chapter 30

3.6K 383 84
                                    

گایز چپتر قبل اینقد ادیتش طول کشید من اصلا به کل یادم رفت اول اسمات و اخرش علامت بذارم خیلی خیلی خیلی ببخشید 😟
این چپ اسمات نداره بخونید راحت

با صدای زنگ تلفن کنار تختش بیدار شد و با دستش دنبال تلفن گشت و نهایت پیداش کرد و گوشی رو کنار گوشش گذاشت و با صدای گرفته از خواب سنگینش گفت
-بله ؟
-اوه صبحتون به خیر مستر پین متاسفم بیدارتون کردم اما مرد جوانی اومدی و میخواد شما رو ببینه
لیام با یاداوری حرفای دیشبش با زین لبخندی زد و گفت
-بگید بیان بالا و لطفا تا مدتی که اینجا هستم ایشون میتونن بی اطلاع بیان
و تلفن رو قطع کرد و روی میز کنار تخت گذاشت و با لبخند غلتی تو تخت زد
باید بلند میشد و اماده میشد اما خب میلش به تختش بیشتر از این حرفا بود
تلاشی برای بیدار نگه داشتن خودش نکرد و دوباره چشماش روی هم افتاد و توی رخوت سطحی فرو رفت
زین با کارتی که برای باز کردن در توی دستش داشت وارد اتاق شد و با چشمش دنبال لیام گشت اما بعد از ندیدنش حدس زد که باز هم بیدار کردنش به عهده خودشه
نفسشو با صدا بیرون داد و کت اسپرت تنشو دراورد و روی کاناپه انداخت و سرکی توی اتاقی که اولین در بالای پله های اون سوییت دو طبقه بود کشید
لیام رو غرق شده توی تخت بزرگ دید لبخندی زد و پایین رفت تلفن زد و صبحانه ی مفصلی برای لیام سفارش داد
روی زمین مقابل میز بزرگی که ارتفاع کمی داشت نشست و از توی کوله ش برگه ی بزرگی رو که توش نقشه ی پروژه ی دانشگاهش بود رو بیرون کشید و پهن کرد و با دقت بهش نگاه کرد
به نظرش باید از فرصت استفاده میکرد و اون رو تموم میکرد و به علاوه اجازه میداد لیام کامل استراحت کنه چون روز متفاوتی رو تجربه کرده و استرس زیادی داشته قطعا .
لیام به ارومی بیدار شد و دور ورش رو نگاه کرد اخمی کرد و بلند شد و با شتاب از اتاق بیرون رفت اما از بالای پله ها اندام زین رو دید که روی برگه ی بزرگی خم شده و داره چیزهایی میکشه آهی از سر آسودگی کشید و داخل اتاق برگشت
دوش سریع و کوتاهی گرفت و از توی کمدش شلوار کتان مشکی ای و تیشرت لانگ سفیدی رو انتخاب کرد و پوشید دستی به موهاش کشید و اروم از اتاق بیرون رفت از پله ها پایین رفت اما زین رو پشت میز ندید نگاهشو چرخوند و زین رو در حالی دید که رو به روی کانتر ایستاده و بشقاب ها رو از توی سینی رو کانتر میذاره اروم از پشت بهش نزدیک شد و دستاشو دور کمرش حلقه کرد
زین از حرکت ناگهانی لیام یکم پرید اما بعد خندید و دستشو روی دستای لیام که دور بدنش بود گذاشت و گفت
-صبح به خیر
لیام جوابی نداد . سرش رو توی گردن زین فرو کرد و نفسی از ته دل کشید و با ناله ای لذتشو نشون داد . زین دستای لیام رو باز کرد گفت
-صبحانه !
لیام طرف دیگه ی کانتر رو به روی زین نشست و همونطور که ازقهوه ش میخورد گفت
-فکر نمیکردم صبح که بیدار میشم با همچین منظره ای رو به رو شم
-خب حق داشتی . روزای زیادی نیستن که من واسه کسی صبحانه آماده کنم پس از امروزت لذت ببر
لیامم ابروشو بالا داد و ادامه داد
-که اینطـــور ! خب پس ببین من چقدر خاص و مهمم !
زین لبخندی زد و زیر لب گفت
-خیلی بیشتر از این حرفا
لیام خودش رو به نشنیدن زد و فقط گذاشت لذت یواشکی شنیدن این جملات زیر پوستش نفوذ کنه
-باورم نمیشه تو واقعا صبح اومدی
-خب فکر کنم قول داده بودم دیگه
صدای زنگ گوشی لیام از طبقه بالا به ارومی شنیده میشد زین با ابروهاش اشاره ای کرد اما لیام گفت
-واقعا حالشو ندارم تا بالا برم . اون حتما سایمون ِ میخواد یاداوری کنه که تا چند ساعت دیگه میان دنبالم
-اوه جایی باید بری ؟
-آره یه مصاحبه ی ساده س با یه مجله یا جایی که ترتیب دادن
زین با غروری که توی صداش بود گفت
-هر روز داری میری بالاتر لیام و حتی این برات کمه . فقط بهترش کن هر روز !
حالتی توی صورت لیام دیده نشد از جاش بلند شد و کانتر رو دور زد و سمت دیگه اومد زین رو روی صندلی چرخوند و خم شد دستاشو دور گردن زین حلقه کرد
-باورش سخته اما روزایی بود که فکر نمیکردم هیچوقت بیاد روزایی که با خودم گفتم خب که چی ؟ این اهنگا چه فایده ای داره ؟ روزایی که تو منو رد کردی و نخواستی زین
زین احساس کرد چیزی توی قلبش افتاد !
سرشو جلو برد و بینی شو با بینی لیام تماس داد و گفت
-به اندازه تک تک ثانیه هایی که باعثشون شدم بیشتر دوستت دارم
لیام فاصله ی بینشون رو از بین برد و لباشو بین لبای زین گذاشت و با لذت بوسید
بعد از کمی جداش شدن از هم و لیام صاف ایستاد
اخم عمیقی بین ابروهای زین بود لیام تعجب کرد و خواست بپرسه اما زین بلند شد و به سمت کوله ش رفت و وسایلش رو جمع کرد لیام نزدیک شد و پرسید
-کجا میری ؟
-تو این فاصله که تو میری مصاحبه من میرم دنبال کارام و تکمیل پروژه
-اوه خب باشه . شب همو میبینیم ؟
زین کوله ش روی شونه ش انداخت و اوهومی زیر لب گفت
و به سمت در سوییت رفت لیام پشت سرش رفت و با خداحافظی کوتاهی از هم جدا شدن
لیام شونه ای بالا انداخت و رفت که حاضر بشه برای مصاحبه !
-----------------------------------------------------------------------------
از در هتل وارد شد اما حجم زیادی از مردم مواجه شد که چندتا بادیگارد سعی میکردن کنارشون بزنن زین جمعیت رو دور زد و به سمت دختری که مسئول رزواسیون بود رفت
-ببخشید میتونم بپرسم چه خبره ؟
-اوه بله ما تو این هتل به این مسائل عادت داریم . برای آقای پین اینجان
-برای لیام ؟ یعنی اقای پین منظورمه ! برای چی خب ؟
دختر با تعجب به زین نگاه کرد و جواب داد
-طرفدارن دیگه . میخوان ایشونو ببینن
زین شونه ای بالا انداخت و گفت
-خب بهشون خبر بدین بیان پایین دیگه
-جناب ما همچی کاری نمیتونیم بکنیم از طرف منیجر ایشون اجازه به ما ندادن
-چه کوفتیه این دیگه ؟!
زین زیر لب گفت و به سمت اسانسور رفت و رفت بالا
وارد سوییت شد و لیام رو در حالی پیدا کرد که روی کاناپه لم داد بود و گیتارش روی شکمش بود
کوله ش رو روی مبل با صدا کوبید لیام برگشت و با نگاه خندونی گفت
-هی بیبی
زین دست به کمر جلوی لیام وایستاد و گفت
-اینجا لم دادی لیام ؟ جدی ؟
لیام صاف نشست و گیتارش رو کنارش گذاشت و با تعجب پرسید
-چشه مگه
زین جلوتر اومد و گفت
-تو اینجا نشستی در صورتی که اون پایین مردم میخوان ببیننت ؟ این شبیه توِ لیام ؟
لیام با تعجب بلند شد و گفت
-چــــی ؟ من از کجا باید میدونستم زی
زین چرخید و دستشو توی هوا پرت کرد
-من نمیدونم تو باید بدونی ! برو پایین سریع !
لیام از واکنشش خندید و با شیطنت گفت
-یعنی تو میخوای منو تقسیم کنی با دیگران زی؟!
زین برگشت و با چشمای درشت جواب داد
-این تقسیم کردن تو نیست احمق این جواب دادن به محبت اوناس بابت ساپورتی که حقتم نیس با اون صدات !
لیام خندید و جلو رفت و با دستاش صورت زین رو قاب گرفت
-چشماتو اون شکلی نکن حالا اگه میخوای برم پایین . چشم من میرم پایین با تک تک اونا عکس میگیرم و ازشون تشکر میکنم . اما باشه دیگه من صدام بده ؟!
زین لباشو جلو داد و گفت
-بدو بدو تا سی ثانیه دیگه اینجا نبینمت
لیام توی دلش قربون صدقه لجبازی زین رفت و عقبگرد کرد اما صدای زین متوقفش کرد
-لی تو گوشیت رو چک کردی اصلا راسی ؟
-نه چطور
-مارگو به من زنگ زد و خواست که چکت کنم چون تو دو روزه به تلفناش جواب ندادی . زنگ بزن بهش
لیام اخمی کرد جلو اومد دوباره تا دست زین رو بگیره اما زین دستشو پس زد و گفت
-اهمیتی نمیدم این موضوع خیلی پیچیده تر از این حرفاس الان فقط بهش زنگ بزن و نذار نگران باشه
چپتر بی اتفاق و ارومی بود اما خب گاهی لازمه این شکلی باشه دیگه
Lots of love

Never Again [Ziam]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora