بازی؟

6.4K 866 24
                                    

سولی بخاطر درد جیغ بدی کشید که باعث شد جیمین به خودش بیاد
سولی: اوپا چته؟ دردم گرفت
جیمین نگران به سولی نگاه کرد که ازش فاصله میگرفت، واقعا چش شده بود؟ امروز به محض اینکه ساعت هفت صبح شیفتش تموم شد یک راست اومد اینجا پیش سولی و چیزی که حتی برای سولی هم غیر عادی بود، این بود که جیمین اصولا بعد از شیفتش میرفت خونه، دوش میگرفت، لباسهاش رو عوض میکرد و بعد میومد دیدنش و عجیبتر از اون این بود که جیمین هیچ وقت سرسری و مستقیم نمیگفت میخواد سکس داشته باشن اما امروز به محض اینکه سولی در رو باز کرد جیمین اون رو بغل کرد و شروع کرد به بوسیدنش و وقتی سولی گفت: اوپا داری چیکار میکنی؟
جیمین خیلی جدی در حالی که دستش رو روی بدن سولی میکشید گفت: بهت احتیاج دارم لطفا بزار بریم تو اتاقت میدونم تو هم منو میخوای
و سولی مخالفت نکرد اما الان بعد از ده دقیقه سولی شدیدا پشیمون بود و خود جیمین هم میدونست این اصلا عادی نیست
سولی به آلت مردونه جیمین که هنوز سفت بود نگاه کرد و لبخند کجی زد
سولی: اوپا؟ مشکلی هست؟
جیمین کلافه دستی توی موهاش کشید، جیمین تا الان حداقل باید کمی راحت تر میشد ولی یه چیزی سر جاش نبود، از دیشب! بعد از اون اتفاق! جیمین هربار که یاد حرف جونگکوک میفتاد اینجوری عکس العمل نشون میداد «منظره دیدنی بود نه؟» جیمین خدا رو شکر میکرد که یونیفرم پزشکیش نزاشت توی بیمارستان آبروش بره ولی الان جلوی سولی حسابی خجالت زده بود
سولی: اوپااااا فکر کنم حالت خوب نیست
جیمین سرش رو تکون داد و خواست بگه میتونه کمی اونجا بخوابه اما حرف سولی نزاشت جیمین فکرش رو به زبون بیاره
سولی: فکر کنم بهتر باشه بری خونه خب ام منم جایی کار دارم
جیمین گردنش رو عقب داد و چند ثانیه به سقف زل زد، شاید بهتره بره خونه، سریع لباسهاش رو تنش کرد و حتی فراموش کرد طبق عادتش سولی رو ببوسه
*

آجوما با لبخند در رو برای جیمین باز کرد
آجوما: خوش اومدی آقا
آجوما دستش رو دراز کرد تا کیف و کت جیمین رو ازش بگیره که جیمین سریع گفت: خودم میبرم
جیمین کتش رو جوری گرفته بود که برآمدگی جلوی شلوارش مشخص نشه، سولی حتی فرصت نداد تا یه دوش بگیره البته خود جیمین هم ازش نخواست
جیمین: من میرم یه دوش بگیرم لطفا یه چیزی برای خوردن آماده کن
وقتی جیمین جلوی اتاقش رسید متوجه جونگکوک شد که لباس سفید بلندی پر از گلهای مشکی و روبانهایی که بهش آویزون بود تنش بود، موهاش رو عقب جمع کرده بود و کلی گوشواره از گوشهاش آویزون بود، مشخصا میخواست بره جایی! جیمین خواست بره تو اتاقش مخصوصا بعد از اتفاق دیشب علاقه ای به یه رودر رویی و بحث جدید نداشت تا اینکه جونگکوک بهش نزدیک شد و اون خط مشکی دور چشمهاش و لبهای براق سرخش نظر جیمین رو جلب کرد
جونگکوک نگاه خماری بهش انداخت و پوزخند زد در حالی که سرش رو به معنیه چیه تکون میداد
جیمین آب دهنش رو قورت داد، نگاه ازش گرفت، با عجله در اتاقش رو باز کرد و قبل از داخل شدن گفت: گو جو (گم شو)
جونگکوک ناباور به دری که به روش بسته شد خیره موند
جونگکوک: عوضی
جیمین پشت در روی زمین نشست و سرش رو بین دستهاش گرفت و کمی فشار داد جونگکوک‌داشت بازی میکرد؟ نکنه جیمین خیالاتی شده؟
جیمین: الان یه دوش آب سرد و استراحت تنها چیزیه که کمکم میکنه
جیمین لبخند به لب از حموم بیرون اومد و موهاش رو خشک کرد حالش خیلی بهتر بود تنها لازم بود یه چیزی بخوره و کمی بخوابه
به محض اینکه نگاه گشنش به میز پر از خوراکی های رنگارنگی که آجوما آماده کرده بود افتاد نتونست جلوی آب دهنش رو بگیره با یه لبخند بزرگ پشت میز نشست و بی توجه به جونگکوک شروع کرد به خوردن غذاش، ده دقیقه بعد وقتی تقریبا سیر شده بود صدای جونگکوک بلند شد
جونگکوک: من یه هفته اینجا نیستم گفتم شاید لازم باشه بدونی
جیمین حرفی نزد به جاش آجوما متعجب گفت: آقا کوچیک جایی میری؟
جونگکوک: میرم جیجو با طرفدارهام میتینگ دارم
آجوما هیجان زده گفت: اووو! آقا کوچیک کنسرت چی؟ کنسرتم‌داری؟
جیمین نیم نگاهی به جونگکوک انداخت، جونگکوک سرش رو تکون داد
جونگکوک: از ماهه دیگه شروع میشه تور دور دنیاست که پنج ماهی طول میکشه
آجوما متعجب گفت: یعنی پنج ماه اینجا نیستید؟
جونگکوک لبخند زد
جونگکوک: در هر صورت من تا ماه بعد از این خونه میرم الانم دنبال خونه میگردم
جیمین ابرویی بالا داد و به لبخند جونگکوک که سخاوتمندانه تقدیم آجوما میکرد نگاه کرد، جونگکوک با لبخند معنی داری به جیمین نگاه کرد وقتی نگاهشون تو هم گره خورد جیمین سریع نگاهش رو از اون گرفت
آجوما: من تو این چند روز بهتون عادت کردم هعیییی
آجوما غرغر کنان سمت آشپزخونه رفت و اون دو‌ باهم تنها موندن، جیمین حس کرد قلبش تند میزنه این پسر برای سلامتش مضر بود این یه چیز کاملا مشخص بود
جونگکوک: دوست دخترت بهم زنگ زده بود
جیمین نگاهش رو منتظر به جونگکوک‌دوخت
جونگکوک پوزخندی زد، جیمین: کی؟ من صبح پیشش بودم
جونگکوک سرش رو تکون داد و با قیافه ای که مشخص بود قصد اذیت کردن جیمین رو داره گفت: میدونم! یه ربع قبل از اومدنت بهم گفت اونجا بودی و جالبه بدونی بهم گفت اذیتش کردی!
جیمین شوکه با چشمهای گرد شده به جونگکوک زل زد، امکان نداشت سولی این رو بگه اما پس چطور جونگکوک از این خبر داره؟ نکنه جونگکوک دروغ میگه؟
جونگکوک: بهم گفت که.....
جونگکوک حرفش ناتموم‌ موند وقتی جیمین دستش رو گرفت و اونو با عجله سمت راهرو برد
جونگکوک: هی داری چیکار میکنی؟
جیمین جونگکوک رو توی اتاقش برد و وقتی در اتاقش رو بست جونگکوک فرصت پیدا کرد به قیافه جدی جیمین نگاه کنه، هنوز نگاه جونگکوک شیطون بود
جیمین به در اتاقش تکیه داد و در حالی که هنوز دست جونگکوک توی دستش بود گفت: بهت چی گفت؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت
جونگکوک: بهتره به خودش زنگ بزنی
جونگکوک دستی که آزاد بود رو دراز کرد تا دستگیره در که پشت جیمین بود رو بگیره اما جیمین اون دستش رو هم گرفت و خیلی سریع جاش رو با جونگکوک عوض کرد حالا جونگکوک پشتش به در بود در حالی که هر دو دستش توی دستای جیمین اسیر شده بودن نگاه جونگکوک عوض شد
جیمین: مو به مو‌ بگو بهت چی گفت
جونگکوک نگاه ترسیدش که کمی هیجان زده بود از جیمین گرفت و گفت: گ_گفت که تو اذیتش کردی و به زور باهاش رابطه داشتی
جیمین چشمهاش گرد شد نه امکان نداره سولی اینو بگه! جونگکوک آب دهنش رو قورت داد
جونگکوک: ازم خواست که...
جونگکوک نگاه نگرانی تو چشمای جیمین انداخت ولی هنوزم میشد رنگ و بوی شیطنت رو حس کرد جیمین جدی گفت: چی خواست؟
جونگکوک نفس بریده ای کشید و گفت: خواست برم آرومش کنم
جیمین پوزخندی زد و گفت: ازت خواست آرومش کنی؟ بازیت گرفته؟
جیمین عصبی خندید و جونگکوک سرش رو تکون داد
جیمین: از تو؟ میخوای باور کنم؟ تو اصلا بلدی یه دخترو آروم کنی؟ نکنه یادت رفته گی هستی؟
جونگکوک ناراحت گفت: بهم گفت که حتی نتونستی ارضا بشی و اونو اونجا ولش کردی
جیمین در حالی که سرخ شده بود نگاه تندی به جونگکوک انداخت، سولی گفته بود کار سولی بود سولی واقعا این کارو کرده بود جیمین عصبانی داد زد
جیمین: ازت خواست بری آرومش کنی؟ خواست باهات سکس داشته باشه؟ از من نخواست از تو خواسته؟ تو اصلا بلدی چکار باید بکنی؟
جیمین به نگاه ترسیده جونگکوک توجهی نکرد و اون رو سمت تخت هل داد، جونگکوک خواست از رو تخت بلند بشه که جیمین خودش رو بهش رسوند و در حالی که روش خیمه زده بود گفت: بزار یادت بدم
جونگکوک شونه های جیمین رو گرفت و کمی هلش داد حالا واقعا ترسیده بود
جونگکوک: ولم کن
جیمین خندید
جیمین: ترسیدی؟ مگه تو اینو نمیخواستی؟ تو حتی نمیتونی جلوی اشک ریختنت رو بگیری میخوای اونو آروم‌کنی؟
جیمین دستهای جونگکوک رو گرفت، سرش رو فرو کرد تو گودی گردنش و شروع کرد به میک زدن گردن جونگکوک، صدایی که داد میزد جیمین اون پسره! داری چیکار میکنی! صدای وجدانش و هر صدایی که میخواست اونو به خودش بیاره رو نادیده گرفت، بوی عطر تند جونگکوک و تن گرمش! صدای تلاشش برای آزاد شدن، مزه شیرین و پوست نرمش که زیر دندون جیمین بود همش باعث میشد جیمین نفهمه داره چیکار میکنه صدای التماس جونگکوک بلند شد
جونگکوک: خواهش میکنم_ بزار برم، هیونگ! هیونگ لطفا
جیمین پوزخندی زد و به جونگکوک نگاه کرد نگاهش رو نمیشد تشخیص داد
جیمین: تو منو به این نقطه رسوندی
دستش رو سمت دکمه های پیراهن جونگکوک برد و با بی احتیاطی بازشون کرد و چندتاییش رو هم بخاطر عجله از جا کند
جیمین: میخواستی بری پیشش؟ برای این اینقدر به خودت رسیدی؟
جیمین با دیدن هیکل ورزیده و ماهیچه ای جونگکوک متعجب به صورت جونگکوک نگاه کرد، اون میتونست جیمین رو کنار بزنه اما چرا این کارو نمیکرد؟ فکر اینکه جونگکوک داره بازی میکنه جیمین رو عصبی کرد، حرفی نزد در عوض این بار لاله گوش جونگکوک رو هدف قرار داد اما صدای گریه شدید جونگکوک اون رو شوکه کرد
جونگکوک با گریه گفت: من از اون متنفرم من نمیخواستم برم پیش اون
جیمین اخم کرد از گوش جونگکوک فاصله گرفت و صورتش رو به صورت جونگکوک نزدیک کرد چشمهای اشکی جونگکوک بهش زل زده بودن
جیمین: دروغ میگی
جونگکوک چشمهاش رو بست و عاجزانه سرش رو تکون داد
جونگکوک: اون از بچگی منو دوست داشته وقتی فهمید من گیم خیلی تلاش کرد باهام رابطه داشته باشه من میدونم اون دروغ میگه درباره تو من بهش گفتم که باورش ندارم من نمیخواستم برم پیش اون
جونگکوک وسط گریه سرفه کرد
جونگکوک: من قرار بود برم دیدن دوستام
جیمین هنوز خیره به چشمای گریون جونگکوک بود، میدونست داره تند میره،میدونست از سولی ناراحته اما دلیل این کارش سولی نبود! میدونست رسما داره به جونگکوک دست درازی میکنه اما نمیدونست چرا!
جیمین: چرا این کارو با من میکنی؟
جونگکوک چشمهاش رو باز کرد جیمین نگاهی به تک تک اجزای صورت جونگکوک انداخت اون توی تخت با این چشمای گریون و لبای سرخ خیلی خوشگل بود، نگاه جونگکوک گره نگاهش بود و جیمین حس کرد چیزی تو نگاه جونگکوک درخشید
جیمین: خدای من توی عوضی با من چکار کردی؟ من تا حالا همچین کاری نکرده بودم! تو عمدا منو تحریک میکنی تو میتونی منو کنار بزنی ولی این کارو نمیکنی خودتو جلوی من ضعیف نشون میدی و همه زندگی منو بهم ریختی! تو داری با من چیکار میکنی؟
جونگکوک این بار واقعا نگاهش غمگین شد
جونگکوک:خدای من
جونگکوک گریش شدت گرفت
جونگکوک: متاسفم هیونگ من من نمیدونم چم شده اولش فقط بازی بود خواستم اذیتت کنم اما الان نمیدونم چمه
جیمین به گردن کبود جونگکوک نگاه کرد و چشمهاش رو بست
جیمین: تو با من بازی میکنی! تو میدونی من نقطه ضعفم چیه و داری باهام بازی میکنی!
جیمین دستای جونگکوک رو رها کرد و خواست از روی جونگکوک کنار بکشه که جونگکوک سریع دستش رو گرفت
جونگکوک: هیونگ
جیمین سوالی به جونگکوک نگاه کرد
جونگکوک: حرفامو باور میکنی؟ درباره سولی
جیمین چند ثانیه تو چشمای جونگکوک نگاه کرد و کلافه خندید
جیمین: چیزایی که گفتی رو مطمعنم سولی بهت گفته پس آره
جونگکوک نگران گفت: تو که به اون
جونگکوک حرفی نزد و جیمین گفت: احمق نباش من خودمو به زور به کسی تحمیل نمیکنم
جونگکوک سرش رو تکون داد و جیمین بی اختیار دستش رو جلو برد و صورت خیس جونگکوک رو پاک کرد
جیمین: تو هم نودت تحریکم کردی و هنوز نمیفهمم چرا با من اینکارو میکنی
جونگکوک نفس عمیق و لرزونی کشید
جونگکوک: چرا از من بدت میاد؟
جیمین در حالی که هنوز داشت اشکهای جونگکوک‌رو پاک میکرد گفت: از گی ها بدم میاد چون بچه که بودم یه گی به دوستم تجاوز کرد
جونگکوک هینی کشید
جونگکوک: متاسفم هیونگ
جیمین سرش رو تکون داد
جونگکوک: اما این دلیل خوبی نیست تو بهتر از من میدونی که تو هر گرایشی متجاوز پیدا میشی
جیمین بی توجه به حرف جونگکوک دستش رو ملایم روی صورت جونگکوک کشید اشکی نمونده بود ولی جیمین میخواست پوست لطیف جونگکوک رو لمس کنه، جیمین با دقت انگشتهاش رو زیر چشم جونگکوک کشید بعد روی گونش وقتی به چونش رسید انگشتش رو دور خال زیر لب جونگکوک کشید و کمی فشار داد، جونگکوک آب دهنش رو قورت داد، جیمین زیادی محو کارش شده بود، وقتی دستش رو روی گردن جونگکوک کشید جونگکوک بی اختیار نالید و هر دو پسر غافلگیر شدن! جونگکوک سریع دستش رو روی دهنش گذاشت، جیمین جرات نداشت تو چشمهای جونگکوک نگاه کنه اما نگاهش روی سینه برهنش افتاد که تند تند بالا پایین میشد جیمین آب دهنش رو قورت داد و شروع کرد به بستن دکمه های لباس جونگکوک
جیمین: چندتاییش کنده شده آم متاسفم
جونگکوک حرفی نزد و جیمین بلخره از روی جونگکوک بلند شد هر دو در سکوت توی افکارشون غرق بودن تا اینکه جیمین گفت: لطفا تحریکم نکن نمیخوام بهت آسیب بزنم
جونگکوک راحت میتونست خواهش رو تو صدای جیمین حس کنه
جیمین: من تا به حال اینقدر بد نبودم اما تو کاری میکنی که من کاملا کنترلم رو از دست بدم نمیخوام اتفاق بدی بیفته
جیمین به جونگکوک نگاه کردو شوقی که تو نگاه جونگکوک بود رو نادیده گرفت
جیمین: نمیخوام بخاطر لجبازی بهت آسیب بزنم
جونگکوک سرش رو تکون داد و جیمین لبخند زد
جیمین: بهتره از این به بعد با هم دوست باشیم خودت گفتی مدت کوتاهی اینجایی نمیخوام خاطره بدی ازم داشته باشی هوم؟
جونگکوک لبخند متقابلی زد و از روی تخت بلند شد
جونگکوک: اوهوم
جیمین نگاهی به اوضاع بهم ریخته جونگکوک انداخت و حس کرد گونه هاش سرخ شدن (پسر تو وحشی؟ چطور تونستی همچین بلایی سر یه پسر بیاری؟) جونگکوک سوالی سرش رو تکون داد، جیمین به موهای جونگکوک اشاره کرد، جونگکوک سمت آینه رفت، با دیدن موهای بهم ریخته، خط چشمی که زیر چشمهاش ماسیده بود، دکمه های لباس کنده شده و بدتر از همه کبودی گردنش حسابی شوکه شد
جونگکوک: اوه خدای من هیونگ! اگر پسرا اینو ببینن حتما میفهمن چی شده
جیمین دلخور گفت: باید منو کنار میزدی تو توانشو داری نباید تو همچین موقعیتی فقط گریه کنی این طرف مقابلتو تحریک میکنه باید از خودت دفاع کنی اگر فقط گریه کنی عاقبتش بد میشه (جیمین متوجه نبود که داره خیلی جدی جونگکوک رو نصیحت میکنه و خودش رو یه احمق جلوه میده) اگر گریه کنی یکی مثل من رو بیشتر تحریک میکنی من وقتی اونجوری میبینمت کاملا فراموش میکنم کی هستم و فکر کن ممکنه چه اتفاقی بیفته
جونگکوک لبخند زد
جونگکوک: هیونگ
جیمین ساکت شد و سرش رو تکون داد
جونگکوک: من همه اینا رو میدونم
جیمین اول گنگ به جونگکوک زل زد و کم کم چشمهاش گرد شد (اون میدونه من با گریش بیشتر تحریک میشم؟ نکنه اون از عمد منو کنار نزد؟شاید منظورش چیز دیگه ایه؟)جیمین نگاهش رو از جونگکوک گرفت و لبخند دستپاچه ای زد
جیمین: ام خ_خوبه پس ام مراقب باش
جیمین میدونست تمام حرفهای امروز و دیروزش همه یه مشت چرت و پرتن و کارهاش بدتر از حرفهاش ولی هنوز نمیفهمید چطور به این نقطه رسیدن
جونگکوک به در اشاره کرد
جونگکوک: بهتره برم لباسامو عوض کنم نمیخوام هیونگام باز جلوی در پیداشون بشه
جیمین سرش رو تکون داد
جیمین: آم گردنت رو آ منظورم اینه...
جونگکوک همراه با لبخند چشمکی زد
جونگکوک: نگران نباش لباس یقه اسکیمویی میپوشم
جیمین سرش رو تکون داد و نگاه از لبخند جونگکوک‌گرفت بعد از رفتن جونگکوک جیمین روی تخت دراز کشید (اینقدر براش عادیه؟ من حس میکنم زندگیم کاملا بهم ریخته ولی اون! نکنه واقعا داره باهام بازی میکنه؟)

Unwanted love Where stories live. Discover now