نتیجه!

1.8K 346 384
                                    

part 29

با گیجی به صفحه لپ تاپ خیره شد. دوباره از اول شروع کرد و سعی کرد ازش سر در بیاره اما به نظر میرسید فایده ای نداره. بی حوصله تر از این بود که روی کار تمرکز کنه.

گوشیش رو از روی میز برداشت و صفحه پیام های نایل رو باز کرد.

"من یه کلمه از این فایل رو نمیفهمم. خودت بعدا باهاش یه کاری بکن. میخوام برم واستون غذا درست کنم"

پیامش رو فرستاد و از صفحه بیرون رفت. لب هاش رو روی هم فشرد و کمی فکر کرد..

"باید حتما دعوتت کنم تا بیای اینجا؟"

برای زین نوشت

"البته که باید دعوتم کنی"

ابروهاش رو بالا انداخت و به آرومی زمزمه کرد

-چه سریع!

"الان دارم همین کار رو میکنم"

"خب برای چی؟"

چند لحظه ای به سوالش خیره شد..

"چون که دل آدما واسه هم تنگ میشه عزیزم.. باشه میام."

زین دوباره گفت و لیام با ابروهای بالا رفته به پیامش نگاه کرد

"آره آفرین"

با لبخندی که روی لب هاش نشسته بود نوشت و فرستاد.

"حالا کی بیام؟"

"اینو هم من بگم؟"

"نه لازم نیست"

با پیام آخرش خواست چیزی بگه اما صدای زنگ در مانع شد.. مهمونی برای این وقت عصر نداشت. صندلی رو عقب زد و از اتاق بیرون رفت. در رو باز کرد و چشم هاش با دیدن زین گرد شد

-تو اینجا چیکار میکنی؟!

زین دست هاش رو توی هوا گرفت

+تو دعوتم کردی

لیام با چشم های متعجبش دنبالش کرد. زین وارد خونه شد و به سمت لیام برگشت

+خب من همینجا بودم.. درواقع تازه از دست فلورا و اون پروژه احمقانه اش فرار کرده بودم و میخواستم برم خونه که پیامت رو دیدم.

لیام با لب های نیمه باز سر تکون داد

+و میدونم که به نظر میاد من خیلی علاف و بیکارم ولی تقریبا یه روز کامل سرم توی لپ تاپ و تحقیقات فلورا بوده پس جرئت نکن همچین فکری کنی

خندید و سر تکون داد

-همچین فکری نمیکنم

+ملانی کجاست؟

زین همینطور که اطراف خونه رو میگشت پرسید

-خوابه. دو روزه که تصمیم گرفته شب ها رو بیدار بمونه و این موقع بخوابه.

زین نگاهی به چهره خسته لیام انداخت و لبخند زد

+تصمیمش روی تو هم اثر گذاشته نه؟

Helium(ziam)Where stories live. Discover now