part 9

19.6K 3K 649
                                    

جیمین با خستگی روی مبل های اتاق تهیونگ ولو شد و گفت:"دارم میمیرممم...چه عجب بالاخره چند روزه مرتب میای شرکت هفته ی قبل کارای تورو هم منو جین انجام میدادیم"

تهیونگ اخمی کرد و گفت:"راجب حرف زدن تو شرکت چی گفته بودم؟"

جیمین چرخی به چشم هاش داد:"الان که فقط خودمم و خودت ول کن دیگه"

در حالی که جیمین از زیادی کارها اه و ناله میکرد و گردن خودشو ماساژ میداد گوشی تهیونگ زنگ خورد

به اسمی که روی صفحه افتاده بود نگاهی انداخت و لبخند کجی روی لب هاش شکل گرفت

:"چی میخوای یونگی؟؟"

یونگی:"کی قراره عین ادم باهام برخورد کنی؟
یونگی هیونگم ن یونگی...حدس بزن چیشده ؟؟"

تهیونگ دستشو روی شقیقه های خودش گذاشت و با کلافکی گفت:"چیشده ؟؟"

یونگی:"هیونگ عزیزت داره برمیگرده"

تهیونگ با اینکه از حرف یونگی به شدت خوشحال بود اما لبخندشو قورت داد و به سردی گفت:"به درک ..زنگ زدی فقط همینو بگی؟"

یونگی اهمیتی به حرفش نداد و گفت:"گفتم دارم برمیگردم اما در واقع برگشتم و ده دقیقه ی دیگه میرسم به اون شرکت زاغارتت"

قبل از اینکه تهیونگ از شوک در بیاد و جوابش رو بده تماس قطع شده بود

بعد از اینکه گوشی رو از گوشش پایین اورد به چشم های جیمین که شبیه یه پاپی فوضول بهش خیره شده بود نگاهی انداخت و گفت:"اون نگاه چندشت چی میگه؟"

جیمیت با ذوق پرسید:"یونگی هیونگ بود؟؟"

تهیونگ با یاد اوری اینکه جیمین از دوران دانشگاه روی یونگی کراش داشت پوزخندی زد و گفت:" اره...چطور؟"

قصد نداشت چیزی از برگشتن یونگی بگه تا بتونه قیافه ی شوک زده جیمین رو موقع دیدن یونگی ببینه"

جیمین لبخند ضایعش رو جمع کرد و خودشو به بی تفاوتی زد":ها؟هیچی همینطوری پرسیدم...هنوزم امریکاست؟"

تهیونگ ظاهر جدیش رو حفظ کرد و گفت:"اره "

باد جیمین خالی شد و مثل کسی که کتکش زدن روی مبل نشست

کم مونده بود خنده اش بگیره اما خودش رو کنترل کرد...نمیدونست چطور شده که دوباره اذیت کردن بقیه براش لذت بخش شده

افکارش رو کنار زد و خودش رو مشغول برگه ها کرد

جیمین بعد از چند دقیقه هوفی کرد و از جاش بلند شد به سمت در رفت اما قبل از اینکه بازش کنه پشتش رو به در کرد و گفت

":تهیونگ...

قبل از اینکه بتونه حرفش رو کامل کنه در بشدت باز شد و بهش برخورد کرد و جیمین بصورت چهار دستو پا روی زمین افتاد

my cute bunny[vkook]Where stories live. Discover now