chapter 11

2.9K 402 195
                                    




           

لیام با سرعت انگشتاشو روی تاچ گوشی تکون میداد و توی چت سه نفرش با پسرا کنجکاوی های اونا رو بابت این یک هفته برطرف میکرد ، دکمه سند رو زد و به صفحه چشم دوخت که گوشی از دستش دراومد و کنارش روی تخت افتاد لیام شوک زده نگاه کرد و مارگو رو دید که پاهاشو دو طرف کمر لیام انداخته و تقریبا روی بالا تنه ی اون نشسته و لبخند دلفریبی رو لب داره لیام لبخندی زد و واضح میتونست ببینه که شیطونی با رگه های سبز چشمای دوست دخترش مخلوط شده

-اون گوشی رو بذار کنار ببینم که دلم برای عشقم تنگ‌ شده

لیام یکی از ابروهاشو بالا انداخت و اروم گفت

-چشم پرنسس!

مارگو خم شد و صورتشو جلوتر برد تا جایی که نفساش به صورت لیام برخورد میکردن نگاه لیام بین لباش و چشماش رفت و امد داشت

مارگو چونه ی لیام رو گرفت و سرشو به سمت مخالف چرخوند و خیسی ارومی با لباش زیر چونه ی لیام ایجاد کرد

با زبونش پایین تر رفت تا اینکه قسمت حساس لیام رو با لباش لمس کرد و همونجا موند لیام دستاشو دور بدن مارگو گذاشت و اروم کمرشو نوازش کرد

مارگو بالا اومد و همونطور که لبای لیام رو با لباش لمس کرد دستاشو لبه ی تی شرت لیام گذاشت و تی شرت رو بیرون اورد

بوسه شونو عمیق تر کرد و لیام هم اروم باهاش همراهی میکرد نرمی لب های مارگو حس همیشگی رو بهش القا میکردن . در واقع بی حسی رو اما ترجیح میداد اسمش رو عادت کردن بذاره .همیشه کمی برای لیام طول میکشید تا حس خاصی تو بدنش ایجاد بشه پس ریلکس به بوسه ادامه داد!

مارگو‌ یکی از دستاشو روی قفسه سینه ی لیام حرکت میداد و با دست دیگه س پشت گردن لیام رو گرفته بود

نمیدونست که این چطوره که فقط چند دقیقه بودن با لیام کافیه تا اون بیشتر بخواد و همیشه تسلیم اون پسر باشه

سعی کرد کمرشو روی پایین تنه لیام دایره وار حرکت بده

-ماری بیا این ...

در اتاق با شدت باز شد و این زین بود که مستقیم به اونا خیره شده بود

لیام لباشو جدا کرد و به رو به روش نگاه کرد و مارگو هم هیسی کرد و سرشو برگردوند

چند ثانیه همونطور بی حرکت سپری شد زین سعی کرد صداشو پیدا کنه

-من... متاسفم ببخشید فکر نمیکرد که .... اشتباه از من بود

مارگو خندید و موهاشو به طرف دیگه ی سرش فرستاد

-مهم نیست زین

لیام همچنان بدون هیچ واکنشی به پسر سر تا پا طوسی پوشیده ی جلوش خیره بود احساس معذب بودن کرد و ناخوداگاه دستاشو تو هم حلقه کرد

Never Again [Ziam]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora