𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐨𝐥𝐟

24.5K 4.2K 2.1K
                                    

𝐃'𝐬 𝐏𝐎𝐕

صدای زوزه ی گرگ ها مانع خوابیدن پسر بچه میشد...

چندین بار توی جاش غلت زد...

خودشو زیر پتوی مشکی بزرگش مخفی کرد...

حتی سرشو زیر بالشش فرو کرد تا صدا رو نشنوه...

اما اون صدا ها هنوز هم به همون اندازه ترسناک بودند!...

جونگ کوک نمیخواست ضعیف و بی عرضه بنظر برسه...

نمیخواست توی دست و پا باشه...

اما جدا از همه اینا اون فقط هفت سالش بود!...

و هیچ بچه هفت ساله ای نیست که بتونه زوزه وحشتناک گله گرگ های وحشی رو بشنوه و راحت بخوابه!...

جونگ کوک حتی بغل کردن مجسمه سفت و خفنش رو هم امتحان کرد اما وقتی شاخ های مجسمه لپ های تپلش رو اذیت کردند از تصمیمش منصرف شد!...

با اخرین صدای زوزه ای که شنید بشدت از جاش پرید و از اتاق فرار کرد!...

تک تک سلول های مغزش فرار کن تا توسط گرگ ها خورده نشی رو فریاد میزدن و جونگ کوک به تبعیت از اونا دائما جیغ میکشید!...

ساعت 5 صبح و خونه غرق تاریکی و سکوت بود...

خوشبختانه جونگ کوک اتاق لوسیفر رو بلد بود پس پله های شیشه ای رو تند تند رد کرد تا به طبقه سوم رسید!...

سعی کرد مجسمه های عجیب و برهنه اطرافش رو نادیده بگیره و ازشون نترسه!...

توی حالت عادی باعث ترسش نمیشدن اما الان توی تاریکی و درست زمانی که از صدای گرگ ها لب مرز حمله عصبی بود اون مجسمه ها با چشم های ترسناکشون اصلا گزینه مناسبی براش نبودند!...

پس چشم هاشو گرفت و خودشو به اتاق لوسیفر رسوند...

گرگ ها همچنان سر و صدا میکردند و باعث شدند جونگ کوک بدون در زدن فقط خودشو داخل اتاق پرت کنه، بعد خودش رو به در بچسبونه و از ترس نفس نفس بزنه!

و حالا این لوسیفر بود که با اخم هایی در هم در حالی که پشت میزش نشسته بود بچه رو تماشا میکرد...

_ فکر میکردم یونگهو قوانین رو برات توضیح داده!تو اجازه ی اومدن به این اتاقو نداشتی بچه...

لوسیفر با لحن سردی زمزمه کرد و پسر بچه سرش رو پایین انداخت و مشغول بازی با انگشت هاش شد...

_ قوانین رو کامل نگفته؟

لوسیفر با تحکم تکرار کرد و پسر بچه عصبی به جون لب اش افتاد...

_ اگه با من حرف نزنی اونوقت من میرم و یونگهو رو بخاطر سر به هوا بودن توی کارش تنبیه سختی میکنم...

لوسیفر که تمامی واکنش های بچه رو زیر نظر گرفته بود نیشخند زد و از شنیدن تپش های تند قلب بچه لذت برد!...

𝐂𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now