part21

20K 2.5K 1.1K
                                    

یه موضوعیو بگم
۱.ببخشید حوصله ی ادیت نداشتم اگ غلطی داشت ببخشین
۲.با اینکه نه شرط ووت رو جدی گرفتین(با سایلنتام)نه اونجا ب حد نصاب رسید...من بخاطر شماهایی ک با پیام های قشنگتون باعث لبخند زدنم شدید اپ کردم و میکنم
کیوت بانیو اینجا ادامه میدم اما کارهای دیگم احتنالا فقط توی کانال میمونه
ببخشید نتونستم جواب بعضیارو بدم
....حتما زود جوابتونو میدم...امیدوارم حال مزخرفم موقع نوشتن پارت تاثیری روش نداشته باشه
راستی ببخشید دو بار دستم خورد ب پابلیش وقتی نصفه نیمه بود اپش کردم😐😑💙
واتپد صافم کرد امروز
________________________________

وقتی نفس های منظم شده ی تهیونگی که محکم توی خواب بغلش کرده بود رو شنید و متوجه شد که خوابش عمیق شده به بدنش تکونی داد و سعی کرد از اغوش گرم تهیونگ فاصله بگیره

بعد از عملیات موفقیت امیزش که حدود دو سه دقیقه طول کشیده بود به صورت تهیونگ که توی خواب بامزه و معصوم تر دیده میشد خیره شد و بعد از لبخندی که روی لب های سرخش شکل گرفت بوسه ی آرومی روی بینی تهیونگ نشوند و زیر لب زمزمه کرد:"خیلی دوست دارم..."

با یاد آوری کاری که بخاطرش نخوابیده بود از جا بلند شد و به سمت کمد رفت...بعد از خارج کردن مجله ای که همش در حال قایم کردنش توی محل های مختلف بود ،با استرس به سمت تراسی که توی سوییت قرار داشت حرکت کرد و بعد از نشستن روی کاناپه های راحتش مجله رو باز کرد...صفحه ی اول رو پیدا کرد و شروع کرد به خوندن

....
نمیدونست چند دقیقه یا ساعته که در حال خوندنه اما از سوختن گونه هاش مطمئن بود که تمام صورتش شبیه گوجه شده

دسته به گونه اش کشید  و با خجالت تمام صورتش رو پوشوند

"چطوری باید اینکار هارو انجام بدم؟؟ا...اما...یونگی هیونگ گفت اگه اینطوری باشم تهیونگ بیشتر دوسم داره...جونگ کوک ازین خجالتت دست بردار و شجاع باش!!"

خودش رو به پشت روی مبل پرت کرد...سرخی صورتش به گوش های لرزونش هم سرایت کرده بود...از لای انگشت هاش به سقف خیره شد و به چیزهایی که خونده بود فکر کرد

با تصور دوباره ی اونها بدنشو رو به شکمش چرخوند و سرش رو توی کوسن ها فرو کرد و جیغ خفه ای کشید

با فکر به اینکه چند ساعت بعد باید زودتر از تهیونگ بلند شه چشم هاش رو روی هم فشرد...زمان هایی که فکر مشغولی داشت و یا باید برای کاری از خواب بلند میشد مغزش خودکار چند ساعت بعد بیدارش میکرد

سعی کرد چند ساعت بخوابه تا فردا مثل یه مرده ی متحرک با چشم های گود افتاده و گوش های اویزونش جلوی تهیونگ ظاهر نشه...

عادت داشت به شب بیداری اما میدونست اگه فردا تهیونگ صورت رنگ پریده اش رو ببینه تمام کارهایی که فردا قراره انجام بدن رو کنسل میکنه و دوباره مشغول مراقبت شبانه روزی ازش میشه
لباسش رو توی مشتش فشرد و لبخندی به نگرانی های همیشگی تهیونگ زد...حس اینکه مورد توجه و مراقبت قرار بگیره رو دوست داشت

my cute bunny[vkook]Where stories live. Discover now