𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐢𝐬 𝐧𝐨𝐭 𝐨𝐮𝐫 𝐞𝐧𝐝

18.4K 2.6K 1.8K
                                    

D'S POV :

( همه چیز درست میشه :))

با حس باد سردی که میوزید لرز کمرنگی کرد و ملحفه ها رو دور خودش پیچید...

احساس سرمای عجیبی داشت...

ناله ای کرد و به ارومی چشم هاش رو باز کرد...

باز کمی طول کشید تا دید تارش واضح بشه و بتونه اطرافش رو ببینه...

با دیدن اتاق هتل ساحلی که دیشب توش بودند لبخندی زد و چرخید تا به جونگ کوک نگاه کنه...

با دیدن جای خالیش توی جاش نیم خیز شد!...

+ جونگ کوک ؟...

صداش کرد اما وقتی چیزی نشنید از جاش بلند شد و سمت پنجره ای که نمیدونست کی باز شده رفت و بستش...

نمیدونست چرا حس خوبی نداره!...

اولین جایی که چک کرد حمام بود...

وقتی از خالی بودنش مطمئن شد کلافه بیرون اومد و چیزی بپوشید تا بره و دنبال پسر بگرده اما پاکتی روی میز کنار تخت توجهش رو جلب کرد...

بسرعت سمت پاکت رفت و سعی کرد ضربان قلب آشفته اش رو نادیده بگیره...

با دست های لرزونش پاکت رو باز کرد و کاغذ توش رو بیرون کشید...

+ بد نباشه... خواهش میکنم نباشه...

با خودش زمزمه کرد و شروع به خوندن کرد...

روز اولی که دیدمت روزی بود که از پرورشگاه فرار کرده بودم...

روز تولدم بود!

با خودم میگفتم یعنی معجزه وجود داره؟ اگه وجود داره میشه سر راهم قرار بگیره؟...

توی تمام اون هفت سال هیچ هدیه ای برای تولدم نداشتم...

هیچ آرزویی نکرده بودم...

اما اون سال با خودم گفتم بیا برای خودمون یک ارزو کنیم...

ارزو کردن مجانیه!

میدونی اون روز چه ارزویی کردم؟...

نجات!

ارزو کردم از اون جهنمی که توش بودم نجات پیدا کنم!...

خنده دار شد اره؟

ولی زندگی همینه، از یک جهنم به یک جهنم دیگه!

و درست زمانی که از همیشه نا امید تر توی کوچه هایی که نمیشناختم قدم میزدم تورو دیدم!...

چشم هات رو بسته بودی و با ارامش قدم هات رو برمیداشتی...

انگار هیچ چیز و هیچ کسی برات اهمیتی نداره!...

زیبا بودی!

هنوزم هستی!

حسی درست همون لحظه بهم میگفت برو جلو...

𝐂𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now