مهمون ناخواسته

7K 1K 38
                                    

دینگ دانگ
جیمین با تعجب به ساعت نگاه کرد، هفت بعد از ظهر بود، رو به مستخدم گفت: یااا آجوما بازم غذا سفارش دادی؟
آجوما متعجب سمت در رفت
آجوما: نه آقا من شام درست کردم
جیمین ابرویی بالا داد و منتظر به در چشم دوخت، آجوما در رو باز کرد گوشه کته بلندی رو میشد دید و صدای مردونه ای که سلام کرد
آجوما: بفرمایید آقا با کی کار دارید؟
صدا: اینجا خونه پارکه؟
آجوما دستی به پیش بندش کشید و چند بار سرش رو تکون داد
صدا: من پسر جئون یوسوک هستم همسر پارک هیو جی
آجوما متعجب گفت: اوه
و بعد آروم نگاهش رو گرفت و به جیمین نگاه کرد که توی پذیرایی با اخم بهش خیره بود
جیمین بلند شد و موبایلش رو از روی میز برداشت سریع شماره مادرش رو گرفت و بعد از دو تا بوق مادرش خندون جواب داد
خ پارک: جیمیناااا چه خوب که زنگ زدی منم میخواستم بهت زنگ بزنم
جیمین لبخند عصبی زد
جیمین: باید زنگ میزدی! ولی نزدی الان این کیه جلوی در خونه من؟ تو بهم نگفته بودی شوهرت پسر داره! تو گفتی کسی رو نداره!
صدای خنده مضطرب مادر جیمین بهش فهمون که توی دردسر افتاده
جیمین: نه! نگو خبر نداشتی من این خنده ها رو میشناسم تو عمدا بهم نگفتی!
خ پارک: پسرم؟ تو به مادرت اعتماد نداری؟ آ اینجوری نباش جیمینا! ببین من و پدرت قراره بریم ماه عسل..
جیمین حرفش رو برید و گفت: اون پدر من نیست
خ پارک: آیش تو به کی رفتی!؟ چرا نمیزاری بزرگترت حرف بزنه؟ گوش کن جونگکوک تازه از آمریکا اومده کره، جایی برای موندن نداره
جیمین: اسم پسر شوهرت جونگکوکه؟ اینی که جلوی در خونه منه؟ چرا باید اینجا باشه؟ مگه خونه من هتله؟
خ پارک: اون پسر بدی نیست! فقط یه مدت بهش جا بده تا برای خودش خونه پیدا کنه منو پدرت میریم ماه عسل خونه رو میدیم به شرکت ساخت و ساز تا دیزاین عوض کنن وگرنه از تو کمک نمیخواستیم ولی خب اون برادرته یه مدت کوتاه ازش مراقبت کن باشه؟
جیمین عصبی گفت: من برادری ندارم و در ضمن من پدر دارم اون شوهرت نمیتونه پدر من باشه و در نهایت من نمیتونم حضور یه بیگانه رو تو خونم قبول کنم
خ پارک: پسرم بخاطر مادرت لطفا!
جیمین نفس کلافه ای کشید
جیمین: چرا هتل نمیره؟ اصلا ببینم کی سفرت تموم میشه؟ نهایت دو هفتست دیگه نه؟ بعد برمیگردی درسته؟
خ پارک: کل عمرشو تو هتل گذرونده بزار با تو بمونه بین خودمون بمونه ولی خیلی محبت خانواده ندیده تو میتونی برادر خوبی باشی و نه
صدای خنده مادرش شوکش کرد
جیمین: نه؟!!
خ پارک: جیمین من عجله دارم باید برم پدرت صدام میکنه بزار خلاصه بگم ما یه تور نود روزه ترتیب دادیم برای بیست و پنج تا کشور تا اونموقع خونه دست شرکته تا درستش کنه پس تو این مدت جونگکوک دست تو امانته مراقبش باش من باید برم فعلا عزیزم
مادر جیمین اونقدر سریع حرف زد که جیمین تا بخواد جواب بده مادرش قطع کرده بود
جیمین: الو؟ الو! آیییش
جیمین درمونده خودش رو روی مبل انداخت
جیمین: آجوما
صدای پیر زن نزدیک گوش جیمین باعث شد بترسه و داد زد
جیمین: آ آجوما منو ترسوندی!
آجوما گیج به جیمین زل زده بود جیمین نگاهشو از اون گرفت و متوجه مردی که پشت سرش وایستاده بود شد خم شد تا قیافش رو ببینه با دیدن پسر قد بلند مو بلند شوکه بلند شد و انگشتش رو سمتش گرفت
جیمین: تو؟!؟!
پسر با دیدن جیمین چشمهاش گرد شد و مثل جیمین گفت: تو!؟ تو پارک جیمینی؟!
جیمین: نگو تو جئون جونگکوکی!
پسر سرش رو تکون داد
جیمین کف دستش رو محکم به صورتش کوبید و تو همون حالت گفت: آجوما منو بیدار کن مطمعنم دارم کابوس میبینم
آجوما سرش رو تکون داد
آجوما: نه خواب نیستی
جیمین عصبانی دستش رو از رو صورتش کنار کشید و گفت: تو چرا به حرفم گوش نمیدی؟ وقتی میگم این کارو کن باید کاری که گفتم رو انجام بدی نه اینکه باهام بحث..
سیلی که تو صورت جیمین خوابید باعث شد ساکت و شوکه به آجوما نگاه کنه
آجوما: گفتم که خواب نیستی!
جیمین شوکه با صدای پریده گفت: ت_ت_تو منو زدی؟
آجوما سرش رو تکون داد
آجوما: تو گفتی بیدارت کنم! آقا تو تلویزیون وقتی یکی اینو میگه اونیکی میزنتش تا بهش نشون بده خواب نیست
جیمین عصبی گفت: هرچی دیدی رو نباید انجام بدی! من منظورم یه نیشگون بود نه همچین سیلی! اگر گوشم کر میشد چی؟ ها؟
آجوما سرش رو تکون داد
آجوما: دفعه بعد آرومتر میزنم
جیمین شوگه گفت: چینجا؟
صدای خنده جونگکوک باعث شد جیمین با اخم بهش نگاه کنه، جونگکوک متوجه شد و سریع گفت : میانه
جیمین بلند شد و به پسر نزدیک شد با قیافه مشکوکی از سر تا پا به پسر نگاه کرد همین باعث شد پسر حسابی معذب بشه
جیمین: جئون جونگکوک! شنیدم آمریکا بودی! البته من اصلا نمیدونستم تو وجود داری! پدرت و مادرم حرفی از تو نزدن!
جونگکوک سرش رو تکون داد و بدون نگاه کردن به جیمین گفت: درسته من بیشتر عمرم رو اونجا بودم اما تصمیم گرفتم برگردم
جیمین: هوم! میدونی از راه نرسیده برای من دردسر شدی؟ من دوست ندارم خونمو در اختیار غریبه ها بزارم! لعنتی یه هفته از ازدواجشون نگذشته  منو توی دردسر انداختن
صدای آجوما بلند شد
آجوما: اینجوری نگو! اون ناراحت میشه
جیمین نگاه تندی به آجوما انداخت که باعث نشد آجوما کوتاه بیاد
آجوما: ادای آدمای ترسناکو درنیار من بزرگت کردم
جیمین معترض گفت: منو تو شش ساله همو میشناسیم
آجوما با خنده چندتا روی دست جیمین زد
آجوما: در هر حال دست من بزرگ شدی! من غذا بهت دادم!
جیمین پوزخندی زد
جیمین: نصفش غذای آماده بود که از رستوران سر کوچه سفارش دادی!
آجوما اهمیت نداد و ادامه داد
آجوما: آیگو! میگی اما خونه رو مرتب کردم ظرفاتو شستم لباساتو حتی لباس زیراتو شستم..
جیمین شوکه سریع دستشو روی دهن آجوما گذاشت
جیمین: باشه باشه بسه
جیمین به جونگکوک نگاه کرد که دستشو روی دهنش گذاشته بود و تلاش میکرد صدای خندش بلند نشه
جیمین به آجوما گفت: برو به کارت برس غذات نسوزه برو برو
آجوما سرشو تکون داد و گفت: میرم ولی اذیتش نکنی
و بعد رو به جونگکوک گفت: من هواتو دارم اذیتت کرد به من بگو
جونگکوک سرشو تکون داد و باو کرد بعد از رفتن آجوما جیمین گفت: ببین من مجبورم اینجا بزارم بمونی اما سریع تر یه جا برای خودت پیدا کن من از مهمون ناخواسته خوشم نمیاد مخصوصا از تو
جونگکوک ابروش رو بالا داد
جونگکوک: یه جوری میگی انگار ازم زیادی بدت میاد! دلیل دیگه ای جز مهمون ناخونده بودن داره؟
جیمین از سر تا پا به جونگکوک نگاه کرد و با قیافه عصبی گفت: کلی دلیل دارم یکیشم...
جیمین خواست بگه تو همجنسگرایی و من از اونا متنفرم اما پشیمون شد، ار کجا معلوم! شاید اون اشتباه میکنه و این پسره گی نیست!
جیمین: ولش کن! الانم به آجوما میگم اتاق مهمونو بهت نشون بده

Unwanted love Where stories live. Discover now