part 10

20.8K 2.9K 1K
                                    

یونگی با لبخند به سمت تهیونگ اومد و روی مبل نشست

یونگی:"اوه ته..اقای هان باهام تماس گرفته بود گفت برام یه خونه پیدا کرده..تا هفته ی دیگه از دستم خلاص میشی"

تهیونگ:"کجا هست؟"

یونگی:"گفتم یه جایی نزدیک شرکت پیدا کنه که توی رفت و امد اذیت نشم"

تهیونگ:"خوبه...اما بازم حس میکنم که عجله کردی...اینجا احساس راحتی نمیکنی؟"

یونگی سرش رو به شونه ی تهیونگ تکیه داد:"آییش..چه ربطی داره..بالاخره نباید یه خونه داشته باشم؟؟مثلا اگه بخوام کارای خاک بر سری...."

تهیونگ حرفش رو با حرص قطع کرد و گفت:"باشه فهمیدم لال شو"

جونگ کوک مثل تمام این سه روز با بغض به اون دو نفر زل زده بود

از یونگی بدش نمیومد اما هر وقت میدید نزدیک تهیونگ نشسته یا اون رو بغل کرده اتیشی میشد و دلش میخواست با گلدون وسط فرق سرش بکوبه

و این اتفاق خیلی توی این سه روز افتاده بود...هر موقع میخواست نزدیک تهیونگ بشه یونگی رو کنارش میدید اما نمیتونست کاری انجام بده

به خودش تشر زد"کوک بس کن...اصلا چرا حسودی میکنی؟نکنه عاشقش شدی؟؟؟هووف...خودمم نمیدونم فقط میدونم هر کی رو که جز من لمس میکنه دلم میخاد بکشم..."

اینطوری نبود که کوک ادم لوسی باشه اما نمیتونست تحمل کنه ادمی که انقدر دوسش داره رو از دست بده و این خیلی ضعیفش کرده بود

اینهمه سال توهین و تحقیر و کتک رو تحمل کرده بود اما هیچکدوم اندازه این درد جدیدی که داشت ازارش نداده بودن...

نسکافه هایی که برای خودش و تهیونگ درست کرده بود رو روی میز گذاشت

صدا ناشی از اینکارش باعث شد سر تهیونگ به سمتش برگرده
دید که جونگکوک در حال رفتن به سمت راه پله هاست

پس سریع صداش زد:"کوکی؟"

اما جونگ کوک نمیخواست تهیونگ چشم های پر و لب های لرزونش رو ببینه پس  بدون توجه به اینکه تهیونگ صداش زده قدم هاش رو تند تر کرد و راه اتاقش رو پیش گرفت

و تا به اونجا رسید واردش شد و خودش رو با صورت روی تخت انداخت و اجازه داد کمی از اشک هاش روی بالش رها شن

اما در اون سمت قضیه تهیونگی بود که  بخاطر نادیده گرفته شدنش توسط جونگ کوک توی بهت و تعجب فرو رفته بود

خودشم متوجه نبود چرا این بچه دو سه روزیه زیاد خودش رو بهش نشون نمیده یا ازش فرار میکنه
و فکر میکرد که احتمالا کوک به تنهایی نیاز داره
اما بعد سه روز عصبی شده بود

یونگی ای که روی شونش خوابش برده بود رو هل داد که خب طبیعتا تاثیری توی روند خوابش نداشت و مثل کوالا خودش رو روی روی کوسن های کاناپه انداخت تا به ادامه ی خوابش برسه

my cute bunny[vkook]Where stories live. Discover now