بی نام

1.8K 435 423
                                    

هی عزیزان دل(:
حالتون خوبه؟؟

فکر کنم باید تو سرعت آپ کردنم تجدید نظر کنم|:
شما کامنت زیاد بزارید تا ذوق کنم و بنویسم:"

انی وی
اینم از این(:

******

Part5

برای آخرین بار دستش رو روی گونه لیامِ به خواب رفته کشید و دست دیگه اش رو از زیر سرش برداشت.

حتما توی این چند دقیقه، خوابش اونقدری سنگین شده بود که با بلند شد زین بیدار نشه

نشست و پاهاش رو از تخت آویزون کرد که تن خوابیده کنارش تکونی خورد

سریع و بدون فکر، مثل اینکه میخواد نوزادی رو بخوابونه دستش رو روی سینه لیام کشید و انگار راه حل خوبی بود.. دیگه تکونی نخورد

به صورت خسته لیام که خوابِ خواب بود لبخند زد، انگار واقعا این مدت رو نخوابیده بود که حالا اینقدر سریع به خواب رفته بود

بعد از چند لحظه از روی تخت بلند شد و در حالی که سعی میکرد هیچ سر و صدایی درست نکنه، لامپ رو خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت

با یاد آوری مجسمه شکسته سمت آشپز خونه رفت تا جمعشون کنه که چشم لیام هم دیگه بهشون نیفته

تیکه های بزرگ رو روی اپن گذاشت و ذره های ریز و خورد شده رو با دست جمع کرد و توی سطل آشغال استیل آشپزخونه انداخت

تکه های مجسمه رو از اپن برداشت و سمت در رفت

مطمئن شد که سوییچ ماشین رو فراموش نکرده و بعد از خونه خارج شد

با آسانسور پایین رفت و سوار ماشین شد. با تکست به لیام گفت که میره خونه و اگه کاری باهاش داشت بهش زنگ بزنه و بلاخره.. ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه راه افتاد

******

ک

لید رو توی در چرخوند و به خاطر صدای ناهنجاری که قفل در ایجاد کرد، صورتش رو توی هم کشید

پاورچین پاورچین از جلوی اتاق خواب رد شد که صدای پارکت تیره رنگ زیر پاش در اومد و همون لحظه تریشا با صدای خواب آلودش صداش زد

*زین.. تویی؟

کف دستش رو روی پیشونیش کوبوند و به سمت اتاق چرخید

+آره مامان.. تو بخواب من...

حرفش نیمه تموم موند وقتی تریشا رو دید که از اتاق بیرون اومد و در حالی که چشم هاش نیمه باز بود تا نور کم راهرو اذیتش نکنه، بند روبدوشامبرش رو میبست

Helium(ziam)Where stories live. Discover now