دوست

4.4K 684 16
                                    

تهیونگ سوئیچ رو روی میز درست جلوی جونگکوک پرت کرد، جونگکوک با چشمای خیسش نگاه سردی به سوئیچ انداخت
تهیونگ: برش دار و برو
جونگکوک دستش رو روی گونه هاش کشید تا اشکهاش رو پاک کنه
تهیونگ: جونگکوک اینقدر ضعیف نباش! اینقدر راحت تسلیم نشو
جونگکوک پوزخندی زد و به تهیونگ نگاه کرد
جونگکوک: چاره دیگه ای دارم؟
تهیونگ کلافه گفت: معلومه که داری! برو همه چیز رو به اون پسر توضیح بده! بزار اون انتخاب کنه! اینجوری تنها داری اوضاع رو پیچیدتر میکنی!
جونگکوک سرش رو به معنی نه تکون داد
تهیونگ چند ثانیه توی سکوت به جونگکوک که بی صدا اشک میریخت نگاه کرد، نمیتونست دوستش رو توی این حال ببینه، آهی کشید و روی نزدیکترین صندلی به جونگکوک نشست و این بار با صدای ملایمتری گفت: جیمین حالش خوب نیست سولی رفته بیمارستان و نمایش راه انداخته
جونگکوک شوکه با چشمای گرد شده به تهیونگ نگاه کرد
جونگکوک: چی؟ تو از کجا میدونی؟
تهیونگ لبخند نگرانی زد
تهیونگ: یونگی بهم گفت
جونگکوک نگران گفت: یونگی؟
جونگکوک سر در گم موهاش رو از روی صورتش کنار زد تا حواسش رو جمع کنه
جونگکوک: تو با یونگی؟ نه صبر کن اول بهم بگو چی شده
تهیونگ آهی کشید و سرش رو تکون داد
تهیونگ: سولی رفته دیدن جیمین توی بیمارستان و وقتی جیمین ردش کرده شروع کرده به داد و بیداد که جیمین گیه و با تو سر و سری داره بعدم جیمین از حال رفته و..
جونگکوک شوکه و نگران بلند شد
جونگکوک: من باید ببینمش، حالش چطوره؟ خدای من همش تقصیر منه
تهیونگ سریع بلند شد و دست جونگکوک رو گرفت تا آرومش کنه
تهیونگ: حالش خوبه! فقط زیادی ساکت و تو خودشه!
جونگکوک به گوشه ای زل زد و حال بد جیمین رو تصور کرد با فکر اینکه اون زیر بار کلی فشاره مثل آدمی که دنیا روی سرش خراب شده باشه روی زمین نشست و باز شروع کرد به گریه کردن
جونگکوک: همش بخاطر منه، من نباید به پدرم اعتماد میکردم
تهیونگ نگاه غمگینش رو به جونگکوک دوخته بود و سعی میکرد به جای دوستش که کاملا خودش رو باخته بود فکر کنه تا این اوضاع رو سر و سامان بده
تهیونگ: برات یه وقت گرفتم منتها قرار نیست جیمین بدونه که تو بیمارشی در هر حال الان اون نمیخواد تو رو ببینه ولی مریضش که باشی بخاطر وظیفه پزشکیشم که شده مجبوره ببینتت! با بهانه درد پا میری دیدنش لازم باشه کاری میکنم بستریت کنن تا بتونی باهاش حرف بزنی نظرت چیه؟
جونگکوک وسط گریه تلخ خندید و نگاه متشکرش رو به تهیونگ دوخت
تهیونگ: پاشو دیگه بسه، از این به بعد قبل از هر تصمیمی بیشتر فکر کن

Unwanted love Where stories live. Discover now