Chapter 56

3K 352 302
                                    




پلاستیک های متعدد توی دستش بود مجبور شد در رو با پاش ببنده که یکم صدا داد با  نگرانی به زین نگاه کرد که روی مبل همچنان خواب بود .

پلاستیک ها رو روی کانتر گذاشت پالتوش رو در اورد و دکمه ی بالای پیرهنش رو باز کرد .

به سمت زین رفت و سرش رو لمس کرد تبش پایین بود پس به ارومی رواندازی که پایین مبل بود رو روش کشید و به سمت آشپزخونه رفت

خونه ناآشنا بود و لیام مردد به وسایل آشپزخونه نگاه کرد اما تصمیم گرفت دست به کار بشه آستین های پیرهنشو بالا تا کرد و مشغول شستن سبزیجات شد

سوپی رو که میدونست برای سرماخوردگی خوبه رو درست کرد

سوپ رو توی بشقاب کشید و به ساعت نگاه کرد . ساعت بزرگ روی دیوار 7 رو نشون میداد

دارو هایی که از داروخانه تهیه کرده بود رو طبق دستور توی سینی کنار بشقاب سوپ گذاشت و به پذیرایی برد

سینی رو روی میز گذاشت وبه سمت زین رفت

-زین

صداش کرد اما زین واکنشی نداد پس صداشو کمی بالاتر برد و دوباره صداش کرد زین پلکاشو بیشتر بهم فشار داد و کمی تکون خورد اما بیدار نشد لیام نوک انگشتاشو روی گونه ی زین کشید و دوباره صداش کرد

-بلند شو باید غذا و بعدش هم دارو بخوری

زین با سرفه ای خشک نیمخیز شد و روی مبل نشست و متحیر به لیام که کنارش ایستاده بود و سینی غذایی که روی میز بود نگاه کرد

-سلام

لیام گفت طرف دیگه ی مبل نشست

-لیام ! تو اینا رو ...؟!

-اره من درست کردم بلند شو باید بخوری .

زین دوباره نگاهشو روی لیام ثابت کرد که سرش پایین بود و نگاهشو به ناخوناش دوخته بود

از جاش بلند شد و سمت سرویس رفت و دقایقی بعد برگشت

پشت میز نشست و سینی رو طرف خودش کشید و شروع به خوردن کرد . اونقدر سریع میخورد که به سرفه افتاد لیام لیوانی اب دستش داد و با خنده ای کمرنگ گفت

-هی آروم تر دنبالت گذاشتن مگه

زین نفسش که جا اومد پرسید

-ساعت چنده ؟

-هفت و نیم

-اوه ... لیام ببخشید میتونم تصور کنم از تمام کارت افتادی ممنونم ... یعنی ... نمیدونم فکرشو نمیکردم

-میدونم خودتو اذیت نکن بخور باید اون دارو هارو بعدش بخوری

زین سری تکون داد و سوپش رو تموم کرد و گفت

-کی فکر میکرد همچی دستپختی داشته باشی لیام

-خب شاید اگر فرصت میدادی و امتحانش میکردی متوجه میشدی

Never Again [Ziam]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon