part 13

20.7K 2.9K 835
                                    

لبخند عمیقی زد و به کاغذ کادوهای پاره شده ای که دورش ریخته بودن خیره شد..هنوزم نمیتونست اتفاقاتی که صبح افتاده بود رو باور کنه..الان هشت شب بود و چند ساعتی میشد که هیونگ ها به خونه ی خودشون برگشته بودن...

حتی یونگی هیونگ...از اونجایی که خونه ی مورد نظرش رو به کمک تهیونگ پیدا کرده بود...بخاطر رفتن اون چشم گربه ای خوابالو خیلی ناراحت بود..باورش نمیشد توی این مدت کوتاه اینطوری بهش عادت کنه و وابسته اش بشه...

وقتی موقع رفتنش.. یونگی لب و لوچه ی اویزون جونگ کوک رو دیده بود، بوسه ی محکمی روی پیشونیش نشونده بود و قول داده بود تند تند بهش سر بزنه

جونگ کوک با یاداوری قیافه ی اخمالود تهیونگ خنده ی ریزی کرد و دستش رو روی قلبش که بشدت تند میتپید گذاشت...

حسادت های تهیونگ رو خیلی دوست داشت و این رو نمیتونست حتی برای یک لحظه ام انکار کنه...اما هنوزم نمیتونست کاملا خوشحال باشه

بخاطر تحقیر هایی که توی کل عمرش تحمل کرده بود اعتماد به نفسش
رو کاملا از دست داده بود و این چیزی نبود که تقصیر خودش باشه یا کنترلی روش داشته باشه..پس افکار منفی خیلی زود میتونستن روش تاثیر بزارن

"تو در حد اون نیستی جونگ کوک...تو یه دو رگه ی پستی و اون یه ادم متشخص و سرشناسه..تو لیاقت اون رو نداری"

این ها افکار دردناکی  بود که توی مغزش بالا پایین میشدن..مغر بیرحمش این ها رو فریاد میکشید و زجه های قلب بیقرارش رو نادیده میگرفت
سرش رو تکون داد و سعی کرد به اتفاقات امروز فکر کنه...

تولدش به خوبی و خوشی گذشته بود و اون لحظه حس میکرد خوشبخت ترین موجود جهانه...
بعد از فوت کردن شمع های کیک بزرگش یونگی تیکه ی گنده ای رو برداشته بود و اون رو به صورت جیمین کوبیده بود و جونگ کوک و بقیه نتونسته بودن جلوی منفجر شدنشون رو بگیرن

البته که جیمین هم تلافی کرده بود ..اونم با ریختن یه عالمه فلفل توی کاسه ی غذای یونگی...و این یونگی بود که بعد اون اتفاق تا نیم ساعت دور خودش میچرخید و کلمه ی سوختم رو با جیغ و داد تکرار میکرد

و این وسط جین و جونگ کوک و تهیونگی بودن که به کارهاشون میخندیدن

خنده ای بابت اون لحظات کرد..جین هیونگش علاوه بر اون غذاهای خوشمزه چند کتاب اشپزی غذاهای کشورهای مختلف رو بهش داد و قول داد وقتی بهار رسید اون رو به ویلای جنگلیش ببره و بعدش این تهیونگ بود که وسط حرفاش پریده بود و گفته بود جونگ کوک بدون اون هیچ جا نمیره و لبخند خبیثانه و منظور دار یونگی رو هم نادیده گرفته بود... به این ترتیب قرار گذاشته شد همگی توی بهار به اونجا برن..

جیمین هیونگش هم جعبه ی بزرگی بهش داد که جونگ کوک بعد از باز کردنش با لباس کیوت زرد رنگ و چند تا عطرمیوه ای با بوی توت فرنگی و هلو و رایحه ی وانیل...و یه عالمه خوراکی ریز و درشت مواجه شد...

my cute bunny[vkook]Место, где живут истории. Откройте их для себя