part 8

20.7K 3K 885
                                    

کلاه سیاهی رو روی سرش گذاشت و از ی عالمه لباسی که تهیونگ براش خریده بود لباس زمستونی سفید و کت پف پفی سیاهی که بنظر گرم میرسید رو انتخاب کرد و پوشید

تو اینه به خودش نگاهی کرد...به خوده جدیدش نگاهی انداخت و لبخند کمرنگی روی لب های نازکش شکل گرفت

به سمت در اتاق رفت و دستگیرش رو پایین کشید اما وقتی با تهیونگی که دستش مشت شده تو هوا خشک شده بود روبرو شد، ترسید ....هینی کشید و شونه هاش کمی بالا پرید و چند قدم عقب رفت

تهیونگ با تعجب به چشم های ترسیده و درشت جونگکوک نگاه کرد و بعد از چند ثانیه خنده ی ارومی کرد

تهیونگ:"ترسوندمت خرگوش؟"

جونگ کوک دستش رو از روی قلبش برداشت و گفت:"ا...اره...چیزی نیس...من یکم...الکی میترسم"

تهیونگ لبخند کوچیکی زد دستشو به سمت جونگ کوک دراز کرد

وگفت:"بیا بانی..باید زودتر راه بیفتیم"

جونگ کوک لبخندی زد و جلو اومد دست تهیونگ رو با گونه های سرخ گرفت و کنارش در حالی که سرش پایین بود راه افتاد

سوار ماشین مشکی تهیونگ شدن و راه افتادن

جونگ کوک سرش رو به شیشه تکیه داد و به رد ماشین ها و درختایی که از کنارشون میگذشتن خیره شد
انگشتش رو روی بخاری که نفسش روی شیشه بوجود اورده بود کشید

به تهیونگ فکر کرد..از اولین روزی که دیده بودش باهاش مهربون بود
با یاد اوری لبخند هاش و چشم های زیباش لبخند کمرنگی زد
توی قلبش احساس قلقلکی میکرد

"داری باهام چیکار میکنی...میترسم یه روز از دستت بدم و دوباره به حال قبلیم بیفتم...از همه چی بیشتر از اینکه دیگه بهم محبت نکنی و دیگه نبینمت میترسم داری با قلبم چیکار میکنی؟"

به خودش اومد و متوجه شد قلبی روی شیشه کشیده گونه هاش کمی داغ شد و خواست پاکش کنه که تهیونگ با شیطنت پرسید

:"اونی که کشیدی برای منه؟

جونگ کوک سرخ تر شد و سرش رو پایین انداخت

تهیونگ لبخندی زد و سرعتش رو بیشتر کرد
دیدن لپ های سرخ و چشم هاش مشکی براق و لبای سرخ و زیباش باعث میشد تند تر شدن ضربانشو توی سینش حس کنه

"اون خیلی پاک و معصومه..."

تهیونگ نمیفهمید چرا هر روزی که میگذره حسش به این بانی دو برابر میشه

نگاهی بهش انداخت...به دستهای در هم گره خوردش و انگشتایی که با هم بازی میکردن و سرش که پایین بود و لب هایی که توسط دندون های صاحبش گاز گرفته میشد و سرخ تر از قبل دیده میشد

بالاخره با رسیدن به مکان مورد نظرش ماشینش رو پارک کرد و پیاده شدن

جونگ کوک با دیدن ساختمون عظیم روبروش متعجب شد

my cute bunny[vkook]Where stories live. Discover now