𝐇𝐞'𝐬 𝐦𝐢𝐧𝐞

27.6K 4.3K 3K
                                    

𝐃'𝐬 𝐏𝐎𝐕

حالا کاملا از دید پسر بچه پنهان شده بود...

یا شاید اینطور فکر میکرد قبل از اینکه دست های کوچیکی از پشت دور پاش حلقه بشن و جسم نرمی مثل کنه بهش بچسبه!...

+ منم با خودت ببر... خواهش میکنم

پسر بچه با صدایی لرزون زمزمه کرد و مرد حس کرد بعد از مدت ها قلبش به تپش افتاده!...

اما اون تپش فقط از تعجب بود!

قلبش رو نادیده گرفت و دست های کوچیک پسر رو با عصبانیت از دور پاش باز کرد...

_ دنبالم نکن... برو پی کارت...

مرد با بیخیالی گفت و به راهش ادامه داد...

این بچه دیگه از کجا پیداش شده بود...

فکر میکرد امروزو میتونه خوش بگذرونه اما یک بچه عجیب داشت وقتشو تلف میکرد!...

صدای قدم های پسر بچه که پشت سرش راه افتاده بود رو میشنید...

اهی کشید و با نفرت بینیشو چین داد...

+ احمقانه یه چیزی شبیه مسخره است؟

پسر کوچولو که توی افکار خودش غرق بود اروم پرسید و مرد نیشخند زد...

_ مسخره ؟ هه ببینم تو میدونی فحش چیه؟

مرد بدون اینکه به سمت پسری که با چشم های گرد شده بهش خیره بود برگرده گفت و جونگ کوک لب هاش به لبخندی باز شدند و چشماش برق زدند!

اره اون میدونست فحش چیه!

بچه های پرورشگاه از اون حرف هایی که معنیشونو نمیفهمید زیاد به هم میزدن پس با خوشحالی گفت : برو درتو بزار بچه کونی

مرد برای یک لحظه سر جاش ایستاد و به چیزی که شنیده بود فکر کرد!

اون بچه الان بهش گفته بود کونی؟؟؟

+ بازم بلدم اقا میخواین بشنوین؟

پسر بچه که فکر میکرد با اینکار توجه مرد رو جلب میکنه با معصومیت گفت و مرد نتونست جلوی لب هاشو که به سمت بالا مایل میشدند بگیره...

حتی نتوست جلوی صدا دار شدن خندشو بگیره و قهقهه زد...

پسر بچه با دیدن خنده اون مرد زیبا خرگوشی خندید و چند بار پرید...

پس موفق شده بود!...

خوشحال بود که اون حرف ها یه جایی بدردش خوردند!...

اما مرد بعد از اینکه به اندازه کافی خندید دوباره جوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده جونگ کوک امیدوار رو نادیده گرفت و راهش رو ادامه داد...

لبخند پسر بچه کم کم محو شد و با نا امیدی مرد رو دنبال کرد...

فقط خدا میدونست با چه بدبختی از پرورشگاه فرار کرده بود!...

𝐂𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now