سخن نویسنده

8.3K 973 117
                                    

اهم...سلام💙

زمانی که اپش کردم ده و نیم صبح بود و کل شب رو نخابیده بودم پس فکر کردم که حرف های اخرم رو نتونستم کامل بزنم.

اولا...واقعا ممنون...از همتون...از همه ی همه...حتی کسایی ک خوندن و اهمیت ندادن.

من با این داستان ...اعتماد به نفسم بالاتر رفت و دوستای زیادی پیدا کردم...
تنهاییم کمتر شد و حس خوبی از کلماتتون دریافت کردم.

شاید من لایق اونهمه تشویق و کلمات قشنگی که بهم میزدین نبودم اما همونا بهم کمک کرد که قلمم رو تقویت کنم و کار دومم رو با عشق بیشتری بنویسم.

بابت تمام بد قولی ها متاسفم چون زندگی من کاملا بهم ریخته و مزخرف پیش میره و گاهی حس و حالم برای چنین فیک بی دغدغه ای مناسب نبود.

چند نفر گفتین خیلی زوده...چند نفر گفتین خیلی کش داده شده...و من بین این درگیری سعی کردم جفت طرف ها رو راضی کنم.

بنظرم همینجا برای پایانش مناسب بود.
به عنوان یه فیک فلاف و کوتاه.
البته قطعا روزهایی که دلتنگش شدم افتر استوری براش میزارم و امیدوارم اون موقه هنوز بقیه فیکمو به خاطر داشته باشن.

بابت تمام کاستی ها و نواقصش متاسفم این اولین کار منه و بیشترین تلاشم رو کردم.

شاید بعد از این  دو فیک دیگه اینجا اپ نکنم چون همزمان هندل کردن دو طرف برام خیلی سخت شده...از طرفی واتپدمم همش بازی در میاره😑😑😑😑😑😑تا منو نبره تو کما اپ نمیکنه پارتو.

خلاصهههه که....همتونو خیلی خیلی دوست...خیلی حرف های دیگه داشتم که از ذهنم پاک شده...
خب بیخیالشون...

ممنون که تا اینجا همراهم بودین💙💙💙💙

my cute bunny[vkook]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora