برادر گمشده

6.7K 954 31
                                    

جیمین از خواب بیدار شد صداهایی از توی خونه میومد و ساعت دویه شب بود!
جیمین با نگرانی و ترس تو تاریکی آروم از اتاق بیرون اومد صداها واضح تر از قبل بود! از توی آشپزخونه بود!
جیمین آب دهنش رو قورت داد، نفس عمیقی کشید و با صدای لرزونی زمزمه کرد
جیمین: نترس پسر
دستشو دراز کرد و شمعدونی روی دراور رو برداشت و پاورچین پاورچین سمت آشپزخونه رفت
با دیدن دزد که سرش توی یخچال بود اول شوکه شد ولی بعد خودش رو جمع کرد و جلو رفت، توی دو قدمی دزد یخچال ایستاد و بلند گفت: دستاتو ببر بالا تا نزدم تو سرت
صداش اونقدری جدی بود که دزد یخچال آروم دستاشو ببره بالا و سمت اون بچرخه
تاریک بود اما نوری که از داخل یخچال میومد کافی بود تا جیمین جونگکوک رو به یاد بیاره
جیمین: تو!؟ خدای من پاک تو رو یادم رفت! آیشش نصف شبی
جیمین ادامه نداد و نفس راحتی کشید، شمعدونی که بالای سرش گرفته بود رو پایین آورد بعد سمت کلید چراغ رفت تا لامپ ها رو روشن کنه
با دیدن قیافه جونگکوک حسابی جا خورد! پیژامه صورتی که روش پر از خرگوشای صورتی بود و موهای ژولیده اما هنوز اون خط چشم سیاه دور چشماش بود البته یکم پخش شده بود، جیمین زمزمه وار غر غر کرد
جیمین: لباسای خوابشم دخترونست
جونگکوک ابروهاش رو بالا داد و چند ثانیه به جیمین زل زد اما جیمین حاضر نبود تو صورت جونگکوک زل بزنه، دلیلی برا زل زدن نبود!
جونگکوک: اگر فکر کردی نشنیدم باید بهت بگم اشتباه میکنی!
جیمین ابرویی بالا داد و نگاه کوتاهی به جونگکوک انداخت، شونه ای بالا انداخت و گفت: نصف شبی وقت ندارم باهات کل کل کنم باید بخوابم صبح زود شیف دارم ولی قبل رفتنم بهت بگم تو خونه من ساعت دو شب شبیه دزدا نچرخ این خونه دزد زیاد دیده! من ممکن بود بهت آسیب برسونم پس میای آشپزخونه چراغ روشن کن
جونگکوک قسمت «این خونه دزد زیاد دیده» رو نادیده گرفت
جونگکوک: قبل از اینکه حرفو عوض کنی باید بهت بگم یه بار دیگه منو به دختر تشبیه کن تا نشونت بدم دختر کیه (مشتش رو بالا گرفت تا جیمین متوجه بشه شوخی نداره) و دوم با اون اومدی دزد شکار کنی؟
جونگکوک به شمعدونی توی دست جیمین اشاره کرد
جیمین نگاهی به شمعدونی ضعیف توی دستش انداخت و بعد سریع با حالت جدی جبهه گرفت
جیمین: در هر حال! دیگه نبینم این ساعت اینجوری تو خونه بچرخی من عادت ندارم به این چیزا پس مراقب باش که بعدا نگی نگفتم بهت!
جونگکوک چشمهاش رو تو کاسه چرخوند و با حالت کلافه ای سیب توی دستش رو نشون جیمین داد
جونگکوک: الان حله بابا بزرگ؟ اگر تموم شدی من برم بخوابم
جیمین اخم بدی کرد که کمی جونگکوک رو ترسوند
جیمین: مراقب حرف زدنت باش
جونگکوک با صدای ضعیفی گفت: تو به من میگی دخترونه لباس پوشیدم! اونموقع خودت مراقب نیستی! ولی به من میرسه..
جیمین نذاشت جونگکوک ادامه بده
جیمین: خونه من! قوانین من! اون در یخچالو ببند و برو بخواب من حوصله بحث ندارم
جونگکوک با اخم در یخچالو بست و با حالت ناراحتی نگاه کوتاهی به جیمین انداخت و از آشپزخونه بیرون رفت
جیمین سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و چراغ رو خاموش کرد و برای ادامه خوابش به اتاقش رفت
**

یونگی: تو چی گفتی؟ پسر کی؟!!
جیمین برگه مشخصات بیمار رو توی پوشه گذاشت و با حالتی کاملا عادی و بی تفاوت گفت: پسر شوهر جدید مادرم
یونگی شوکه و سوالی به جیمین زل زده بود که پس گردنی محکمی خورد! قطعا کار جین بود پس سریع و با عصبانیت سمت جین برگشت تا حرفی بزنه اما جین با حالت تهاجمی و طلبکارانه ای گفت: ها چیه؟
یونگی عصبانی سرش رو تکون داد و نگاه از جین گرفت
یونگی: آیییش
جین: تو مثل این پسره (جین به جیمین اشاره کرد) احمق نبودی! ببین ما برای این یه لغت داریم به کره ای! پسر شوهر مادرت میشه برادرت غیر از اینه؟ جیمین به زبون نمیاره اما این یه واقعیته!
جیمین عصبانی اخماشو توی هم کرد و با قیافه وحشتناکی گفت: اون برادر من نیست
جین ابرویی بالا داد و به یونگی نگاه کرد
جین: الان فهمیدی؟
یونگی که منظور جین رو متوجه شده بود لبخند موزی زد و سرش رو تکون داد
یونگی: الان باید برم ولی حتما میام خونت تا با برادرت آشنا بشم جیمینییی
جیمین دستش رو مشت کرد تا جلوی از کوره در رفتنش رو بگیره، یونگی با همون لبخند از اونها دور شد
جین دستی به یقه یونیفرمش کشید
جین: منم بهتره برم کاری ندارم اینجا
جیمین سرش رو با همون قیافه عصبانی تکون داد
جیمین: الان بهترین کار همینه هیونگ
جیمین دستش رو تکون داد و گفت: برو فقط برو
جین لبخندی زد و به پوشه توی دست جیمین اشاره کرد
جین: برو به کارات برس بعدا یه پارتی بخاطر برادر گمشدت میگیریم
جین سریع قبل از اینکه جیمین بلایی سرش بیاره اون رو تنها گذاشت، جیمین دستی به پیشونیش کشید
جیمین: گیر عجب دردسری افتادم! هنوز نمیدونن جونگکوک کیه وقتی بفهمن کارم ساختست! آق

Unwanted love Where stories live. Discover now