part25

17.2K 2.1K 426
                                    

:"اه خدایاا....جیمین یواشتر!!"

جیمین آهی کشید و در حالی که چرخی به چشم هاش میداد گفت:"کم غر بزن مین یونگی!!حالا اونقدرم ضربه ی محکمی نبوده!!"

یونگی با حرص به سمت جیمین برگشت و بعد از اخ ارومی که از بین لب هاش خارج شد گفت:"ضربه ی محکمی نبوده؟؟گلدون به اون سنگینی رو کوبید به کمرم!! داداشت وحشیه...اصلا با خانوادت باید قطع ارتباط کنی ..من امنیت جانی ندارم دیگه!"

جیمین پماد رو با ملایمت به کمر کبود شده ی یونگی مالید و بر خلاف احساس تاسفی که نسبت به کمرش داشت بهش توپید:"خب دیوونه ندیدی چه بلایی سرش اوردی؟؟آبروش رفت..جین از تهیونگم خطرناک تره دیگه سر به سرش نزار!"

یونگی هومی کشید و سعی کرد از نوازش های جیمین و حس سر انگشت های گرمش نهایت استفاده رو ببره.

با یاد اوری چیزی چشم هاش رو دوباره باز کرد و گفت:"مثلا قرار بود امرروز یه اتفاقاتی بیفته که تو کمردرد داشته باشی نه من!!همه چی برعکس شد"

جیمین خنده ی ارومی کرد و اسپنک ارومی به باسن یونگی زد:"خب فکر کنم الان کمر تو مناسب چنین فعالیتی نیست...میخوای من جات تاپ باشم؟؟"

یونگی به سرعت سیخ نشست و گفت:"نه کی گفته من درد دارم؟؟؟خیلیم خوبم!!اصلا حالا که فکر میکنم بیا به کار نیمه تموممون برسیم هوم؟"

جیمین با نگرانی به صورتش خیره شد و گفت:"امشبو بیخیال شو یونگ مگه کمرت درد نمیکنه؟؟؟؟"

یونگی ابرویی بالا انداخت و گفت:"میدونی یه چیزی توی انسان وجود داره به نام حشریت!و وقتی این بزنه بالا نه مغز حرف حالیشه نه بدن..پس بیا به حرفش گوش بدیم تا دیک دردم به درد های بدنم اصافه نشده...نظرت چیه موچی تپلم؟؟"

جیمین خنده ای که بخاطر بخش اول حرف های یونگی میرفت روی لب هاش بشینه رو خورد و با اخم ظریفی گفت:"اولا تپل و کوفت...دوما...به حشریتت بگو من حال ندارم!"

یونگی چشم هاش رو توی کاسه چرخوند و بعد از تکونی که به بدنش داد بی مقدمه لب هاش رو روی لب های جیمین گذاشت و بدنش رو به سمت عقب هل داد.

چشم های جیمین بسته شد و بی اختیار روی تخت دراز کشید.

دست خودش نبود..عاشق یونگی بود و بوسه هاش مستقیما قلبش رو هدف قرار میدادن.

دست هاش رو دور گردن یونگی ای که مشغول بوسیدنش بود حلقه کرد لب های نازکش رو محکمتر مکید.

نمیدونست چطور بوسه هاشون باعث میشد تمام نگرانی ها و استرس هاش رو فراموش کنه.

بدن یونگی رو محکم تر به خودش فشرد و شروع کرد به حرکت دادن پایین تنه اش روی پایین تنه ی یونگی.

یونگی ناله ی مردونه ای کرد و و کمی از بوسه عقب کشید:"اینکارا رو کنی نمیتونم روی مقدمه و اماده کردن و این کصشرا تمرکز کنم...اینطوری تا یه هفته میلنگی ها!"

my cute bunny[vkook]Where stories live. Discover now