[°~ 13 ~°]

45 13 3
                                    





" با نور افتابی که به پلکهاش تابیده شد اخم محوی کرد و دستای حلقه شده اش دور تن پسرک رو تنگ تر کرد. سرشو جلو برد و داخل گردنش نفس عمیقی کشید. درحالی که بوسه ارومی روی خط فک پسر توی بغلش می زد زیر لب زمزمه کرد:

_ باز که پرده ها رو کنار زدی!! ...من نمیدونم این چه عادتیه که تو داری همین که نزدیک صبح میشه بیدار می شی پرده ها رو می کشی و پنجره رو باز می کنی.

کیونگسو که از همون موقعی که مرد برنزه پشت سرش اونو به خودش فشار میداد و بوسه های بیشمارش روی تنش رو حس می کرد بیدار شده بود ، لبخند محوی زد و دستاشو روی دستای حلقه شده دور شکمش گذاشت.

_ اینا همش به خاطر اینه که صبحا اینقد منو نچلونی ...پرده ها رو کنار می زنم که افتاب بیافته توی صورتت زودتر بیدار شی و دستای مثل زنجیرتو از دورم باز کنی.

جونگین با صدای به ظاهر ناراحت شده گفت:

_ دستای مثل زنجیرم ؟؟! اگه همین دستا نباشن کی دیگه وقتی شبا از سرکار میای و بغل میخوای به خودش فشارت بده؟! ...کی برات وقتی سرت شلوغه و وقت صبحونه خوردن نداری لقمه بگیره ؟! کی وقتی صبحا به زور چشمات از هم باز می شن روی کولش می برتت دستشویی که باز کلیه درد نگیری و همسر بدبختتو تا جهنم نبری و برگردونی؟!
عزیزم مثل این که یادت رفته با همین دستا امادت می کنم که از لذت جیغ می زنی و می گی « اه جونگین عزیزم بیشتر لطفا!!! ...»

کیونگسو با شنیدن جمله اخر جونگین توی بغلش چرخید و مشتی به بازوش زد و پشت چشمی نازک کرد.

_ نکه تو هم بدت میاد.

جونگین دستاشو داخل موهای نسبتا بلند همسر عزیزش فرو برد و چهره زیباشو از نظر گذروند. سرشو جلو برد و بوسه ای به پیشونی اش زد.

_ عاشق اینم وقتی برام تخس می شی و با این لحن باهام حرف می زنی ... کیم کیونگسو کی میخوای دست برداری از دلبری کردن برای من لعنتی ؟!

کیونگسو پوزخندی زد و دستاشو دور گردن مرد جذاب روبروش حلقه کرد.

_ کی ؟؟! من ؟! من همین الانشم پشیمونم که وقتی دیدمت ازت فرار نکردم ...اخه کی با کسی که دشمن خونیشه ازدواج می کنه به جز منه احمق؟! ای کاش اونروزی که اومده بودی شرکتم که قرارداد ببندی با یه لگد پرتت می کردم بیرون تا الان باسنم مجبور نباشه تقاصشو پس بده.

جونگین با یاد اوری خاطرات گذشته و اینکه یه زمانی به خون پسر توی بغلش تشنه بود نیشخندی زد .کی فکرشو می کرد دوتا از بزرگترین رقیب های تجاری که اوضاع شون اصلا با هم خوب نبود اینطوری دلباخته هم بشن؟! سرنوشت که می گن همین بود... ظاهرا توی تقدیرش بود یه پسر با پوست شیری و چشمای درشت که از همه چیزش مایه بزاره برای به دست اوردنش ...حتی به قیمت گذشتن از خانوادش!!! دستشو زیر ملافه های کرمی رنگ برد و باسن توپر همسر شیطونشو چنگ زد.

_ که اینطور ... مثل اینکه دیشب بهت راحت گرفتم همسر عزیزم که اینطوری بلبل زبون شدی.
کیونگسو خنده نرمی کرد و به چشمای شیفته جونگین خیره شد. دستای برنزه مرد جوون لابه لای موهای نرم و رنگ شب همسرش می چرخید.

_موهات بلند شده ...حق نداری باز بدون اجازه من بری ارایشگاه کوتاه کنی ...گفته باشم.

کیونگسو با شنیدن لحن زورگوی مرد جوون اخم بانمکی کرد و نیشگونی از پهلوی جونگین گرفت.

_ از کی تاحالا من باید برای موهامم از تو اجازه بگیرم اقای کیم؟!

_ از همون موقعی که توی کلیسا با خجالت روی پنجه های پاهات بلند شدی و لبامو بوسیدی.

جونگین همون طور که سرشو نزدیک و نزدیک تر می برد درحالی که نگاهش به لبهای قلبی شکل همسرش بود با لحن ارومی گفت.

کیونگسو دستشو روی لبهای جونگین گذاشت و لبخند شیطونی زد.

_ الان نه ...بزار مسواک بزنم بعدا.

و جونگینو کنار زد و از روی تخت نیم خیز شد.
جونگین با حرص دستاشو دور کمر پسرک تخسش حلقه کرد و دوباره روی تخت دراز کشش کرد و روش خیمه زد.

_ یه طوری می گی انگار تا حالا صد دفعه اینطوری نبوسیدمت ... بدو زود تند سریع بوسه صبحگاهی منو بده که باید برم شرکت امروز قرار مهمی دارم.

کیونگسو برای اینکه همسر لجبازشو از سرش باز کنه سرشو خم کرد و بوسه سریعی به لبهاش زد و خواست سرشو عقب بکشه که دستای برنزه همسرش صورتشو قاب گرفت و لبهاشو داخل دهنش کشید و با حرص مکید.

جونگین وقتی به اندازه کافی لبهای همسرشو ملتهب و قرمز کرد عقب کشید و با لحن اروم و نیازمندی توی گوشش زمزمه کرد:

_ به نظرم باید قرار امروزو کنسل کنم پرنده کوچولوی من... "



☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️






Gray Wolf

"داستان های کوتاه"Where stories live. Discover now