم اقای کانگ کرد.

_ امیدوارم ازش لذت ببرید.

اقای کانگ نگاهی به دستای کوچیک کیونگسو انداخت و به ارومی زخم روی دستشو لمس کرد.

_ باید بیشتر حواست به دستای قشنگت باشه...چطوری سوخت؟

کیونگسو دستشو از دستای اقای کانگ با حالت معذبی بیرون کشید و با لحن ارومی توضیح داد.

"داستان های کوتاه"Where stories live. Discover now