-مارگو ؟صدای جیغ مارگو توی گوشش پیچید
-لی ؟! کجایی میدونی چند روزه ازت هیچ خبری ندارم عزیزم
-متاسفم اینجا یکم شلوغ بود سرم و .... هیچی فقط متاسفم
لیام دستش رو به میله های کنار پیاده روی رستوران گرفت و وزنش رو تکیه داد از رستوران برای این تماس خارج شده بود
-مهم نیس میفهمم حالت خوبه ؟
-اره من خوبم ممنون تو خوبی ؟
مارگو کمی مکث کرد و بعد اروم جواب داد
-چیزی شده لیام ؟
-چطور ؟
-نمیدونم ... لحنت انگاری
میله ای سبز رنگ رو توی دستش فشار داد
-نه همه چی خوبه فک میکنم یکم خسته ام
و با خنده ای کوتاه جمله شو پایان داد
-باشه استراحت کن وقتی برگردی دارم برات به جاش ! فقط کی برمیگردی
-نمیدونم دقیق برنامه ها دست سایمون ِ.
با چند تا جمله ی دیگه مکالمه شون تموم شد و لیام نفس عمیقی کشید و اخمی که ناخوداگاه بین ابروهاش بود رو سعی کرد پاک کنه و به سمت رستوران برگشت
همونطور که سرش پایین بود به سمت میزشون رفت کنار میز رسید و سرش رو بالا اورد اما برق دوتا تیله های دوست داشتنیش رو ندید
زین پشت میز نبود . با تعجب دور و ور سرک کشید اما اون رو هیچ جا ندید دستشو یکم با صدا روی میز کوبید
-لعنتی
حرکتش موجب شد گارسون رستوران به سمتش بیاد و با عجله بپرسه
-اقای پین مشکلی پیش اومده
-ممکنه به من بگید این اقایی که پشت میز با من بودن کجا رفتن
-همون پسر جوان رو میگید . بله من دیدمشون روی بالکن رفتن
-بالکن کجاست ؟
گارسون با دستش جهتی رو نشون داد لیام با قدم های تند به اون سمت رفت و مقابل در شیشه ای توقف کرد
بالکن محوطه ی نسبتا بزرگی بود که با گلدون ها بزرگ و مجلل و درختچه های سرو و چراغ های نئونی همه جای اون تزئین شده بود . محیط ارامش بخشی داشت
لیام قامت زین رو در حالی که به میله ها تکیه داد بود و به اسمون نگاه میکرد تشخیص داد
داخل رفت و اروم از پشت بهش نزدیک شد . دستش رو دور کمر اون پیچید و کمرش رو به سمت خودش کشید زین یکم پرید اما با حس ادکلن لیام اروم گرفت لیام سرش رو جلو برد و زیر گوشش زمزمه کرد
YOU ARE READING
Never Again [Ziam]
Fanfiction- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...