برنگرد

4.6K 714 22
                                    

به محض ورود جونگکوک جیمین خشکش زد، نگاهش میخ چشمایی بود که نگاهشون رو میدزدیدن، قلبش تند تر از همیشه میتپید و نمیتونست نگاهش رو از جونگکوک بگیره
جونگکوک بدون اینکه حرفی بزنه روی صندلی که بیمارها روش مینشستن تا ویزیت بشن نشست و به زمین خیره شد
جیمین نفس عمیقی کشید تا خودش رو آروم کنه اما بغضی که معلوم نبود کی و از کجا سراغش اومده بود داشت کم کم عصبیش میکرد
نگاهش رو به موهای جونگکوک که کمی بلند شده بودن انداخت و ناخودآگاه اولین باری که جونگکوک رو‌دیده بود رو به خاطر آورد و همین باعث شد عصبانی بشه و نگاهش رو از جونگکوک بگیره
دستش رو که مشت شده بود روی میز کارش گذاشت و با صدایی که میلرزید ولی آشکارا نشون میداد که عصبانیه گفت: مشکلتون چیه؟
جونگکوک سریع سر بلند کرد و با نگاهی که مشخص بود شوکست به جیمین نگاه کرد
جونگکوک به پای راستش اشاره کرد و گفت: پ_پا یعنی زانوم، زانوم درد میکنه
جیمین با شنیدن صدای لرزون و نگران جونگکوک پوزخندی زد و نگاهی به پای جونگکوک انداخت
جیمین: بیشتر توضیح بدید
تهیونگ با جونگکوک هماهنگ کرده بود که باید چی بگه اما الان، توی این موقعیت، جونگکوک همه چیز رو فراموش کرده بود
جونگکوک کمی اخم کرد و سعی کرد حرفهای تهیونگ رو به یاد بیاره اما ذهنش قفل شده بود و تمام چیزی که توی ذهنش مرور میشد جیمین بود
جونگکوک: و_ورم کرده! ام، و_و د_درد داره
جیمین با تن صدای سردی گفت: میتونم ببینمش؟
جونگکوک نگاه گیج و سر در گمش رو توی چشمای جیمین دوخت
جونگکوک: ها؟
جیمین نگاهش رو از چشمهای جونگکوک گرفت و به پاهای جونگکوک اشاره کرد
جونگکوک: آ_آهان
جونگکوک بدون فکر کردن لنگه شلوار سمت چپش رو بالا کشید، جیمین ابروهاش رو بالا داد و از روی صندلیش بلند شد و به جونگکوک نزدیک شد، بدون اینکه به زانوی جونگکوک نگاهی بندازه در حالی که توی چشمای جونگکوک زل زده بود جدی گفت: گفتید که بیشتر کجا درد رو احساس میکنید؟
اینهمه نزدیکی ناگهانی جونگکوک حسابی رو سردرگم کرده بود جونگکوک نگاه دستپاچش رو از جیمین گرفت و با صدای ریزی گفت: روی ز_زانوم
جیمین عصبی دستهاش رو روی دسته های صندلی کوبید و بعد دسته های صندلی رو محکم گرفت
جونگکوک از ترس لرزید و نگاه نگران و ترسیدش رو به چشمهایی که پر از خشم بودن دوخت
جیمین: یه بازی جدید دیگه؟!
جونگکوک با صدای لرزونش گفت: م_من نمی...
جیمین نزاشت جونگکوک حرفش رو تموم کنه و عصبانی داد
جیمین: بسه! تا کی قراره منو بازی بدی؟ تا کی قراره بهم دروغ بگی؟
نگاه جونگکوک خیلی زود خیس شد، جیمین سعی کرد نشکنه چون باور داشت که اشکهای جونگکوک واقعی نیستن و همش بخشی از بازیه جدیدشه
جیمین: دیگه اشکهات مثل قبل روی من تاثیر ندارن سعی نکن نقش بی گناه ها رو بازی کنی
جیمین بی توجه به اشکهایی که یکی پشت دیگری روی گونه های جونگکوک سر میخوردن بی رحمانه نگاهش رو از چشمهای جونگکوک گرفت
جونگکوک درد خنجری که توی قلبش نشست رو حس کرد، جیمین رو از دست داده بود این رو خیلی واضح میدید!  قبل از اینکه جیمین ازش دور بشه به بازوش چنگ زد و اون رو گرفت، دیگه تظاهر کردن معنی نداشت وقتی آخرین شانسش رو داشت از دست میداد
جیمین سر نچرخوند تا نگاهش کنه برعکس سعی کرد بازوش رو آزاد کنه اما جونگکوک این بار دستهاش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و مثل آخرین طناب برای نجاتش دستهاش رو محکم به هم گره زد
جونگکوک: نه اینجوری بهم پشت نکن خواهش میکنم بهم یه فرصت بده
جیمین دندونهاش رو روی هم فشار داد تا مانع اشکهایی بشه که اصرار داشتن ماسک سردش رو از روی صورتش کنار بزنن
جونگکوک بین هق هقهاش، بریده بریده شروع کرد به خواهش کردن
جونگکوک: هیونگ، هیونگ خواهش میکنم باور کن من مجبور بودم ازت دست بکشم، لطفا بهم اجازه بده تا برات توضیح بدم
جونگکوک پیشونیش رو به پهلوی جیمین فشار داد و سعی کرد روی حرفهاش بیشتر تمرکز کنه
جونگکوک: من رفتم تا تو آسیب نبینی من تمام تلاشم رو کردم تا تو آسیب نبینی اما همه چیز بدتر شد
صورت جیمین بلخره خیس از اشک شد اما جیمین حاضر نبود به جونگکوک نیم نگاهی بندازه! نه، نباید اجازه میداد جونگکوک بازیش بده هر قدر هم که کل وجودش التماس میکرد تا دست از این سماجت برداره و جونگکوک رو ببخشه این عقلش بود که پیروز شد
دستهای جونگکوک رو گرفت و با تمام قدرتش اونها رو از هم باز کرد، سریع بدون اینکه به پشت سرش نگاهی بندازه سمت در رفت و وقتی در رو باز کرد در حالی که پشتش به جونگکوک بود با بی رحمی حرفی که روی قلبش سنگینی میکرد رو به زبون آورد
جیمین: بهتره بری و دیگه برنگردی
به محض اینکه جیمین از در اتاق بیرون رفت، جونگکوک با گریه از روی صندلی سر خورد و روی زمین نشست
با شنیدن صدای پایی که سمتش میدوید سر بلند کرد به امید اینکه جیمین برگشته باشه اما با دیدن تهیونگ و یونگی قلبش بیشتر شکست و با تمام وجود اشک ریخت
تهیونگ: خدای من جونگکوک!!
یونگی: فاک!! من میرم دنبال جیمین!
تهیونگ: باشه، باشه!! بهتره من جونگکوک رو آروم کنم
______
خب من یکم این دو هفته حالم بهتر شده بود ولی باز داره حالم بد میشه🤦🏻‍♀️
امیدوارم حالم بدتر نشه و انرژی داشته باشم تا بتونم پارتای بیشتری براتون آپ کنم
❤️😘دوستتون دارم😘❤️

Unwanted love Where stories live. Discover now