[°~15~°]

27 11 2
                                    

_ میشه لطفا به لنز نگاه کنین؟!

بازیگر جوون نگاهشو از عکاس جذابی که پشت دوربین قرار گرفته بود گرفت و با استرس ، کمی توی صندلیش جا به جا شد و به لنز دوربین خیره شد.
با اومدن چندتا صدای چیلیکی که از فلش دوربین در اومد کیونگسو دوباره نگاه دزدکی به مرد جذاب پشت دوربین انداخت.

_ می گم شما هم شغل سختی داری ...چه طور میشه بدون خسته شدن چندین ساعت از بقیه عکس بگیرین و هنوزم لبخند روی لبهاتون باشه؟!

عکاس جوون از داخل چشمی دوربین نگاهی به گونه های گلبهی رنگ پسر جوون انداخت و لبخندی زد. روزی که دوست صمیمیش سهون گفته بود که منیجر یه بازیگر تازه کار به شدت کیوت شده بهش خندیده بود و گفته بود باز هم خالی بسته. ولی الان که به چشم می دید نه تنها اون پسر جوون چهرتا شبیه بچه ها بود بلکه رفتار و کردارش و سوالایی که با کنجکاوی و چشمای درشت شده اش می پرسید به شدت دوست داشتنی بود.

با اینکه چند ساعتی از اولین دیدارشون نمی گذشت ولی به حد مرگ دلش می خواست اون تن کوچیکو بین بازوهاش بگیره و تا جایی که جون داشت بچلونتش.

جونگین سرشو بالا اورد و به چشمای درخشان سوژه دوست داشتنیش خیره شد.

_ بستگی به منظره ای داره که ثبت می کنم. بعضی از کادرها وقتی توی چشمی دوربین میان اینقدر جذابن که ادم از دیدنشون سیر نمی شه چه برسه به اینکه خسته بشه یا دلشو بزنه... من عاشق منظره های زیبام. دوست دارم زیبا ترین چهره ها توسط دوربینم ثبت بشن.

لبخند زیبایی روی لبهای پسر برنزه نقش بست و ادامه داد:

_ مثل همین کادری که جلوی چشمام نقش بسته.

کیونگسو بعد از چند ثانیه تجزیه و تحلیل کردن منظور پسر مقابلشو گرفت و این باعث شد قلبش چندتا تپش رو جا بندازه خواست چیزی بگه که با صدای منیجرش لبهاش بهم دوخته شد.

_ تموم شد جونگین؟! باید یه سر ببرمش کمپانی باید یه سری کاغذو امضا کنه اگه کاری باهاش نداری که بریم.

جونگین با تردید نگاهی به صورت گرفته بازیگر جوون انداخت و سرشو تکون داد.

سهون روشو سمت کیونگسو برگردوند و گفت: اماده ای ؟! بریم هیونگ؟!

_ ار...ره

جونگین از سه پایه فاصله گرفت و درحالی که خودشو با لنز های دوربینی که روی میز بود سرگرم کرده بود ، نفس عمیقی کشید.

_ خیلی ممنون از وقتی که گذاشتین... مطمئنم بهترین عکسایی می شه که تا به حال توی ۲۶ سال زندگیم گرفتم.

جونگین بدون اینکه نگاهی به بازیگر جوون بندازه سری تکون داد. اگه میخواست با خودش صادق باشه از اینکه لاس غیر مستقیمش به خاطر ورود غیر منتظره سهون نصفه نیمه مونده بود کمی گرفته اش کرده بود.

_ هیونگ بیا دیگه داره دیر میشه.

صدای سهون از پنجره ای که به روی پذیرایی اتلیه جونگین باز می شد به گوش رسید.
کیونگسو دوباره به صورت جونگین خیره شد و با دودلی تصمیمشو عملی کرد‌.
روان نویسی که باهاش اولین بار قراردادشو با کمپانیش بسته بود و معتقد بود براش شانس میاره رو در اورد و با عجله دستای برنزه مرد مقابلشو توی دستای سفید و کوچیکش گرفت.

رنگ پوست دستشون کنار هم هارمونی جذابی ایجاد کرده بود. بازیگر جوون در روان نویسو با دهنش باز کرد و شمارشو کف دست جونگین نوشت.

جونگین با تعجب و یه نیشخند روی لبهاش به حالت دست پاچه و بامزه کیونگسو خیره شده بود.

_ این ...این شماره شخصی خودمه...اگه...اگه دوست داشتی می تونیم بریم با هم یه قهوه بخوریم.

_ من از قهوه متنفرم.

کیونگسو با استرس به چشمای شیطون جونگین خیره شد و گفت: خب ...هرچی تو دوست داشته باشی ...

جونگین با شیفتگی به چهره کیونگسو که به خاطر نگاه خیره جونگین رنگ به رنگ می شد خیره شد. تصمیم گرفت یکم اذیتش کنه تا این حالت ها رو بیشتر ببینه.

_ باید ببینم می تونم برنامه هامو تنظیم کنم اخه خیلی سرم شلوغه.

کیونگسو که از جوابی که گرفته بود نا امید شده بود دستی داخل موهاش برد و با لحن ارومی گفت:
اصلا ولش کن ببخشید مزاحمت شدم.

خواست سرشو برگردونه که جونگین دستشو ما بین انگشتای بلندش گرفت و تنشو به تنی که به حد مرگ دوست داشت بغلش کنه چسبوند و بوسه ای روی گونه اش زد.

_ چه زود جا زدی اقای بازیگر!! ولی میدونی چیه من شیرکاکائو خیلی دوست دارم ...چطوره به جای قهوه با این مهمونم کنی ...هوم؟!






❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️







Gray Wolf

"داستان های کوتاه"Where stories live. Discover now