پسر نچسب

6.2K 926 18
                                    

یونگی با دیدن جونگکوک حسابی شوکه شده بود، بعد از اونهمه مسخره بازی و خنده و اصرار برای دیدن برادر جدید جیمین تنها تونست با دهن باز از تعجب جونگکوک رو نگاه کنه، جیمین با دیدن قیافه شوکه یونگی نفس عمیقی کشید و کلافه سرش رو تکون داد
جونگکوک بی خبر از همه جا توی چهارچوب در ایستاده بود وقتی متوجه یونگی شد تونست اون رو به یاد بیاره و لبخند خجالت زده ای زد
یونگی: تو همون پسره ای!
جین با اخم به جیمین، یونگی و بعد جونگکوک نگاه کرد
جین: کدوم پسره؟ تو اونو میشناسی؟
یونگی به جین نگاه کرد و گفت: همون پسره دیگه!
یونگی چشم و ابرویی تکون داد، جین کمی فکر کرد و وقتی منظور یونگی رو متوجه شد شوکه تر از یونگی به جونگکوک زل زد
جین: نه؟؟؟
جیمین به دوستهاش که مات و مبهوت به جونگکوک زل زده بودن نگاهی انداخت و تک خنده عصبی کرد
جیمین: هی هی بسه
یونگی و جین نگاه تند و تیزی به جیمین انداختن
جین: توضیح بده
یونگی: برای همین بود که نمیخواستی برادرت باشه؟
جیمین سریع ولی با دستپاچگی تمام سمت دوستاش رفت تا جلوی حرف زدنشون رو بگیره چون قطعا با این اوضاع جونگکوک دچار سو تفاهم میشد
جیمین: شما دوتا دارید چی میگید؟ من روحمم خبر نداشت! یه دفعه جلو در پیداش شد و مامانمو میشناسید که مجبورم کرد بهش جا بدم
جین پوزخند زد
جین: مجبورت کرد؟ کی رو؟ تو رو؟
یونگی پشت بند جین شروع کرد به حرف زدن
یونگی: تا جایی که یادمه سال اول دبیرستان از مامانت جدا شدی حتی نتونست راضیت کنه بمونی پیشش! از رشته ای که انتخاب کردی تا دخترایی که باهاشون میری سر قرار! همش انتخاب خودته کل زندگیت بر پایه کسی نمیتونه بهم زور بگه بنا شده!
جین دستهاش رو توی هم قفل کرد و جدی گفت: اگر میتونست مجبورت کنه الان اون سولی چشم سفید دورت نمیچرخید
جیمین ناراحت و معترض گفت: هیونگ!
جین بی صدا لبهاش رو تکون داد و راحت بود خوندن لبای جین مخصوصا وقتی میگفت: خفه
جیمین: من بی وجدان نیستم اونم اینو میدونه
صدای جونگکوک به جیمین یادآوری کرد که کاملا حضور اون رو فراموش کرده
جونگکوک: وجدان؟ تو؟ بخاطر همینه تا یه چیزی میشه میگی خونه منه برو بیرون؟
جیمین نگاه تند و تیزی به جونگکوک انداخت تا بلکه ادامه نده اما این شروع بحث جدید جین و یونگی شد
جین: واقعا؟
جونگکوک سرش رو آروم تکون داد،جین به جیمین نگاه ترسناکی انداخت و گفت: وجدان آره؟
جیمین لبخند کجی زد
جیمین: شوخی میکردم باهاش وگرنه منو میشناسید که!؟
یونگی سرش رو تکون داد
یونگی: دیگه نمیشناسیمت پارک جیمین! تو خیلی عوض شدی! تو خیلی بدجنس شدی!
یونگی رو به جین کرد و گفت: البته ما میدونستیم یه تختش کمه ولی خب امیدوار بودیم نه؟
جیمین خواست حرفی بزنه که صدای خنده جونگکوک باعث شد عصبی به جونگکوک نگاه کنه خواست حرفی بزنه که جین دستش رو دور شونه جونگکوک انداخت و اون رو کشون کشون سمت کاناپه برد
جین: اسمت چیه؟
جونگکوک لبخند ملایمی زد
جیمین: جئون جونگکوک
جین با چشمای ریز شده به جیمین نگاه کرد
جین: از تو نپرسیدم
جیمین لبخند عصبی زد و زیر لب زمزمه کرد
جیمین: شماها مثلا دوستای من هستید!
یونگی دست رو شونه جیمین گذاشت و گفت: وقتی داشتی زیر آبی میرفتی باید فکرشو میکردی
جیمین باز هم عصبی خندید و موهاش رو عقب داد، یونگی کنار جونگکوک و جین نشست حالا جونگکوک بین اونا موذب نشسته بود
جین: گفتی بیست و سه سالته؟
جونگکوک سرش رو تکون داد
جین به یونگی نگاه کرد
جین: مکنعه ماست
جیمین معترض گفت: مکنعه من بودم
یونگی: همه چیز یه تاریخ انقضا داره جیمین!
جیمین نفس کلافه ای کشید و با صدای بلند به آجوما گفت که برای خوردن چیزی بیاره
جونگکوک از دوستای جیمین خوشش اومده بود مشخص بود مهربونن و بانمک، اما نگاه سنگین جیمین بیشتر از هر چیزی موذبش میکرد
یونگی: اون روز توی فرودگاه دورت رو یه عده پر کرده بودن ببینم معروفی؟
جونگکوک یکم متعجب به یونگی و بعد جین و در نهایت به جیمین نگاه کرد، مشخصا اونا اونو نمیشناختن وگرنه اسمش رو میدونستن
جونگکوک: آم خب یه جورایی
جیمین ابروش رو بالا داد و روی صندلی تک نفره روبه روی کاناپه نشست
جین: چیکاره ای مگه؟
جونگکوک نگاه از جیمین گرفت و به جین نگاه کرد
جونگکوک: خواننده
جین هیجان زده گفت: واو چه جالب!
جونگکوک لبخند زد
جین: این عالی نیست یونگی؟ ببینم حواست کجاست؟
یونگی که سرش توی موبایلش بود با صدای شوکه ای گفت: شوخی میکنی؟
همه سوالی به یونگی زل زدن
جیمین: مورد اورژانسیه؟
یونگی بی توجه به سوال جیمین گفت: پسر تو بیست میلیون فالور داری؟
جونگکوک لبخند خجالت زده ای زد و به جین که شوکه بهش زل زده بود نگاهی انداخت و بعد به جیمین نگاه کرد اونم حسابی متعجب بود اما اخم ریزی روی صورتش بود
جین: بده ببینم
جین موبایل یونگی رو ازش گرفت و شروع کرد به بالا پایین کردن صفحه
جین: واقعا خودشه! چرا دربارت نشنیدم؟
جونگکوک: من خارج از کشور بزرگ شدم آهنگ کره ای کمی خوندم
جین سرشو تکون داد
جین:ببینم تو حقوقت چقدره؟
جونگکوک خندید و گفت: دقیقا نمیتونم حساب کنم ثابت نیست
جین: خیلی پول درمیاری اینو مطمعنم
جین به جیمین اشاره کرد
جین: این احمق رو با اون همه ارث و درآمد شغلشی میتونی یه جا بخری؟
جیمین معترض گفت: هیونگ؟! چینجا؟
یونگی: احمق خریدن داره؟
جونگکوک خندید و گفت: بستگی داره چقدر رو خودش قیمت بزاره
جیمین نگاه تندی به جونگکوک انداخت و گفت: این منم که راحت میتونم خودتو کارتو و محبوبیتت رو بخرم
جونگکوک از اون حالت موذب در اومد و به جلو خم شد، دستهاش رو روی زانوهاش گذاشت و مستقیم توی چشمای جیمین زل زد
جونگکوک: میتونی بخر
جیمین پوزخندی زد
جیمین: مایل به خرید هر چیزی نیستم باید ارزششو داشته باشه
جونگکوک پوزخند زد
جونگکوک: بگو توانش رو ‌ندارم
جیمین مثل جونگکوک به جلو خم شد و دستهاش رو روی زانوهاش گذاشت
جیمین: خیلی دوست داری صاحب داشته باشی؟ نه بزار بگم منو داشته باشی! خب لازم به این اداها نیست رک حرفتو بزن
جیمین وقتی نگاه پرسشگر و دستپاچه جونگکوک رو‌ دید تازه فهمید چی گفته، به جین و یونگی نگاه کرد، اونها شوکه به جیمین زل زده بودن
جونگکوک بلند شد و با لبخندی دستپاچه رو به جین و یونگی گفت: آم از آشنایی با شما خوشحال شدم امیدوارم بازم ببینمتون چیزه! من یکم کار دارم باید به کارام برسم
و منتظر جواب جین و یونگی نموند و سریع رفت
جین: وات د فاک جیمین
یونگی: با یه پسر؟ اونم جلوی ما؟ رسما داشتی فلرت میکردی!
جیمین اخم کرد
جیمین: شوخیتون گرفته؟ من داشتم کل کل میکردم روشو کم کنم! من آدمی نیستم که بخوام مخ یه پسرو بزنه خدای من!
جین نگاهی به یونگی انداخت و یونگی نفس عمیقی کشید و با اشاره سر به جین فهموند که ادامه نده بی فایدست
یونگی: هر چی بود ناراحتش کردی! جلوی دو نفر که باهاشون تازه آشنا شده نباید اینجوری حرف میزدی حالا کل کل یا فلورت مهم اینه بچه بیچاره از خجالت و ناراحتی نتونست یه ثانیه بیشتر بمونه
جین: برو از دلش دربیار الان آجوما غذا رو میاره بهش بگو بیاد
جیمین متعجب گفت: شوخیتون گرفته؟
یونگی جدی گفت: پاشو برو پارک تا قاطی نکردم
جیمین چشمهاش رو بست و کلافه بلند شد
جیمین: تو چه دردسری افتادم
**
جیمین چند تقه به در زد و با شنیدن صدای بله جونگکوک در رو آروم باز کرد و داخل رفت
جیمین: هیونگا گفتن بهت بگم بیای برای شام
جونگکوک روی تخت نشسته بود در حالی که خودش رو جمع کرده بود، پوزخندی زد ولی چیزی نگفت
جیمین دستهاش رو توی جیبای شلوارش فرو برد و با تعلل به جونگکوک نگاه کرد
جیمین: یه کل کل ساده رو بزرگش نکن
جونگکوک نگاه جدی به جیمین انداخت
جونگکوک: اولش یه کل کل بود اما جلوی اونا قضیه رو شخصی کردی
جیمین: حرفم اونقدر بد نبود که سرش قهر میکنی
جونگکوک پوزخندی زد
جونگکوک: تو با پیش کشیدن حرفای اینجوری میخوای منو تحقیر کنی؟ مثلا یادم بندازی گی هستم؟ یا به اطرافیانت داری خبر میدی؟
جیمین حرفی نزد و جونگکوک ادامه داد
جونگکوک: در واقع داری برعکسش رو نشون میدی
جیمین سوالی به جونگکوک زل زده بود، جونگکوک بلند شد و به جیمین نزدیک شد
جونگکوک: من بخوام کسی منو‌داشته باشه اینجوری باهاش برخورد نمیکنم در ضمن من وسیله ای چیزی نیستم صاحب داشته باشم تو قطعا نمیدونی ولی ما اصطلاحات دیگه ای براش داریم
جیمین پوزخندی زد
جیمین:چه بگم صاحب چه بگم معشوق در هر حال داری اعتراف میکنی دنبال اینی یکی رو داشته باشی!
جونگکوک سوالی به جیمین نگاه کرد
جونگکوک: این چه ربطی به حرفای من داره؟ کی میخواد تنها باشه؟ همه نیاز به یکی دارن تو زندگی
جیمین ابرویی بالا داد
جیمین: ربط داره
جونگکوک کمی فکر کرد و لبخند زد
جونگکوک: ببینم تو مطمعنی نمیخوای همه اینا رو به خودت ربط بدی؟
جیمین شوکه گفت: چی؟
جونگکوک به جیمین نزدیکتر شد و تو چشماش زل زد جیمین نگران سرش رو عقب برد تا مبادا تو این نزدیکی غیر عادی اتفاقی بیفته که تهش بد بشه
جونگکوک: اینو من باید بپرسم! دقیقا چی میخوای؟
جونگکوک نفسش رو با صدا بیرون داد و یه قدم از جیمین فاصله گرفت
جونگکوک: اصلا میدونی چیه؟ برام مهم نیست چی میخوای یا چی تو فکرته، این که من گی هستم معنیش این نیست که از هر کی از راه رسید خوشم بیاد پس زیادی خودتو تحویل نگیر! تو از من خوشت نمیاد منم از تو پس حل شد جای بحثم نداره
جیمین ناباورانه خندید
جیمین: داری چی میگی؟ من اومدم اینجا بگم بیای باهامون غذا بخوری بعد تو!
جیمین سرش رو تکون داد
جیمین: میدونی چیه؟ اصلا ولش کن
جونگکوک با اخم به دری که بسته شد چشم دوخت و نفس عمیقی کشید
جونگکوک: خدای من این پسره چرا اینجوریه؟ یه لحظه درحال مخ زدن بعد کانالش عوض میشه پاچه میگیره!
جونگکوک روی تخت نشست و مو شکافانه به رفتار جیمین فکر کرد
جونگکوک: یه طوریش هست اه اصلا به من چه پسره از خود راضی و نچسب فکر کرده کیه؟ من میخواستم تورش کنم الان خیلی وقت بود که تو مشتم گرفته بودمش! یه بار میگه از گی بدش میاد بعد خودش برا من ادا میاد
جونگکوک چند ثانیه سکوت کرد
جونگکوک: نکنه از من خوشش میاد داره ادا درمیاره؟
صدای زنگ موبایل جونگکوک اونو از فکر بیرون آورد
تهیونگ: باز داشتی تو کدوم عالم سیر میکردی؟ خیالات بس نیست؟
جونگکوک مشتش رو بالا آورد و عصبی گفت: اعصابم خورده تو بدترش نکن
تهیونگ خندید
تهیونگ: نامجون یه پارتی برای برگشتت ترتیب داده یه چندتا از دوستاشم دعوت کرده احتمالا چندتاییم پاپاراتزی هم داشته باشیم برا روزنامه
جونگکوک به پشتی تخت تکیه داد
جونگکوک: خوبه فردا به منیجرم خبر میدم جزئیاتو بهش بگو
تهیونگ: مگه من زیر دستتم بچه؟ خودت بهش بگو
جونگکوک خندید
تهیونگ: بلندشو بیا اینجا
جونگکوک: الان دیر وقته تازه اومدم خونه
تهیونگ: راننده رو میفرستم دنبالت شبم همینجا بمون از همینجا باهم میریم پارتی چطوره؟
جونگکوک یکم فکر کرد، امشب حوصله یه رودر رویی دیگه با جیمین رو‌نداشت
جونگکوک: باشه! منم از شر این پسره راحت میشم
تهیونگ خندید
تهیونگ: اوهوع! از شرش؟ تو که تا پری روز همش حرفشو میزدی!
تهیونگ ادای جونگکوک رو در آورد
تهیونگ: اون مرد رویا هام بود! چرا نتونستم باهاش دو کلمه حرف بزنم! میشه یه بار دیگه باز ببینمش؟ اون خیلی جذاب بود! از قیافش اونقدر برام گفتی که میتونم تصورش کنم پس برا من ادا درنیار
جونگکوک اخم کرد
جونگکوک: اون قبل از شناختنش بود
تهیونگ: حالا هر چی! من راننده رو میفرستم سریع بیا

Unwanted love Where stories live. Discover now