اوما

4.3K 690 16
                                    

صدای پاشنه پا باعث شد جیمین چشمهای سنگینش رو نیمه باز کنه
از لابه لای  چشمای خیس و اشکیش، مادرش رو ببینه که نگران بالای سرش قدم میزد
خانوم پارک به محض دیدن چشمهای نیمه باز جیمین، خوشحال سمتش دویید و روی تخت کنار جیمین نشست
خانوم پارک: جیمینا! جیمینا پسرم اوما اینجاست، خدای من با خودت چکار کردی؟
خانوم پارک پارچه ای که داخل کاسه ای روی میز کنارمبلی بود رو برداشت و چلوند
جیمین بخاطر سر درد وحشتناکی که داشت چشمهاش رو بست اما به محض حس کردن تماس پارچه خیس و سرد با صورتش چشمهاش رو باز کرد
با دیدن جونگکوک که لبخند مهربون و گرمی به لب داشت شوکه شد و شروع کرد به اشک ریختن
با صدایی که توش ناامیدی و ناچاری موج میزد گفت: چرا اینجایی؟ مگه نگفتم دیگه سراغم نیا؟
جیمین نتونست عصبانیتش رو کنترل کنه و دستی که سمتش میومد رو کنار زد و با صدایی که از شدت بلندیش میشد حس کرد دیوارهای خونه به لرزه در اومده داد زد
جیمین: لعنت به تو جونگکوک! لعنت به تو و عشقت!
جیمین سرش رو بین دستهاش گرفت سردردش بیشتر شده بود و حس میکرد قراره دیونه بشه، با صدایی پر از درد و غم و دل شکستگی گفت: لعنت به من! لعنت به من احمق که بهت باختم! لعنت...
جیمین با شنیدن صدای نگران مادرش شوکه سرش رو بلند کرد و با دیدن چهره نگران و رنگ پریده مادرش شدت گریش بیشتر شد
خانوم پارک دست لرزونش رو جلو برد اما تردید داشت که مبادا باز هم پسرش دستش رو پس بزنه و شروع کنه به داد زدن
خانوم پارک: جیمینا!
جیمین به آغوش مادرش پناه برد و اون رو محکم بغل کرد
با صدایی پر از درد و غم میون گریه نالید
جیمین: اوما، دارم دیونه میشم
خانوم پارک نتونست در مقابل اشکهای پسرش قوی بمونه و مقاومت کنه، بلخره اشکهاش باریدن گرفتن و دستهاش رو به دور شانه های جیمین حلقه کرد
خانوم پارک: ششش آروم باش، چیزیت نیست پسرم همش بخاطر الکله یکم بخوابی حالت بهتر میشه

Unwanted love Where stories live. Discover now