باورِ اتفاق

1.9K 369 441
                                    

هییی لوک هوز هیییررر(("=
چه طورید اکور پکوریا؟((__:

درسته که کامنتا سیصد تا نشدن ولی چون من خیلی مهربونم و ووتا هم خوب بودن آپ میکنم("":
درضمن من هنوز کامنتای چپتر قبل رو جواب ندادم ولی امشب میام و همشوننن رو جواب میدم(((":
قهر نکنید یه وقت.. یا مثلا فکر کنید حواسم بهشون نیست. چون هرکدومشون رو صد بار خوندم(":

هرچی.. کامنت بزارید کامنت بزارید کامنت بزارید و امیدوارم لذت ببرید'-'

*****

Part 16

دستش رو روی سنگ سرد مشکی رنگ گذاشت و با لبخند محوی بهش خیره شد.
زمستون کم کم شروع میشد. آسمون یکسره ابری بود و زمین و سنگ، خیس.

دستش که از قطره های آب روی سنگ خیس شده بود رو به شلوارش کشید و بلند شد. فلورا شاخه گل کوچکی رو روی سنگ قبر گذاشت و دست زین رو به سمت سکویی که با کمی فاصله از سنگ قبر قرار داشت کشید.

قبل از زین نشست و اون رو هم کنار خودش نشوند که بعد از چند لحظه، صداش در اومد و بالا پرید

+دارم خیس میشم فلورا

فلورا کنار خودش نگهش داشت

*الان فهمیدی که اگه بشینی خیس میشی؟.. تا چند لحظه پیش بارون میومد

+تو که حواست بود چرا نشستی؟

*چون نمیخواستم مثل لک لک وایسم.. تو میخواستی؟

زین نگاهی بهش انداخت

+لباسامون؟

فلورا شونه بالا انداخت و همینطور که سرش رو روی شونه زین میگذاشت گفت

*قبلشم خیس میشدن.. الان یکم بیشتر خیس میشن. به نظرت از همینجا صدامون رو میشنوه؟.. یا باید بریم جلو تر؟

زین تک خنده ای کرد و سرش رو روی سر فلورا گذاشت

+اگه قراره بشنوه فکر کنم از اینجا هم میشنوه

*خوبه.. فکر کن چی تریشا؟.. همین امروز صبح شازده پسرت..

+فلورا!

حرفش رو قطع کرد و فلورا جواب داد

*چیه؟.. فکر کردی خودش نفهمیده؟ حرف زدنت و فقط جوری که بهش زل میزنی همه چیز رو لو میده.. منم بدون گفتنت میدونستم. اون که دیگه مامانته

از گوشه چشم نگاه تندی بهش انداخت و اینبار اون سرش رو روی شونه فلورا گذاشت

*هوم.. مطمئنم میدونستی ولی الان که اعتراف کرده یه جور دیگه اس.. نه؟

زین لبخند کوچیکی زد و سرش رو بیشتر به شونه فلورا فشرد.
فلورا به آرومی خندید

*الانم که داره خجالت میکشه..

Helium(ziam)जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें