[°~ 7 ~°]

70 17 4
                                    

✨از همان روزی که...✨

_بیا بهم بزنیم هیونگ

کیونگسو با تعجب به جونگین نگاه کرد.

_ منظورت چیه؟!

جونگین درحالی که با پاش روی زمین ضرب گرفته بود نگاهشو از چشمای درشت پسر مقابلش دزدید.

_ این رابطه به جایی نمی رسه.

_ اها اونوقت تازه به این نتیجه رسیدی؟؟!

جونگین سرشو بالا اورد.

_ نه هیونگ از همون روز اولی که دیدمت ...از همون روزی که بهم لبخند زدی ...از همون روزی که با تمام وجود سرم داد کشیدی و گفتی ازت متنفرم...از همون روزی که با یه ظرف بزرگ سیب اومدم دم خونتون برای عذرخواهی و تو در رو باز نکردی...از همون روزی که بارون می یومد و من پشت در خونت لباسام خیس شده بود و تو از پنجره زیرچشمی نگاهم می کردی...از همون روزی که به خاطر زیر بارون موندن مریض شده بودم و تو برام سوپ درست کردی و اوردی دانشگاه و با کلی خجالت ظرف سوپو روی میزم گذاشتی و فرار کردی ...از همون روزی که با جیهو دعوام شد سر اینکه به تو تیکه انداخته بود ...از همون روزی که سرم غر زدی که نباید دعوا کنم و از این کارام خوشت نمیاد درحالی که دستای زخمیم رو توی دستای کوچیکت گرفته بودی و فوت می کردی که مثلا سوزشش کمتر شه ... از همون روز جشن فارغ‌التحصیلی مون که من از غم اینکه دیگه نمی دیدمت تا خود صبح نوشیدم و تو منه مست شده رو کول کردی و به خونت بردی ...از همون شبی که با وجود مست بودن لبهای داغی که روی لبهام میذاشتی رو با تمام وجود حس می کردم ...من ...توی تمام اون روزا می دونستم که قلبمو پیش چشمای یه ادم بی رحم جا گذاشتم و هرچقدرم تلاش کنم اون منو نمیخواد...تو منو نمیخوای هیونگ.

_من ...من در تمام اون روزایی که نگاهت بهم بود نادیده ات می گرفتم که به اینجا نرسیم ...به اینجایی که توی صورتم نگاه نکنی و بگی بیا بهم بزنیم درصورتی که اصلش اینه که ازم خسته شدی ...مثل همه ادمای زندگیم که یه روزی منو رها کردن ...تو هم خسته شدی و ولم کردی.
دوست داشتن ؟؟! چطور می تونی ادعا کنی منو دوست داری وقتی اینطوری داری قلبمو می شکنی؟؟!
نکنه به خاطر اون دختره سویونگه ؟؟! اره خب اون خیلی زیباست ...مهربونه ...مثل من بداخلاق و افسرده نیست ...مثل من ضعیف نیست توی بیان احساساتش ...و از همه مهم تر نیاز نیست رابطتونو پنهون کنین و از نگاه های خیره مردم فرار کنین چون اون پسر نیست.

کیونگسو با درد عمیقی که توی سینش حس می کرد پشتشو به جونگین کرد و خواست برگرده که جونگین دستشو دور شونش حلقه کرد و از پشت توی اغوشش کشید.

_ من به ازای تمام اون روزایی که ندیدمت و بدون تو لبخند زدم از خودم متنفرم ...متنفرم که نمی دونستم یکی اینجا منتظرمه که من همه علاقمو و زندگیمو براش بدم ...متنفرم از اینکه چرا اینقدر دیر پیدات کردم ...چطور می تونی اینقدر راحت بگی رهات کردم؟؟! ...من همین الانشم به سختی تونستم اون حرفا رو بزنم و روی پاهام وایستم ...تو باعث شدی منی که یه ادم خوش گذرون و بی خیال بودم تبدیل بشم به یه ادم منظم و جدی تا شاید ازم خوشت بیاد ...منی که به زور دانشگاه می اومدم با دیدن تو لحظه شماری روزایی که کلاس داشتمو می کردم.
برای یه بار هم که شده میخوام خودخواهیمو بزارم کنار و با این ترس که نکنه یه روز ولم کنی روبه رو بشم.

پنج ثانیه بهت فرصت میدم از اغوشم بری و دیگه دنبالت نمیام... به احساسی که بهت دارم قسم می خورم اگه بری دیگه سعی می کنم جلوی چشمات دیده نشم ...حتی اگه لازم باشه می میرم تا دیگه قلبم سراغتو نگیره.

جونگین با لبخند تلخی که روی لبهاش بود شمردنو شروع کرد.

_ یک

خاطرات مثل یک فیلم از جلوی چشماش عبور کردن.

_ دو

لبخندش ...لبهای قلبی شکلش ...گونه های نرم و سفیدش...چشمای درشت و قشنگش ...بدن کوچیک و ظریفش که به راحتی توی اغوشش گم می شد ...باید از همه این ها دست می کشید.

_ سه

درحالی که بغضشو قورت میداد کیونگسویی که از اغوشش بیرون اومده بود رو تماشا کرد.

_ چهار

قطره های اشک صورتشو خیس کرده بود به چشمای خیس معشوقه بی رحمش خیره شد. خواست اخرین ثانیه رو بشمره که با لبهای مرطوبی که روی لبهاش قرار گرفت ساکت شد.

کیونگسو درحالی که روی پنجه پاهاش بلند شده بود دستاشو دور گردن جونگین حلقه کرد.

_ فقط یه دیوونه می تونه ۵ ثانیه به ادم فرصت بده تا رهاش کنن ...نمی رم ...نه تا وقتی که جایی توی قلبت دارم دیوونه من.

جونگین با صورت خیس از اشک لبخند شیرینی زد و پسر رو به رو شو محکم در اغوشش کشید.




✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨





Gray wolf

"داستان های کوتاه"Where stories live. Discover now