من فریاد میزنم

3.7K 548 722
                                    

منتظر کلی کامنتم((:
لطفا کامنتای قشنگتونو ازم دریغ نکنید*-*

*****

Part1

برگه آخر رو هم امضا زد و خودکارش رو روی میز پرت کرد

سرش رو به پشتی صندلی چسبوند و درحالی که با دهن نیمه بازش نفس میکشید به قاب عکس قدیمی روی میزش خیره شد و با صدای در هم نگاهش رو از اون عکس نگرفت.

*آقای پین.. قرارداد رو امضا کردید؟

با کمی مکث نگاه غمگینش رو به دختر رو به روش داد و سرش رو تکون داد

هانا - منشی شرکت- جلو اومد و برگه های پخش شده روی میز رو جمع کرد

*چیزی نبود که بخواید تغییر کنه؟

لیام دستش رو توی هوا تکون داد، اون یک کلمه از این برگه هارو نخونده بود که حالا بخواد چیزی رو توشون عوض کنه

-بده به هوران هرکار اون گفت بکنید

دختر دسته برگه ها رو به سینش چسبوند و سر تکون داد

*چشم، فقط.. آقای هوران میخواستن ببیننتون... اما من گفتم نمیخواید کسی مزاحمتون بشه

-مطمئنن اون مرد یه دنده با این حرفا نرفته پی کارش

هانا لباش رو توی دهنش کشید و جواب داد

*بله.. پشت در منتظرن، گفتن ازتون بپرسم...

لیام بی حوصله سر تکون داد و حرفش رو قطع کرد

-بگو بیاد داخل

دوباره با حرکت سر تایید کرد و ترجیح داد سریع تر از اون مرد بی حوصله دور بشه

چند لحظه بعد، درحالی که لیام سرش رو به دستش تکیه داده بود و باز هم نگاه خیرش روی اون قاب عکس بود، نایل وارد اتاق شد

*نمیخوای کسی مزاحمت بشه؟ این مسخره بازی ها چیه لیام؟ بعد از سه ماه اومدی شرکت و هنوزم این قیافته. همه بچه ها خوف کرده بودن با دیدنت. گفتم بیای اینجا که یکم آب و هوات عوض شه، به سر و صورتت برسی نه اینکه باز غمبرک بزنی و از جات تکون نخوری... میفهمی دارم باهات حرف میزنم؟

کفرش در می اومد وقتی بعد از این همه حرف، اون مرد بی توجه بهش به قاب عکس لعنتی جلوش خیره بود و هیچ تکونی هم نخورده بود

لیام چشم هاش رو روی هم فشار داد و نفس عمیقی کشید. سرش رو بلند کرد و با صدای نسبتا بلندی جواب داد

-من میفهمم نایل، من میفهمم. شماهایید که نمیفهمید و حتی سعی هم نمیکنید که بفهمید. میدونی من چند وقته که این حرفا رو میشنوم؟ از مامان فرار کردم و اومدم اینجا اما تو هم دست از سرم بر نمیداری
دائم دارید این حرفارو تو گوشم میخونید و اصلا اهمیت نمیدید که چقدر حال منو به هم میزنید

Helium(ziam)Where stories live. Discover now