از دست رفته

2.2K 384 377
                                    

متاسفم که اینقدر دیر شد(:❤
میدونید که نظراتتون رو میخوام((:

*****

Part9

کلید رو توی در چرخوند و چمدونش رو پشت سر خودش کشید

*زین؟

بلند صدا زد.
فکر نکرد شاید خواب باشه یا همچین چیزی!

دکمه پالتوش که برای این فصل زیادی گرم بود رو باز کرد و از گرما لباس نازک زیرش رو عقب و جلو کشید

*کلاغ صورتی من..

صداش رو پایین تر آورد وقتی از لای در تن مچاله شدش رو دید

در نیمه باز رو به عقب هل داد و وارد اتاق شد

*هی.. این چه طرز خوابیدنه؟

با صدای آروم غر زد و به زین که سرش رو روی تخت گذاشته و بود و تنش روی پارکت سرد ولو بود نزدیک تر شد

دو زانو نشست و با دقت به زین خیره شد

با دیدن باریکه اشک خشک شده گوشه چشم زین اخم هاش رو توی هم کشید،
اشک برای چی؟

*زین... عزیزِ من؟

نرم و مهربون زمزمه کرد و بدن خوابیده زین رو تکون داد

بیدار نشد

دستش رو توی موهای به هم چسبیدش برد و به سختی عقبشون زد
متنفر بود از وقتی که یه عالمه تافت و ژل مو رو خالی میکرد توی سرش، مگه موهای نرمش بد بودن؟

*زین...

سرش رو نزدیک تر برد و کنار گوشش زمزمه کرد

پلک های زین تکونی خوردنو با مکث از همه جدا شدن

*هی.. چرا اینجا خوابیدی؟

زین با گیجی به تریشا نگاه کرد و بعد اطرافش رو برانداز کرد

چشماش رو از درد گردنش بست و ناله ای از بین لب هاش خارج شد

فقط کافی بود توی حالت نادرستی قرار بگیره تا بدن درد بشه.
خوب اینو میدونست اما وقتی دل شکسته و غصه دار بود، باز هم بی اهمیت یه گوشه ولو میشد و اونقدر غصه میخورد تا خوابش ببره

نه که بخواد با خودش لج کنه، فقط حواسش از همه دنیا پرت میشد!
تنهایی برای زینِ ناراحت، اشتباه محض بود! احتما با بی حواسی هاش خودش رو به کشتن میداد

دستش رو پشت گردنش گذاشت و سرش رو به عقب خم کرد

*زین.. چرا هیچی نمیگی؟

تریشا نگران پرسید

دستش رو پایین انداخت و نگاه ناراحتش رو از تریشا گرفت

+چی باید بگم؟

*باید بگی چی شده.. مگه من تورو نمیشناسم؟

زین به تریشا نگاه کرد و سرش رو پایین انداخت

Helium(ziam)Where stories live. Discover now