هیونگ

6.4K 967 38
                                    

جیمین به پیشخوان آشپزخونه تکیه داد و چشمهاش رو ریز کرد، حالا نگاه جستوجو گرش روی آجوما قفل شده بود تا اینکه بلخره آجوما به زبون اومد
آجوما: چیزی میخوای آقا؟
جیمین که میدونست آجوما چون پشتش به اونه نمیتونه ببینه پس لبخند شیطون زد و سریع به حالت جدی برگشت و با صدای جدی پرسید
جیمین: خبر جدیدی نیست؟
آجوما سریع برگشت و به جیمین نگاه کرد مثل این که چیز مهمی رو به یادآورده بود
آجوما: خانوم زنگ زده بود ازم خواست حواسم به آقا کوچیک باشه
جیمین اخم بدی کرد
جیمین: آقا کوچیک؟
آجوما سرش رو تکون داد و به راه رویی که به اتاق خوابها ختم میشد اشاره کرد
آجوما: خانوم گفت آقا کوچیک صداش کنم (آجوما دهنش رو کج کرد و ادای مادر جیمین رو در آورد) اونجوری باکلاس تره
جیمین ابرویی بالا داد و با قیافه توهم گفت: پس به تو زنگ زده سفارشاشو کرده ولی به من زنگی نزده!
آجوما لبخند نگرانی زد
جیمین: ببینم آجوما! تو ساده نیستی مجانی به خواستهاش عمل کنی درست نمیگم؟!
آجوما: نه آقا من وظیفمو انجام میدم کاریم به کسی ندارم
جیمین متعجب گفت: یالا آجوما ساده نباش! اون داره میره دور دنیا رو بگرده! سوغاتی هم نخواستی؟
آجوما لبخند نگرانتری زد
جیمین: چینجا؟ اووو این بی انصافیه! تو یکی از آدمای مورد علاقه اونی!
آجوما سریع گفت: گفت برام گردنبند میخره
آجوما تازه فهمید خودشو لو داده! دستش رو روی دهنش گذاشت و با قیافه یخ زده ای به جیمین نگاه کرد
جیمین سرش رو تکون داد و گفت: پس رشوه بهت میده و عوضش تو منو خیلی راحت میفروشی لابد ازت خواسته خبرچینی کنی!؟ نه؟
آجوما اول سرش رو خیلی تند به چپ و راست تکون داد، به معنی نه! ولی وقتی نگاه سوالی و مشکوک جیمین عوض نشد دستش رو از جلوی دهنش برداشت و گفت: خواست هرچی بین شما دوتا اتفاق میفته رو بهش خبر بدم
جیمین لبخند زد و گفت: خوبه!  تو هم همین کارو میکنی منتها هرچی من میخوامو بهش خبر میدی وگرنه از حقوق سه ماهت خبری نیست!میتونی بری از اون بگیری هرچند من مادرمو‌خوب میشناسم به این راحتی دستش تو جیبش نمیره!
آجوما مظلوم به جیمین نگاه کرد
آجوما: اصلا منو چه به خبرچینی!؟ من برا این جنگولک بازیا  پیر شدم! یه نون بخور نمیر دستم برسه بسمه
جیمین ابروهاش رو بالا داد و گفت: نه!
آجوما به تقلید از جیمین ابروهاش رو بالا داد و گفت: نه؟!
جیمین این بار سرش رو به نشونه نه تکون داد
آجوما لبخند کجی زد و گفت: تابلو بودم؟
جیمین سرش رو به نشونه آره تکون داد
جیمین: تو که در نهایت خبرو میدی بهش! فقط این وسط اون خبری که من میخوامو بهش بده، بهش بگو عین سگ و گربه بهم میپریم و باهم راه نمیایم
آجوما خندید
آجوما: شما همیشه مثل سگ پاچه میگیری اون بیچاره که عین یه خرگوش مظلومه!
جیمین اخم کرد و آجوما فهمید که نباید ادامه بده پس سریع خندید و گفت: مثل سگ و گربه پاچه همو میگیرید اینو بهش میگم
جیمین لبخند زد و سرش رو تکون داد
جیمین: این پسره کجاست؟ امروز چیکارا کرده؟
آجوما به راه رو نگاهی انداخت و گفت: بعد رفتن شما تا ساعت نه یه بند از اتاقش صدای موزیک میومد
جیمین ابرویی بالا داد، آجوما متعجب گفت: آقا کوچیک صدای خیلی خوبی داره! باید بشنوید
جیمین قیافه بی میلی به خودش گرفت تا آجوما ادامه نده
آجوما: دو رو بر ساعت دوازده یکی اومد دیدنش بعد از رفتن اون دو نفر دیگه اومدن
جیمین کنجکاو ابروهاش رو بالا داد و لبش رو جمع کرد و سرش رو تکون داد
جیمین: نفهمیدی کی بودن؟
جیمین خوب میدونست آجوما زیادی فضوله و حتما سعی کرده سر از کار جونگکوک دربیاره
آجوما: نه آقا به من چه؟
جیمین سرش رو تکون داد و منتظر همونجا ایستاد که آجوما به حرف اومد
آجوما: فقط یکیشون خیلی خوش قیافه بود! حتی فکر کردم شبیه اون پسره بازیگرست همون بازیگره اسمش کیم تهیونگه!  اون دوتای دیگم خوش قیافه بودن قد بلند! یکم زیادی تیپشون خوب بود انگار اومدن فرش قرمز
جیمین خندید
جیمین: فرش قرمزم نگاه میکنی؟
آجوما اخم ریزی کرد و با لبخند گفت: اذیت نکن آقا
جیمین: باشه باشه من برم یکم استراحت کنم شام آماده شد بهم خبر بده
آجوما چشمی گفت و به کارش ادامه داد
جیمین جلوی در اتاق مهمون وایستاد، سر و صدایی از توی اتاق نمیومد، دو بار به در ضربه زد ولی جوابی نشنید پس آروم در اتاق رو باز کرد
اتاق تاریک بود! تنها چندتا شمع روی میز روشن بود
جیمین: این شمعا کجا بود؟
صدایی درست بغل گوشش گفت: مال خودمن!
جیمین از ترس عقب پرید و توی تاریکی پاش رو به جایی که نمیدونست کجاست کوبید
جیمین: آخ پام!
جونگکوک سریع چراغ رو روشن کرد و جیمین نگاهش به میز مطالعه افتاد مسبب درد پاش
جونگکوک: ببینم طوریت شد؟
جیمین دست جونگکوک رو که سمتش میومد پس زد، سعی کرد درد پاش رو نادیده بگیره و صاف وایسته
جیمین: چیز مهمی نیست، تو چرا چراغا رو خاموش کردی؟ اصلا چرا در میزنم جواب نمیدی؟
جیمین تازه نگاهش به جونگکوک افتاد که هنوز همون لباس خواب خرگوشی تنش بود ولی روی صورتش اثری از آرایش مخصوصا اون خط چشم دیده نمیشد و همین باعث شد جیمین متعجب به جونگکوک زل بزنه
جونگکوک: جواب ندادم معنیش اینه که نمیخوام کسی مزاحمم بشه (جونگکوک متوجه نگاه جیمین شد) چیه؟ چیزی رو صورتمه؟
جیمین سرش رو تکون داد
جیمین: هیچی رو صورتت نیست برعکس همیشه
جونگکوک اخم ریزی گرد و متعجب گفت: یعنی چی؟
جیمین به خودش اومد و سرفه ای کرد تا حرفو عوض کنه
جیمین: آجوما گفت چند نفر اومدن دیدنت
جونگکوک: اشکالی داره؟
جیمین: ام نه! فقط هر کسی رو نیار اینجا
جونگکوک ابروش رو بالا داد و جدی گفت: اونا هرکسی نیستن و دوستامن، نکنه باید ازت اجازه بگیرم برای دعوت دوستام!
جیمین اخم کرد
جیمین: لازم باشه باید اجازه بگیری
جونگکوک متعجب ابروهاش رو بالا داد و پوزخند زد
جونگکوک: دو روز از آشناییمون نگذشته و فهمیدم که آدم خودمحوری هستی از اونایی که همه چیزو کنترل میکنن تعجب نمیکنم اگر وسواس فکری یا خود درگیری هم داشته باشی!
جیمین دندونهاش رو روی هم فشار داد و لبخند ترسناکی زد که جونگکوک کمی ترسید
جیمین: خونه منه! قوانین منه! خوشت نمیاد در بازه
جونگکوک تک خنده ای کرد و گفت: شبیه بچه ها هم که هستی! تا بهت برمیخوره خونتو به رخ میکشی!
جیمین خواست جواب جونگکوک رو بده اما نتونست چیزی بگه پس نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم بشه
جیمین: ببین من دوست ندارم اول کار بد برخورد کنم ولی مراقب کارات باش زیادی رو مخی از دیشب تا الان نزاشتی یکم روانم آروم بگیره
جونگکوک لبخند خرگوشی شیرینی زد که تا حدودی جیمین رو سورپرایز کرد
جونگکوک: سوال اصلی اینه چرا اینقدر به من فکر میکنی که نمیتونی آروم بگیری!؟
جیمین خنده عصبی کرد و یه قدم به جونگکوک نزدیک شد و با حالت آماده برای دعوا گفت: تو کسی نیستی که من بخوام بهش فکر کنم! ولی الان یه مزاحم تو خونمه عادیه دنبال راه حل باشم تا پرتش کنم بیرون
جونگکوک مشخص بود ناراحت شده
جونگکوک: چرا راه دادی وقتی میخوای بیرونم کنی؟
تن صدای مظلوم جونگکوک باعث شد جیمین یکم عذاب وجدان بگیره
جیمین: مجبور شدم
جونگکوک پوزخندی زد که جیمینو باز عصبی کرد
جونگکوک: شبیه آدمایی نیستی که بشه مجبورشون کرد!
جیمین: اونش به تو مربوط نیست
جونگکوک: حالا که اینقدر از مادرت حساب میبری و اونم هوای منو داره! پس خیالم راحته که نمیتونی از شرم خلاص بشی
جیمین نفس کلافه ای کشید
جیمین: تو فکر میکنی نمیتونم بیرونت کنم؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و شیطون گفت: نمیتونی! ولی نگران نباش بهت سخت نمیگیرم
جیمین عصبانی گفت: توی لعنتی دوست داری منو عصبانی کنی نه؟
جونگکوک لبخند زد
جونگکوک: اینو کسی میگه که دوست داره من اذیتش کنم؟
جیمین دستی به صورتش کشید و خنده عصبی کرد
جیمین: میدونی چیه؟ مقصر خودمم! وقتی دیدمت نباید راه میدادم بهت! هر چی باشه قبلا بهم نشون داده بودی چه عوضی هستی
جونگکوک اخم بدی کرد
جونگکوک: قبلا بهت چی نشون دادم؟
جیمین متوجه شد دست روی نقطه ضعف جونگکوک گذاشته پس لبخندی زد تا جونگکوک‌ رو بیشتر حرص بده
جیمین: خودت بهتر میدونی! یادت نرفته اینو مطمعنم! چون حسابی داشت بهت خوش میگذشت البته من خوشیتو‌خراب کردم
جونگکوک اخمش غلیظ تر شد
جونگکوک: زیادی خودتو تحویل گرفتی! بهت نگاه کردم فکر کردی ارزششو‌داری؟
جیمین خنده عصبی کرد
جیمین: ارزششو دارم که نمیتونستی ازم چشم برداری فکر کردی منم مثل توی عوضیم؟
جونگکوک سوالی سرشو تکون داد
جیمین: من گی نیستم عناوین کثیفتو به من نسبت نده
جیمین حرفش رو تموم نکرده بود که جونگکوک یقه لباسش رو گرفت، دستاش میلرزید و حسابی ناراحت و عصبی بود
جیمین: چیه؟ ناراحت شدی به کاهدون زدی؟
جونگکوک: ساکت شو وگرنه کار میدی دستم
جیمین به دست جونگکوک که دور یقش مشت شده بود نگاه کرد
جیمین: بکش کنار تا جوابتو جور دیگه ای ندادم
جونگکوک دندون قروچه ای کرد و یقه جیمین رو ول کرد
جونگکوک: یه بار دیگه بهم توهین کنی مطمعن میشم سر از بیمارستان درآوردی
جیمین پوزخند زد
جیمین: قبلش مطمعن شو که جاییت نشکنه
جونگکوک عصبی گفت: خیلی عوضی
جیمین با نگاه عصبانیش به جونگکوک زل زد
جیمین: به من دست نزن خوشم نمیاد یه گی بهم دست بزنه
جونگکوک با صدای بلندی گفت: جیمین مراقب حرفات باش
جیمین خندید
جیمین: چیه؟ میخوای چیکار کنی؟ آهان هنوز دیر نیست! میتونی جمع کنی بری!
جونگکوک ابرویی بالا داد و چند ثانیه تو سکوت به جیمین زل زد تا بلخره جیمین حرف زد
جیمین: چیه؟
جونگکوک: از من میترسی! از طرفی نمیتونی بیرونم کنی! بخاطر همینه میخوای با پای خودم برم
جیمین عصبی گفت: مزخرف نگو چرا باید از تو بترسم؟
جونگکوک صورتش رو نزدیک کرد و با حالتی اغواگرانه گفت: نمیدونم (به لبای جیمین زل زد) تو بگو هیونگ!
جیمین سریع جونگکوک رو عقب هل داد و گفت: بهت گفتم به..
جونگکوک حرفش رو قطع کرد و گفت: من بهت دست نزدم هیونگ این تو بودی که به من دست زدی!
جیمین عصبی گفت: منو هیونگ صدا نکن
جونگکوک اول شوکه شد اما بعد خندید
جونگکوک: تو نمیتونی تعیین کنی که من چیکار بکنم یا نکنم
جیمین عصبی سمت در رفت و قبل از بیرون رفتن گفت: بهت نشون میدم
جونگکوک به در اتاق که محکم کوبیده شد زل زد و اول خندید اما با به یاد آوردن حرفای تلخ جیمین اخم کرد
جونگکوک: کاریت نداشتم اما خودت شروع کردی

Unwanted love Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang