تعهد

5.9K 812 78
                                    

تهیونگ: یعنی چی امشبم پیش من میمونی؟ این دومین شبیه که نمیری خونه! اتفاقی افتاده؟ نکنه جیمین اذیتت کرده؟
تهیونگ نگاه مشکوکش رو به جونگکوک انداخت که بی خیال داشت اورواچ بازی میکرد
تهیونگ: کاری کردی که بلخره از خونه بیرونت کرد نه؟
زنگ در خونه تهیونگ که زده شد جونگکوک با هیجان بلند شد و گفت: اگر همه چیز خوب پیش بره امشب برمیگردم خونه
تهیونگ نگاه گنگش رو به در خونه دوخت که جونگکوک با هیجان بازش کرد، تهیونگ به چهره مردی که جلوی در ایستاده بود نگاه کرد، آشنا نبود! جونگکوک دو سه دقیقه ای با اون صحبت کرد و بعد رو به تهیونگ در حالی که مرد رو همراه خودش داخل میاورد گفت: هیونگ من چند دقیقه ای به اتاق خوابت نیاز دارم
تهیونگ: باش... چی؟؟؟ صبر کن ببینم
تهیونگ جلو رفت و دست جونگکوک رو گرفت و کمی از اون مرد فاصله گرفتن
تهیونگ: داری چه غلطی میکنی؟ این کیه؟ چرا میرید اتاق خواب؟
جونگکوک با قیافه آرومی لبخند خرگوشی زد
جونگکوک: هی آروم باش اونو منیجر فرستاده تا تو یه چیزی کمکم کنه پنج دقیقه طول میکشه
تهیونگ با چشمای گرد گفت: نکنه میخوای باهاش بخوابی؟ خدای من جونگکوک تو چت شده؟ چرا به این روز افتادی؟
جونگکوک آروم دست تهیونگ رو کنار زد و با خنده گفت: یه برنامه ای دارم چند دقیقه صبر کن
جونگکوک بی توجه به تهیونگ همراه مرد داخل اتاق رفت و بعد از چند دقیقه در حالی که کل گردنش کبود بود بیرون اومد
بی توجه به نگاه شوکه تهیونگ اون مرد رو تا دم در همراهی کرد وقتی برگشت سریع کتش رو برداشت
تهیونگ: کجا؟ توضیح بده
جونگکوک: خونه دیگه
تهیونگ عصبی گفت: توضیح بده بعد هر کجا خواستی میری
جونگکوک چشمکی زد و گفت: به جیمین گفتم دوست پسر دارم اینا رو برای این کاشتم که شک نکنه دروغ گفتم
تهیونگ ناباور ضربه محکمی به پیشونیش زد
تهیونگ: چینجا؟ باورم نمیشه! تو کاملا قاطی کردی!
جونگکوک سمت در راه افتاد و با یه لبخند خداحافظی کرد و تهیونگ رو با کلی نگرانی تنها گذاشت
تهیونگ: عاشق شده امیدوارم گند نزنه
**
جونگکوک دستگیره در رو گرفت و قبل از چرخوندنش چند بار دعا کرد که جیمین خونه باشه، در که باز  شد صدای اسپیکر تلویزیون لبخند رو روی لباش نشوند ولی سریع خودش رو جمع کرد و داخل شد
جیمین توی پذیرایی نبود و وقتی جونگکوک سمت اتاقش میرفت جیمین جلوش سبز شد
جونگکوک: اوه هیونگ
جیمین لبخند ضعیفی زد
جیمین: هی جونگکوک
جونگکوک لبخند کجی زد و یقه لباسش رو با نگرانی مرتب کرد، همین باعث شد جیمین کبودی هایی که هدف دار بودن رو روی گردنش ببینه و برای چند ثانیه بی حرکت به کبودیها زل بزنه
جونگکوک واضح میتونست ببینه که جیمین رنگش پریده انگار که روح دیده بود، لبخند سستی زد و نگاه از جیمین گرفت
جونگکوک: ام چیزه من ام برم تو اتاقم
صدای سرد جیمین جونگکوک رو سر جاش میخکوب کرد
جیمین: این دو روز رو پیش دوست پسرت بودی؟
جونگکوک بدون اینکه به جیمین نگاه کنه سرش رو تکون داد و این بار به جای اتاقش رفت آشپزخونه و دنبال یه چیزی گشت
صدای قدمای بی جون جیمین به گوشش رسید جونگکوک بدون اینکه جیمین ببینه لبخندی زد و بعد سریع با قیافه خجالت زده به جیمین که تو چهار چوب در ایستاده بود نگاه کرد
جونگکوک: هیونگ ام یخ داریم؟
جیمین اخم بدی کرد و گفت: یخ برای چی؟
جونگکوک با گونه های گل انداختش گفت: ام ب_برای کبودیام
جیمین شوکه چشمهاش گرد شد واقعا جونگکوک قرار بود اینقدر بی شرم باشه؟ یا بازی جدیده؟
جیمین: کبودیات؟ مال گردنت؟
جونگکوک سرش رو به معنی نه تکون داد، بلخره یخ رو پیدا کرد و بی توجه به نگاه متعجب جیمین گوشه لباسش رو کمی بالا داد و یخ رو روی کبودی که روی پهلوش بود گذاشت
جیمین با صدای لرزونی گفت: چه اتفاقی افتاده؟
جونگکوک لبخند زد و با همون صورت سرخش گفت: دوست پسرم یکم زیاده روی کرد چیز مهمی نیست
جیمین نگاهش سرد شد و سرش رو به معنی باشه تکون داد (اون واقعا یکی رو داره و توی احمق تمام این مدت نگرانیت بی خودی بود!  و ناراحتیت! نکنه دروغ میگه؟ نکنه بازیه جدیده؟ اما نه یکی رو داره خب اصلا به من چه ربطی داره!) جیمین خواست از آشپزخونه بیرون بره که جونگکوک صداش زد
جونگکوک: ام هیونگ
جیمین نیم نگاهی به یخ توی دست جونگکوک انداخت و سوالی سرش رو تکون داد
جونگکوک: فکر کنم یه چندتا کبودی روی پشتم دارم میشه کمکم کنی روشون یخ بزارم
جیمین نگاهش رو به کف آشپزخونه دوخت و کمی فکر کرد (بازی؟)
جیمین: باید چکار کنم؟
جونگکوک سمت جیمین اومد، دستش رو گرفت و همراه خودش به اتاقش برد
جونگکوک: اینجا بشین تا من برم لباسامو عوض کنم
جیمین روی تخت درست جایی که جونگکوک اشاره کرد نشست و به زمین خیره شد کاملا توی افکارش غرق شده بود که با صدای باز شدن در سر بلند کرد با این فکر که جونگکوک لباسشو عوض کرده اما به جاش نگاهش روی در نیمه باز اتاق لباس خشک شد، جونگکوک لخت بود و در حالی که پشتش به اون بود داشت لباس انتخاب میکرد جیمین حسابی شوکه شد
نگاهش روی تمام اعضای بدن جونگکوک چرخید، نفسهاش گرم شده بودن و تپش قلبش نامنظم بود، حس کرد چشمهاش سنگین شدن و به سختی اون ها رو باز نگه داشته، جونگکوک بدون پوشیدن لباس زیر، شلوار راحتی پاش کرد و پیراهنی برداشت موقعی که میخواست تنش کنه چرخید و با جیمین چشم تو چشم شد (عمدا در رو باز گذاشته این یه نمایشه تا تحریکم کنه خدای من! من چه راحت خامش میشم!)
جیمین نتونست نگاهشو از جونگکوک بگیره و نگاه گرمش رو به سینه برهنه جونگکوک که پر از کبودی بود دوخت، جونگکوک ابرویی بالا داد و از پوشیدن پیراهنش منصرف شد و اون رو سر جاش گذاشت، در حالی که بالا تنش برهنه بود از اتاق بیرون اومد و جلوی جیمین ایستاد، توی چشماش میشد دید که چقدر از حالی که جیمین داره لذت میبره، از اینکه جیمین با چشمای گرسنه بهش نگاه میکنه داشت قند توی دلش آب میشد
جیمین نفس عمیقی کشید، جونگکوک بوی شیرینی میداد، بویی مثل توت فرنگی! گرم و شیرین!
جونگکوک به چشمای خمار و قرمز جیمین نگاه کرد و لبخند خاصی زد
جونگکوک: منو دید میزدی؟
(داره بازی میکنه احمق نباش! عمدا در رو باز گذاشته) جیمین حرفی نزد، وقتی جونگکوک سکوت جیمین رو دید دستش رو روی سینه جیمین گذاشت و آروم هلش داد، جیمین مقاومتی نکرد تا تعادلش رو حفظ کنه و به پشت روی تخت افتاد، حالا جیمین بی حرکت روی تخت افتاده بود، جونگکوک زانوهاش رو دو طرف پهلوی جیمین گذاشت و روش خیمه زد، دست جیمین رو گرفت و روی کبودی پهلوش گذاشت و با تن صدای دلفریبی که میتونست راحت جیمین رو توی خلسه فرو ببره گفت: هیونگ برام یخ میزاری؟
جیمین سردرگم نگاه از لبخند شیطون جونگکوک گرفت و دستش رو روی کبودی کشید و به یک باره فشارش داد و باعث شد جونگکوک از درد بناله
جیمین مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده جونگکوک رو کنار زد، جونگکوک روی تخت افتاد و این بار این جیمین بود که روی شکم جونگکوک نشسته بود در حالی که دستای جونگکوک رو بالای سرش محکم گرفته بود، نگاه سرد و ترسناکش رو تو نگاه هیجان زده جونگکوک‌ دوخته بود، با صدای جدی و غیر معمولی گفت: ازت چندتا سوال میپرسم
جیمین بازم دستش رو‌ روی کبودی پهلوی جونگکوک فشار داد و جونگکوک این بار واقعا از درد به خودش پیچید
جونگکوک: آآی هیونگ!
جیمین: اگر راستشو نگی بد میبینی
جونگکوک چند بار سرش رو با نگرانی تکون داد و جیمین لبخند پیروزمندانه ای زد
جیمین: این دو‌ روز کجا بودی؟
جونگکوک لبش رو به دندون گرفت و با نگاه لرزونش به جیمین چشم دوخت هنوز سعی داشت بازیش رو ادامه بده و این جیمین رو کلافه میکرد
جونگکوک: پیش دوست پسرم
جیمین عصبی خندید نگاه از چشمای جونگکوک گرفت و به سینه برهنش انداخت که چندتایی کبودی روش بود، دوست داشت لمسشون کنه اما نه! اینجوری جونگکوک برنده میشد! اما نگاه جونگکوک دیونش میکرد! دستی که آزاد بود رو روی سینه جونگکوک‌ کشید و با قیافه ترسناکی گفت: دوست پسرت؟
میدونست دروغ میگه جونگکوک بهش فهمونده بود که بازی میکنه! پس منتظر جواب جونگکوک نشد و نوک سینه جونگکوک رو بین انگشتاش گرفت و محکم فشار داد، جونگکوک از درد نالید، جیمین لبخند زد
جیمین: میتونم کاری کنم بیشتر دردت بیاد ولی اگر پسر خوبی باشی میزارم این بارو بری
جونگکوک چشماش کمی قرمز و خیس شده بود میدونست جیمین جدیه و ممکنه بلایی سرش بیاره
جیمین: کجا بودی؟
جونگکوک با صدای لرزونی گفت: پ_پیش تهیونگ
جیمین اخم غلیظی کرد حق با اون بود جونگکوک‌ دروغ گفته بود و این بار عصبی نوک سینه جونگکوک رو محکمتر فشار داد و جونگکوک بخاطر درد شروع کرد به گریه کردن
جونگکوک: آ ه_هیونگ خواهش میکنم راستشو میگم
جیمین فکری که عصبیش کرده بود رو به زبون آورد
جیمین: با اون خوابیدی؟ اون دوست پسرته؟
جونگکوک خواست بپرسه حسودیش شده؟ ولی ترسید و سریع سرش رو به معنیه نه تکون داد
جیمین به اشکای جونگکوک که بی وقفه میریختن با لبخند نگاه کرد این حس قدرتی که بهش دست میداد رو دوست داشت اینکه یه پسر زیر دستش اشک میریخت تا ولش کنه! اینکه میتونست هر کاری که دوست داره با جونگکوک بکنه و در نهایت این اونه که مطیع جیمینه بیشتر تحریکش میکرد، خم شد و گوش جونگکوک رو چندباری لیسید، چندشش نمیشد حس بدی نداشت برعکس لذت میبرد، جونگکوک بین گریه ناله کرد و خواست دستش رو دور گردن جیمین حلقه کنه که جیمین با لبخندی آزار دهنده عقب کشید
جیمین: دوست پسرت این کارو باهات کرده؟
جیمین میدونست جواب جونگکوک منفیه در هر حال دکتر بود با یه نگاه از نزدیک فرق کیس مارک عاشقانه با یه کبودی وحشیانه رو میتونست تشخیص بده
جونگکوک نگاه خیس و مظلومش رو به جیمین دوخت، انگار با نگاهش داشت التماس میکرد که جیمین به پرسیدن این سوالها ادامه نده
جیمین پوزخندی زد و نوک سینه جونگکوک رو آروم فشار داد نه به منظور اذیت کردن جونگکوک بلکه برای دیدن واکنش جونگکوک، جونگکوک بی اختیار نالید و لبش رو به دندون گرفت، به جیمین که هر لحظه ممکن بود بخنده نگاه کرد و گریش شدت گرفت، جیمین میخواست این بازی رو تموم کنه بازی که جونگکوک نمیخواست تموم بشه، جیمین از حسش از اینکه چی میخواست مطمعن بود اما میدونست جونگکوک به این راحتی دست از بازی برنمیداره، جونگکوک سعی کرد دستهاش رو از تو دست جیمین بیرون بکشه ولی جیمین سریع مانع شد جونگکوک عجیب ناتوان شده بود و این گریش رو بیشتر کرد
جیمین: قرار نیست جایی بری کوچولو! تا جواب سوالامو‌ ندی ولت نمیکنم الان جواب بده دوست پسرت این کارو باهات کرده؟
جونگکوک عصبی گفت: نه الان ولم کن
جیمین خندید
جیمین: خرگوش کوچولو! چرا از بازی لذت نمیبری؟
جونگکوک با اخم نگاه خیسش رو از جیمین گرفت
جیمین: پس کی اینکارو باهات کرده؟
جونگکوک نگاه تندی به جیمین انداخت
جونگکوک: به تو ربطی ندا...
جیمین نوک سینه جونگکوک رو محکم پیچوند، جونگکوک حرفش رو نیمه رها کرد و فریاد کشید و این بار جیمین پوزخندی زد و گفت: جواب بده
جونگکوک با گریه گفت: نمیشناسمش از منیجرم خواستم یکی رو بفرسته
جیمین نگاهش سرد شد چند ثانیه توی سکوت به جونگکوک زل زد و بلخره ناباور گفت: تو با یه غریبه خوابیدی؟
جونگکوک سرش رو به معنی نه تکون داد
جونگکوک: فقط گذاشتم این کبودیا رو درست کنه
جیمین چشمهاش رو بست و چیزی که فکر میکرد رو به زبون آورد
جیمین: تا من فکر کنم با دوست پسرت بودی؟ تا منو بکشونی تو اتاقت؟ آره؟
جونگکوک لباشو به دندون گرفته بود تا مانع صدای گریش بشه، نمیدونست چرا گریه میکنه فقط میدونست قرار نبود جیمین به این راحتی مچشو بگیره! جیمین داد زد
جیمین: پس چرا گریه میکنی؟ یا نکنه اینم یه گوشه از بازیته؟
جونگکوک سرش رو به چپ و راست تکون داد
جونگکوک: بزار برم
جیمین عصبی خندید
جیمین: چی میخوای از من؟ میخوای باهات رابطه داشته باشم؟ یا فقط یه اسباب بازیم برات؟ نکنه میخوای اعتراف کنم بهت حس دارم؟
جونگکوک حرفی نزد تا اینکه جیمین گفت: باید با سولی میموندم
جونگکوک با چشمای گرد شدش به جیمین نگاه کرد، نه برنامش این نبود قرار نبود جیمین پشیمون بشه! سولی؟ نکنه برگرده پیش اون! سرش رو تکون داد
جونگکوک: نه
جیمین سرش رو به معنیه آره تکون داد و ادامه داد
جیمین: باید اشتباهش رو میبخشیدم اونجوری الان بازیچه تو نشده بودم از وقتی ازش جدا شدم همه زندگیمو‌ زیر و رو کردی!
جونگکوک نگران و ترسیده گفت: نه هیونگ این کار غلطه
جیمین داد زد
جیمین: اینکه بازیچه تو شدم درسته؟ این غلط نیست؟
جونگکوک حرفی نزد و فقط اشک ریخت، جیمین حس کرد تمام قدرتش از بین رفته سرش رو روی شونه جونگکوک گذاشت و نفس عمیقی کشید
جیمین: ازت متنفرم، از اینکه اینجوری بازیم میدی! حتی از این بوی خوبی که میدی! جونگکوک من واقعا ازت متنفرم وقتی میبینم خودتم نمیدونی ازم چی میخوای! این عصبانیم میکنه، تو دنبال بازی با منی و من از اینکه اسباب بازیه تو باشم متنفرم
جونگکوک بین گریه گفت: جیمین هیونگ
جیمین لبخند ضعیفی زد باید به جونگکوک میفهموند این بازی باید تموم بشه
جیمین: دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم ازت متنفرم که حتی توی خوابمم ولم نمیکنی!
جونگکوک: هیونگ با من بمون لطفا نرو پیش سولی
جیمین نفس عمیق دیگه ای کشید و ریه هاش رو پر از بوی عطر دیونه کننده جونگکوک ‌کرد بعد عقب کشید و توی چشمای جونگکوک‌ نگاه کرد
جیمین: نگران نباش برنمیگردم پیش سولی ولی میرم سراغ زنای دیگه اینجوری برای من بهتره مگه نه؟
جونگکوک با چشمای گرد شده از شوک و ترس به جیمین زل زده بود، جیمین دستای جونگکوک ‌رو‌ ول کرد و از رو تخت پایین رفت که جونگکوک سریع بلند شد و اون رو محکم بغل کرد و با گریه و زاری گفت: نه لطفا نرو خواهش میکنم
جیمین از گوشه چشمش به جونگکوک که داشت اشک میریخت و حواسش نبود نگاه کرد و لبخند خاصی زد
جیمین: چرا جلومو میگیری؟ بازی تموم شد
جونگکوک سرش رو تکون داد
جونگکوک: من دوستت دارم جیمین همش بخاطر این بود که دوستت داشتم لطفا نرو من از روز اول بهت حس داشتم
جیمین ابروهاش رو بالا داد این چیزی بود که باید جونگکوک از اول بهش میگفت ولی کافی نبود نه! برای جیمین این کافی نبود
جیمین: دوستم داشتی و سعی کردی بهم نشون بدی استریت نیستم؟!
جونگکوک برای لحظه ای دست از گریه برداشت و به جیمین که نگاهش حالت خاصی داشت نگاه کرد
جونگکوک: تو هم منو دوست داری مگه نه؟ بهم بگو
جیمین حرفی نزد، هر دو به هم خیره بودن تا اینکه جیمین دستش رو بالا آورد و اشکای جونگکوک رو پاک کرد
جیمین: تو به من دروغ گفتی! اجازه دادی یکی دیگه بهت دست بزنه! و خدا میدونه چه کارای دیگه ای کردی که من بی خبرم
جونگکوک این بار بی صدا اشک ریخت
جونگکوک: معذرت میخوام
جیمین دستش رو توی موهای بلند جونگکوک فرو کرد و همه رو عقب داد 
جونگکوک با تن صدای ملتمسی گفت: بهم بگو که تو هم منو دوست داری
جیمین ابروهاش رو بالا داد و چهره بی تفاوتی به خودش گرفت
جیمین: و بازی اینجا تموم میشه؟ جایی که من بهت بگم دوستت دارم؟
جونگکوک عصبی دست جیمین رو از روی موهاش پس زد
جونگکوک: دیگه بازی نمیکنم
جیمین پوزخندی زد
جیمین: قبلا هم اینو گفتی بهم! یه مشت دروغ تحویلم دادی!
جونگکوک صاف ایستاد و دستش رو روی گونه جیمین گذاشت و مهربون گفت: معذرت میخوام
جیمین حرفی نزد، جونگکوک انگشت شصتش رو روی لب جیمین کشید و جیمین به خودش لرزید! جونگکوک صورتش رو به جیمین نزدیک کرد
جونگکوک: بهم بگو که چقدر خوشگلم و وقتی بخاطر تو گریه میکنم خوشگلتر میشم بهم بگو دیونت میکنم بهم بگو دوستم داری! بگو اختیارتو ازت میگیرم! خواهش میکنم
جیمین حرفی نزد تنها نگاهش به لبای جونگکوک بود که بهش نزدیک و نزدیک تر میشد و قبل از اینکه جونگکوک اونو ببوسه سکوت رو شکست
جیمین: این راه برای من برگشتی نداره، اگر الان منو ببوسی تا آخر عمرت باید کنارم بمونی من بخاطر یه حس دو روزه گرایش عوض نمیکنم! زندگیمو بخاطر یه رابطه دو‌ روزه زیر و رو نمیکنم
جونگکوک کمی عقب رفت و به چشمای سیاه و جدی جیمین که داشت میترسوندش نگاه کرد
جونگکوک: منظورت چیه که تا آخر عمر؟!
جیمین نفس کلافه ای کشید
جیمین: فکر کردی من بازی میکنم؟ الان بهم بگی دوستم داری و فردا درست وقتی که بهت نیاز دارم ولم کنی؟ وسط راه؟ من این راهو شروع نمیکنم مگر اینکه تعهد بدی تا آخرش کنارمی
جونگکوک یک قدم عقب پرید و با صدای لرزونی گفت: تعهد؟ م_مثل ازدواج؟
جیمین حرفی نزد در واقع منظورش این نبود شاید بد منظورش رو رسونده بود! اون هنوز نمیدونست میتونه با جونگکوک رابطه جنسی داشته باشه یا نه! میدونست از جونگکوک خوشش میاد میدونست به اینکه یکی رو کنارش ببینه حسودیش میشه میدونست اینا رو چون این دو روز کلی فکر کرد و تا مرز دیونگی پیش رفت، دوستش داشت اما ازدواج؟
جیمین به جونگکوک که ترسیده بود نگاه سوالی انداخت و بی اختیار چیزی رو گفت که شاید نباید میگفت
جیمین: آره
جونگکوک دستاش لرزید و باز عقب رفت
جونگکوک: من_من باید فکر کنم
جیمین با چشمای گرد شده از تعجب به در حموم خیره شد که جونگکوک خودشو توش حبس کرده بود
جیمین زمزمه کرد
جیمین: همین؟ یعنی تا اسم تعهد اومد ترسید؟

Unwanted love Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ