جلوی دفتر هریس ایستاد اما قبل ورود روی نیمکت نشست
گوشی رو توی دستش گرفت روی کانتکت سیو شده مونده بود
شماره ی زین که صبح از شرکت گرفته بود اما زنگ نزده بود
حس بدی به طرزی که شب قبل از هم جدا شده بود داشت و بارها به خودش گفت این فقط یه احوال پرسی ساده ست اشکالی نداره
اما تردید اونو چند ساعت تا اینجا کشونده بود
رفتن به دفتر هریس رو بهانه کرد و بالاخره شماره رو گرفت
یک بوق
دو بوق
منتظر شد تا در نهایت گوشی با بوق فکس قطع شد
اخمی کرد و تلفن رو توی جیب پالتوش سر داد
خب زنگ زدن اصلا کمکی به حس بدش نکرد !
نفس عمیقی کشید و رکوردر رو روشن کرد و به داخل دفتر پا گذاشت
---------------------------------------------
-اوه زین ... عزیزم تو خوبی ؟!لارا که خودش داخل خونه شده بود حالا بالای تخت زین ایستاده بود . زین خواب عمیقی بود و اخمی بین ابروهای کشیده ش بود و کمی با صدا نفس میکشید
واکنشی به صدای لارا نداد
لارا نزدیک تر شد و گفت
-زین تو خوبی ؟!
زین صدایی ناله مانند از بین گلوش خارج شد و سرش رو به سمت دیگه چرخوند . صورتش کمی ملتهب بود . لارا دستش رو روی پیشونیش گذاشت و از دمای اون تعجب کرد
- وای تو تب داری . دیشب زیر بارون موندی ؟! پس چرا با من نیومدی اخه
زین به سختی چشماشو باز کرد . گلوش خشک بود و برای قورت دادن بزاقش درد داشت
دستش رو روی سرش گرفت و با ناله ای نیمخیز شد
-چی شده ؟
با صدایی که تقریبا قطع شده بود گفت
-اوه تو خیلی مریضی پسر. باید بری بیمارستان
زین پاهاشو اویزون کرد و به سختی گفت
-نیازی نیست یه سرماخوردگی ساده ست .
-نه عزیزم این ساده نیست تو خیلی تب داری
زین از جاش بلند شد . عضلاتش به شدت رخوت داشتن به سمت سرویس رفت
لارا هم به سمت اشپزخونه رفت تا چیزی برای زین بیاره
زین با موهایی که خیس از اب بودن بیرون اومد و خودشو روی کاناپه پرت کرد
-تو هیچی تو یخچالت نداری زین ولی باید تقویت بشی
-خودم یه کاریش میکنم تو برو به کارت برس
-اوه نه چطور ممکنه ؟ تو حتی توان نداری از جات بلند شی خودتو ببین من نگرانت میشم
YOU ARE READING
Never Again [Ziam]
Fanfiction- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...