نقطه سر خط

5.2K 762 50
                                    

جیمین ماشین رو توی پارکینگ خونش پارک کرد و رو به جونگکوک گفت: پیاده شو
جونگکوک که رو از جیمین گرفته بود عصبانی گفت: نه
جیمین پیاده شد و در رو برای جونگکوک باز کرد
جیمین: نمیخوای که کسی شاهد بحثمون باشه؟ مطمعنم کلی پاپاراتزی دنبالتن
جونگکوک نگاه تندی به جیمین انداخت ولی جیمین عکس العملی به نگاه جونگکوک نشون نداد، جونگکوک کلافه و عصبانی پیاده شد و یک راست داخل خونه رفت
ساعت نه شب بود چراغهای خونه خاموش بودن تنها چندتا آباژور ایستاده روشن بود که نورش فقط کمی پذیرایی رو روشن کرده بود، نه جونگکوک که اول داخل شد چراغها رو روشنشون کرد نه جیمین، صدای بسته شدن در و بعد سکوت
هر دو حسابی توی افکارشون غرق بودن، جیمین توی تاریکی به جونگکوک زل زده بود! تمام چیزی که میدید اندامش بود که غرق سیاهی بود حتی چشمهاشم مشخص نبود، قدمی برداشت که متوجه از جا پریدن جونگکوک شد، اون میترسید؟ کی اینقدر براش  غریبه شده بود؟
جیمین: اصلا من برات آشنا بودم که الان حس میکنم یه غریبم؟
جونگکوک حرفی نزد و جیمین چند قدم بهش نزدیکتر شد حالا نگاه لرزون جونگکوک رو میتونست ببینه
جیمین: این مدت دلت برام تنگ نشد؟ اصلا بهم فکر کردی؟
جونگکوک حرفی نزد تنها نگاهشو از جیمین گرفت و جیمین توی تاریکی لبخند زد لبخندی که مزه تلخ دلشکستگی داشت
جیمین: اما من دلم برات تنگ شده بود!
جیمین با امید اینکه شاید گفتن حرفای دلش جونگکوک رو نرم کنه! شاید جونگکوک دست از این فرار برداره! لب باز کرد
جونگکوک لرزید و دستهاش رو دور خودش پیچید
جیمین: چطور تونستی اینقدر بی وفا باشی و بدون خداحافظی بری!
جونگکوک بلخره حرف زد
جونگکوک: من اینجا نیستم که جواب این سوالهای مسخره رو بدم
جیمین دستش رو دراز کرد و موهای کوتاه جونگکوک رو نوازش کرد اما جونگکوک دست جیمین رو پس زد، چقدر بی احساس شده بود!
جیمین: بهت میاد
جونگکوک سمت در راه افتاد و عصبی گفت: بهتره من برم کار دارم
جیمین سریع جلو رفت و از پشت جونگکوک رو محکم بغل کرد و هر دو چند ثانیه توی سکوت توی همین حالت موندن تا اینکه جیمین مست بوی عطر جونگکوک شد و سرش رو توی گردن جونگکوک فرو کرد و نفس عمیقی کشید
جونگکوک لرزید و بین نفسهای تند و تپش قلب تندش گفت: جیمین اینکارو نکن
جیمین نفس عمیق دیگه ای کشید و شش هاش رو پر از هوایی کرد که بوی عطر جونگکوک رو میداد
جیمین: دلم برات تنگ شده بود
جونگکوک عصبی گفت: ولم کن وگرنه مجبور میشم جور دیگه ای رفتار کنم
جیمین دوست داشت همون جونگکوکی رو ببینه که بخاطرش اشک میریخت! بخاطر داشتنش هیجان زده بود! نه جونگکوکی که اونو پس میزد، آروم دستش رو زیر پیراهن جونگکوک برد و دایره وار روی شکمش کشید که جونگکوک به خودش لرزید
جیمین: چاگیا(عزیزم) مدل موهات خیلی بهت میاد کیوت شدی
جونگکوک حرفی نزد و جیمین این بار گردنش رو بوسید وقتی عکس العملی ندید این بار بوسه های کوچیکی روی گردن جونگکوک زد کم کم بوسه هاش طولانی شد و تبدیل به میک زدن شد صدای ناله جونگکوک لبخندی روی لب جیمین نشوند
جونگکوک: ج_جیمین این کارو نکن 
جیمین سرش رو عقب کشید و نگاه رضایت بخشی به کیس مارکی که روی گردن جونگکوک جا گذاشته بود انداخت
دهنش رو به گوش جونگکوک نزدیک کرد و زمزمه وار گفت: هیونگ صدام کن
جونگکوک دهن باز کرد برای اعتراض اما صداش خفه شد، وقتی جیمین زبون خیسش رو روی گوشش کشید
جیمین پوزخندی بخاطر تاثیری که روی جونگکوک داشت زد و زمزمه کرد
جیمین: یوبو (عسلم) دلت برام تنگ شده بود نه؟ نو مو پو گو شیپو سو یو (دلم خیلی برات تنگ شده) جونگوکا
جیمین لاله گوش جونگکوک رو میک زد و جونگکوک نالید
جیمین: هوم؟ منو میخوای؟ بهم بگو که دوستم داری، بگو
مطمعن بود که جونگکوک قراره کنترلش رو از دست بده و برای داشتنش التماس کنه اما جونگکوک شوکه خودش رو عقب کشید و‌ رو به جیمین برگشت، در حالی که توی یه قدمی جیمین ایستاده بود با نگاه شوکه و سردرگمش به جیمین که غافلگیر شده بود خیره بود
جیمین: جونگک...
جونگکوک باعث شد جیمین حرفش قطع بشه وقتی سریع جلو رفت و اون رو محکم بغل کرد 
جیمین چند ثانیه از رفتار عجیب جونگکوک شوکه بود در حالی که دستهاش بی حرکت آویزون بودن و جونگکوک بغلش کرده بود
اما بلخره خودش رو جمع کرد و دستهاش رو دور جونگکوک پیچید
چند ثانیه هیچ کدوم حرفی نزدن تنها از بغل گرم هم لذت میبردن
جونگکوک: هیونگ
جیمین لبخند زد و جونگکوک رو محکمتر بغل کرد
جیمین: بیبی؟
جوابی از جونگکوک نشنید در عوض جونگکوک خودش رو از بغل جیمین بیرون کشید و با قیافه ناراحت و داغونی به زمین چشم دوخت همین جیمین رو نگران کرد و دستش رو بالا آورد تا صورت جونگکوک رو نوازش کنه اما جونگکوک دستش رو پس زد
جونگکوک: من از این به بعد هیونگ صدات میزنم ولی
جونگکوک تو چشمای جیمین زل زد
جونگکوک: منظورم معنی واقعیشه میخوام هیونگم باشی مثل برادرم چیزی که الان هستیم! برادر
جیمین کم کم متوجه حرف جونگکوک شد و چشماش از تعجب گرد شد
جیمین: چ_چی؟
جونگکوک نگاهش رو از جیمین گرفت و جیمین عصبانی شد
جیمین: شوخیت گرفته؟ چینجا؟
جونگکوک حرفی نزد و جیمین عصبانی یقه پیراهنش رو گرفت و کشید
جیمین: برادر؟ بعد از اینهمه اتفاق میخوای کسی که بهش احساس دارم رو برادر صدا کنم؟
جونگکوک خسته و سرد گفت: ما برادریم
جیمین عصبی خندید
جیمین: برادر؟ من کسی که میخوام باهاش سکس داشته باشم رو برادر خودم نمیدونم
جیمین بی توجه به قیافه شوکه جونگکوک اون رو سمت کاناپه هل داد، سریع روش خیمه زد و شروع کرد به بوسیدن لباش، این بوسه نه از روی عشق بود نه احساسی بود بلکه مزه ترس، غم و عصبانیت میداد
جونگکوک سعی کرد جیمین رو عقب هل بده اما جیمین دستهاش رو با تمام زوری که داشت گرفت و به بوسیدن اون ادامه داد
جونگکوک وقتی دندونهای جیمین رو روی لبش حس کرد نالید و جیمین بیشتر تحریک شد تا لبهای جونگکوک رو بین دندونهاش بگیره و گاز بزنه جونگکوک سعی داشت نفس بگیره اما جیمین فرصت نمیداد بلخره جونگکوک تونست بین بوسه داد بزنه
جونگکوک: بسه
جیمین عصبانی در حالی که نفس نفس میزد دست از بوسیدن برداشت اما به چشمهای جونگکوک نگاه نکرد نگاهش روی لبهای کبود و خونی جونگکوک بود
جونگکوک تکرار کرد
جونگکوک: بسه
جیمین چند ثانیه مکث کرد و باز لبهاش رو روی لبهای جونگکوک گذاشت اما این بار بوسش ملایم و پر از احساس بود و باعث شد جونگکوک هم همراهیش کنه، جیمین دستهای جونگکوک رو رها کرد و با دستهاش صورت جونگکوک رو قاب گرفت و چند ثانیه لبهاش رو بی حرکت روی لبهای جونگکوک نگه داشت بعد عقب کشید و توی چشمهای جونگکوک نگاه کرد جونگکوک با دیدن اشکهای جیمین نگران بهش زل زد
جیمین: تو این بلا رو سر من آوردی! من داشتم زندگیم رو میکردم! اما تو منو انتخاب کردی برای بازیت! بازی که زندگی منو خراب کرد! به جای اینکه مثل خیلیا برم دنبال دوست دخترم اینجا دارم سعی میکنم یه پسر رو راضی کنم تا منو قبول کنه! پسری که بهم گفت دوستم داره و منو میخواد اما الان داره ازم چیزی رو میخواد که نمیتونم قبول کنم چیزی که منطقی نیست
جیمین با چشمهای اشکی به جونگکوک خیره شد بود
جیمین: چرا؟ چرا اونموقع من برادرت نبودم اما الان یادت افتاده من کیم؟
جونگکوک حرفی نزد و جیمین عصبانی و ناراحت گفت: بهم میگی ولت کنم ولی ته نگاهت میبینم که منو میخوای همین عصبانیم میکنه
جیمین نفس کلافه ای کشید و کنار کشید  چند قدم از کاناپه فاصله گرفت و اشکهاش رو پاک کرد
جیمین: دوتا انتخاب داری، بمونی و با وجود تمام مشکلاتی که نمیدونم چی هستن یه شروع با من داشته باشی یا اینکه بری و همه چیز تموم بشه
جونگکوک خودش رو از روی کاناپه جمع کرد و بعد از یک دقیقه سکوت بلخره انتخابش رو کرد و با قدمهای سریع سمت در رفت ولی حرف جیمین اون رو سر جاش میخکوب کرد
جیمین: تو برادر من نیستی و الان بری دیگه منو نمیبینی هرگز
جیمین میدونست جونگکوک با فرض اینکه اونا بازم همدیگه رو توی جمع های خانوادگی میبینن و قراره نقش برادر رو داشته باشه این تصمیم رو میگیره اما باید به جونگکوک میفهموند اینجا یعنی آخر همه چیز بلکه پشیمونش کنه
جونگکوک: پدرم و مادر تو باهم ازدواج کردن! من و تو برادریم و قانون مخالف رابطه من و توئه پس سعی نکن چیزی رو عوض کنی که غیر ممکنه
جیمین شوکه گفت: چی؟ قانون؟ کدوم قانون؟ از چی حرف میزنی؟ همچین قانونی وجود نداره!
جونگکوک در حالی که هنوز پشتش به جیمین بود گفت: قانونشم وجود نداشته باشه مردم این رو نمیتونن قبول کنن، رابطه من و تو در نهایت غیر اخلاقیه
جیمین شوکه و عصبی خندید
جیمین: مردم؟ نه! بگو فن هات! توی عوضی بخاطر کارت و محبوبیتت داری منو دست به سر میکنی چون نمیخوای بخاطر من حِرفت به خطر بیفته وگرنه همش بهانست
جونگکوک ناباور چرخید و به جیمین زل زد
جونگکوک: هیونگ!
جیمین داد زد
جیمین: هیونگ صدام نزن و از اینجا برو دیگه نمیخوام ببینمت
جیمین عصبانی به اتاقش پناه برد و پشت در روی زمین نشست دیگه نه اشک میریخت نه عصبانی بود فقط دلشکسته بود خیلی بیشتر از اونچه که ممکن بود باورش نمیشد که همه چیز درواقع هیچ چی نبوده برای جونگکوک جز یه بازی که تا وقتی میخواست بازی میکرد و الان مثل یه مهره سوخته کنار گذاشته شده بود
جیمین اینهمه تغییر کرده بود بخاطر چیزی که وجود نداشت؟ بخاطر حسی که برای جونگکوک بی معنی بود؟
جیمین باخته بود هم قلبش رو هم هویتش رو
بعد از چند دقیقه صدای باز و بسته شدن در رو شنید و این یعنی واقعا تموم شد و نقطه روی تمام اتفاقات

Unwanted love जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें