part19

19.6K 2.4K 536
                                    

وقتی قاشق پر از غذای دیگه ای به لب هاش نزدیک شد چشم هاش رو درشت کرد و در حالی که تند تند محتویات داخل دهنش رو می جوید
بزور گفت:" س..سیر شد..م..ته..."

تهیونگ اخم کوچیکی کرد و گفت:" سیر شدم نداریم...توی این چند روز انقدر به معده ات سختی دادی که حالا همشو باید جبران کنی...هنوز بعد
دو روز رنگ پریده ای و سیاهی های دور چشمت فقط یخورده کمرنگ شده....فکر کنم باید شرکت رو کامل به پسرا بسپارم و کل روز مراقبت
باشم"

جونگ کوک دهنش رو باز کرد تا جوابی بده اما قبل از اینکه بتونه کلمه ای بگه قاشق توی دهنش فرو رفت کم مونده بود از شدت مواد غذایی هایی که توی این مدت وارد معدش شده بود بالا بیاره، با صورتی در هم شروع به جویدن کرد و نگاهی
مظلوم و ملتمسانه به تهیونگ انداخت

تهیونگ تک خنده ای زد و لب هایی که کمی رنگی از غذا بودن رو محکم بوسید و با لبخند عقب کشید
:"فکرشم نکن بتونی با اون چشمهای
خوشگلت گولم بزنی"

به چشم های درشت و صورت سرخ جونگ کوک نگاهی انداخت و سعی کرد نخنده...هنوز هم مثل وقت هایی که از احساسات هم خبر نداشتن
خجالتی بود و نمیتونست مثل تهیونگ بی پروایانه رفتار کنه...

اما تهیونگ هم عاشق همین سادگی و معصومیتش شده بود پس مشکلی نداشت

با خودش درگیر بود که باید چیکار کنه...بعد گذشتن چند روز از اعترافشون اگه یکی دوتا بوسه ی کوچیک رو فاکتور بگیریم هنوز تغییر خاصی توی رابطه اشون ایجاد نشده بود و از طرفی تهیونگ هم انقدر مغرور بود که از کسی سوالی نپرسه...گرچه کسایی که اطرافش توی رابطه بودن یونگی و جیمینی بودند که خودشون نیاز به راهنمایی داشتن...
شاید برای اولین قدم باید به یک قرار میرفتن اما کجا؟؟

همیشه توی مسائل احساسی به بن بست میرسید و دست به دامن کتاب یا اینترنت میشد...دلش میخواست سرش رو به دیوار بکوبونه بلکه از دست این افکاری که مثل گردباد در حال آشفته کردن مغزش بودن خلاص شه

با انگشتی که توی گونه اش فرو رفت به دنیای واقعی برگشت و به جونگ کوکی که با چشم های کنجکاو و گردش بهش خیره شده بود روبه
رو شد

جونگ کوک لبخندی به قیافه ی سردرگم تهیونگ زد و گفت:"شنیدی چی گفتم تهیونگ؟"

تهیونگ چند بار پلک زد و با دستپاچگی گفت:"اوه...متاسفم کوک...حواسم جای دیگه ای بود...چی داشتی میگفتی؟"

جونگ کوک با یاد آوری حرفش لب و لوچه اش رو آویزون کرد و گفت:" دکتر جانگ به لوهان گفته که اتاقش تقریبا آماده شده و تا فردا یا پس فردا از اینجا میبردش.."

تهیونگ همزمان که برای قیافه ی جونگ کوک ضعف میرفت شقیقه اش رو بوسید و گفت:"عزیزم میدونی که اینطوری براش بهتره و دکتر جانگ
قراره کمکش کنه آسیب های روحیش هم درمان شه و از طرفی اگه تونست خانواده اش رو پیدا کنه...میدونم توی این مدت دوست های
خوبی برای هم شدین. اما میدونی که ، هر وقت دلت بخواد میتونی بری پیشش و یا اون به دیدنت بیاد عزیزم"

my cute bunny[vkook]Where stories live. Discover now