[°~18~°]

35 9 3
                                    

•───⋅𖥸⋅───•



با شنیدن صدای اسانسور
که رسیدن به طبقه پنجم رو اعلام می کرد پلکهای خسته شو از هم باز کرد و دستی به سری که به دیواره اسانسور تکیه داده بود کشید و با چشمای قرمز از چندین روز بی خوابی و کار بی وقفه درحالی که کیفش توی دستش بود از اسانسور بیرون اومد.

رمز در رو زد و وارد خونه شد با حس یه  عطر اشنا چند لحظه مکث کرد و  نفس عمیقی کشید و وارد پذیرایی اپارتمان کوچیکش شد که چند سال پیش با ترفیعی که از اداره گرفته بود تونسته بود رهنش کنه.

"_ چه عجب بالاخره پیدات شد دادستان دو!!! گرفتن حکم دستگیری من خوب پیش رفت ؟! "

بدون توجه به دودی که اطرافشو گرفته بود کیفشو روی تنها کاناپه کرمی رنگ خونش گذاشت و به طرف مرد برنزه ای که توی اشپزخونه وایستاده بود یه دستش لیوان و یه دست دیگه اش روی اپن گذاشته بود خیره شد. نگاهش ناخوداگاه به اسلحه سیاه رنگ روی اپن جلب شد.

"_ یادم نمیاد رمز خونمو بهت داده باشم؟!"
جونگین نیشخندی زد و لیوان توی دستشو روی انگشتاش چرخوند.

"_ فکر می کنی برام کاری داره فهمیدنش؟! مثل اینکه زیادی دوست بچگیتو دست کم گرفتی... نگفتی کارای دستگیر کردنم خوب پیش رفت؟! "
کیونگسو با کلافگی به موهاش دستی کشید و کت مشکی رنگشو در اورد و روی زمین انداخت .درحالی که به اسلحه توی دستش اشاره می کرد پوزخندی زد وگفت:

"_ اومدی با این منو تهدید کنی ؟! واقعا بچه ای جونگین ...هنوزم همون پسر کله شقی هستی که اصلا به ادمای اطرافت اهمیت نمی دی و فقط خودت و خواسته های بی منطقت مهم ان.

کیونگسو خواست به سمت اتاق خوابش بره که با صدای شکستن لیوان و فریادی که دوست قدیمیش  کشید  سرجاش میخکوب شد.

"_ لعنت بهت... می شنوی چی می گم لعنت بهت."

جونگین درحالی که هنوز اسلحه دستش بود با چند قدم کوتاه خودشو به کیونگسو رسوند و با دست ازادش بازوشو توی دستش گرفت و محکم فشار داد.

"_ من خودخواهم؟! من یا تویی که هیچ وقت حسی که بهت داشتمو ندیدی؟!

همیشه همین طور بودی یه ادم خشک و بی احساس که تظاهر می کنه هیچ کس و هیچ چیز براش مهم نیست... می دونی چرا  رفتم توی اون باند لعنتی ؟؟ میدونی چرا شدم دست راست یه ادم مواد فروش لجن ؟! فقط به خاطر اینکه منو ببینی ... فقط برای اینکه ببینی من دیگه اون پسر نوجوون یتیم بدرد نخور و بی عرضه نیستم. برای اینکه حداقل بتونم چیزایی که بعد از ده سال سگ دو زدن توی اون اداره لعنتی هنوزم نتونستی داشته باشی و بهت بدم...
برای یه بارم که شده منو ببین لعنتی!!

جونگین درحالی که سرشو به صورت کیونگسو نزدیک تر می کرد به اسلحه توی دستش اشاره کرد:
این اسلحه رو اوردم که جلوی چشمات تمومش کنم ...نمیذارم تو منو بکشونی به زندان ...نمی خوام اون یه نفر تو باشی."

صدای جونگین تحلیل رفت و درحالی نفس های داغشو روی صورت معشوقه بی رحمش رها می کرد با چشمای ملتهب و خونیش ، به چشمای درشت و براقش خیره شد.
با دیدن اینکه چطور کیونگسو نگاهشو از چشماش دزدید لبخند دردناکی زد.

اسلحه رو روی شقیقه اش گذاشت و خواست شلیک کنه که کیونگسو با شتاب اسلحه رو از بین انگشتای کشیدش بیرون کشید و روی سرامیکا پرت کرد و کشیده محکمی به صورت مرد برنزه زد.

درحالی که نفس های عمیقی از سر عصبانیت می کشید سرش داد کشید:

"_ احمق ... چطور می تونی ؟! چطور می تونی این حماقتو جلوی من بکنی ؟! جلوی منی که بخاطرت قید شغل و اعتبار و  اعتقادات و همه چیزایی که تا الان به خاطرش جون می کندم و زدم تا اسم تو رو از لیست اون پرونده مواد بکشم بیرون ..."

جونگین با ناباوری به صورت پر از خشم و ناراحتی دوست قدیمی گذشته اش و معشوقه پنهانی الانش خیره شد.

"_من به خاطرت مجبور شدم همچین کاری کنم بعد تو می گی هیچ حسی بهت ندارم ؟! "
جونگین با شنیدن جمله اخر کیونگسو بدون توجه به اینکه نیمی از صورتش هنوزم از کشیده معشوقه بی رحمش می سوخت لبهاشو روی لبهای قرمز رنگش که از عصبانیت هنوزم می لرزید کوبید.
بعد از چند دقیقه رفع دلتنگی و بوسیدن بی وقفه ،
کیونگسو سرشو عقب کشید و درحالی که جوشش اشک رو توی چشماش حس می کرد با دو دستش صورت جونگین و قاب گرفت.

"_ بیا از اینجا بریم جون ... بالاخره می فهمن داخل پرونده دست بردم ...بیا بریم یه جایی که هرلحظه استرس اینو نداشته باشم که میان می گیرنت"




•───⋅𖥸⋅───•

Gray Wolf

"داستان های کوتاه"Where stories live. Discover now