بنویس

2K 462 477
                                    

هییی شیرینای من به علاوه یک ترش((:

حالتون خوبه؟؟

کاورو ببینید اخه*-*
کیوتتتت((((:

درضمن، با این پارت مهربون باشید و کامنت بزارید((((:

******

Part 4

در جلو رو باز کرد و خودش رو روی صندلی انداخت.

گوشیش رو روی داشبورد ماشین گذاشت و آرنجش رو گوشه پنجره تکیه داد

در کناریش باز شد و زین هم پشت فرمون نشست.

نگاهی به لیام که به بیرون خیره شده بود انداخت و ماشین رو روشن کرد

لیام کلافه بود و جعبه سیاه رنگی که گوشه اش از گوشه جیب شلوارش بیرون اومده بود، بهش چشمک میزد

به محض اینکه سرعت ماشین بیشتر شد، اون جعبه رو به همراه فندکش از جیب جلوی شلوارش بیرون کشید و در جعبه سیگار رو باز کرد

مدت ها بود که دیگه به هماهنگی دوست داشتنی بسته سیگار و فندکش دقتی نمیکرد اما قبل ها، مشکی درخشان اون دو تا که به خوبی با هم مچ میشدن رو زیبا و فریبنده میدید

قبل ها زیبایی و برقی که داشتن وسوسه اش میکرد تا یکی از اون باریک های سفید رنگ رو از جعبه مشکیش بیرون بکشه و بین لب هاش نگه داره و بعد با فندکِ تیرهِ دلرباش آتیشش بزنه و نفسش بکشه
اما حالا، برای داشتن چند نخ سیگار لازم نبود به اینطور چیزا فکر کنه

یکی از آخرین سیگار های اون بسته رو بین لب هاش گذاشت و بی توجه به زین که از گوشه چشم بهش خیره شده بود، فندکش رو زیرش گرفت.

با انگشت اشارش دکمه روی دسته صندلی رو فشار داد و شیشه رو پایین کشید.

و زین فقط سعی میکرد وقتی سیگار رو از لب هاش جدا میکنه و دود تیره اش رو بیرون میده بهش خیره نشه و حواسش رو به رانندگیش بده و مثل همیشه از سیگار و دود لعنتیش متنفر بمونه

برای اینکه هوای بیشتری داشته باشه شیشه خودش رو هم پایین داد و نفس عمیقی کشید.

+لیام.. حالا کجا برم؟

لیام گوشیش رو از روی داشبورد برداشت و بعد از چند لحظه، در حالی که اسکرین گوشی لوکیشن خونش رو نشون میداد، اون رو دست زین داد.

زین این ساکت بودنِ لیام رو پای بی حوصلگیش گذاشت پس حرف هاش رو به وقتی که به خونه رسیدن موکول کرد

اشکالی هم نداشت، تا خونه راه زیادی نمونده بود

******

وارد آسانسور شدن و لیام کلید طبقه هفتم رو فشرد.

چند لحظه ای توی سکوت گذشت تا زین بالاخره پرسید

Helium(ziam)Where stories live. Discover now