خونه

1.6K 364 484
                                    

سلام بچه ها و یک انار نمک زده((=
حالتون خوبه؟.. زنده اید درواقع؟!

این پارت از اوناییه که نه میشه ننویسیش و نه میشه خوب بنویسیش'-'
ولی شما حوصله داشته باشید و بخونیدش'-'

آره دیگه.. همین

*****


part 20

*زین رفت؟

نایل به محض وارد شدن به اتاق، همینطور که نگاهش رو اطراف میچرخوند پرسید.

لیام سرش رو بالا آورد و یکی از ابروهاش رو بالا انداخت

-تو مگه دیدیش؟

نایل سر تکون داد و به بیرون اشاره کرد

*توی سالن

-چه جوری شناختیش؟!

*چند تا پسر بیست- بیست و پنج ساله شرقی با موهای مشکی و قیافه خیلی خیلی زیبا ممکنه بیان اینجا و بخوان تورو ببینن؟!

تمام صفت هایی که لیام از قبل به زین نسبت داده بود رو ردیف کرد و لیام رو به خنده انداخت

*البته واقعا خوشگل بود.. قبول دارم. همه چی خوب پیش رفت؟.. عذرخواهیش پذیرفته شد؟

لیام با ابروهای بالا رفته و لبخند ریزی روی لب هاش بهش نگاه کرد

-اینو از کجا فهمیدی؟!

*معذرت خواهی رو؟ خودش گفت.

-اوه.. چه صادق

گفت و بلند شد تا کتش رو برداره

*آره.. راحت گفت

لیام کتش رو پوشید و موبایلش رو از روی میز برداشت.

-همیشه همینطوریه. همه چیز رو میگه

نایل با خنده گفت

*چه آدم شناس شدی لیام!

-لازم به شناختن نیست. یه سری از ویژگی هاش یه راست میره تو چشمت.. اینقدر که مشخصه

پشت سر لیام از اتاق خارج شد و همینطور که در رو میبست گفت

*چه آدم هیجان انگیزی..

لیام با لبخند سر تکون داد

-واقعا هست.. تو کجا داری دنبال سرم میای؟

نایل از گوشه چشم بهش نگاه کرد و با نگرانی اخماشو توی هم کشید

*تو دیشب بهم گفتی اگه ظهر کاری ندارم باهات بیام تا یکی از خونه هایی که دیدی رو نشونم بدی

لیام لحظه ای ایستاد و دستش رو روی صورتش کوبوند

-لعنت بهش یادم نبود. ساعت چنده؟

نایل نگاهی به ساعتش انداخت

*یک

لیام "فاک" رو لب زد و قدم هاش رو تند تر کرد

Helium(ziam)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora