𝐂𝐡𝐚𝐧𝐠𝐞𝐬

26.7K 3.9K 2.3K
                                    

𝐃'𝐬 𝐏𝐎𝐕 :

صحنه عجیبی بود...

دو شیطان که با عشق همدیگرو در اغوش گرفتند...

عشق همیشه عشق بوده...

و همیشه وجود داشته...

مثل افسانه ها...

ممکنه باورشون نداشته باشی...

اما افسانه ها روزی وجود داشتند و اتفاق افتادند...

و لوسیفر هر چقدر که از افسانه ها بیشتر فاصله میگرفت بیشتر به دام میوفتاد...

هر چقدر که پیشگویی هارو نادیده میگرفت...

اون ها زودتر اتفاق میوفتادند...

و حالا این مرد با تمام وجود عشقی رو که به بچه رو به روش داشت، حس میکرد...

هرچند ازش فراری بود اما اخر سر مغلوب میشد...

مغلوب خود خواهی و تکبر...

مغلوب احساسات...

مغلوب عشق و در اخر مغلوب این بچه!

تهیونگ دستش رو روی موهای پسر کشید و لب هاش رو به گونه خیس از اشک پسر چسبوند...

_ دنبالم بیا... من ازت یک شیطان واقعی میسازم... ولی برای شروع... بهتره یاد بگیری چجوری شاخ و بالت رو مخفی کنی و کمتر گریه کنی...

لوسیفر گفت و کوک با چشم های گرد و براقش به مرد نگاه کرد و سر تکون داد...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

100 سال بعد

+ لطفا... بیشتر... هع... نه...

با حس بیرون اومدن اون انگشت ها از حفره اش ناله کرد و نفس سنگینش رو بیرون فرستاد...

_ اوه میدونی...

پسر با صدایی که از لذت خش دار شده بود کنار گوش پسر بزرگتر زمزمه کرد و لاله گوشش رو به دندون گرفت...

_ یاد گذشته افتادم...

کنار گوش مرد زمزمه کرد و لب هاش رو به فک پسر چسبوند در حالی که با انگشت فاکش روی حفره پسر دایره های فرضی میکشید تا لرزیدنشو زیر خودش ببینه...

+ اذیتم نکن... لطفا... عاااه

پسر نتونست به حرفش ادامه بده وقتی سه انگشت پسر بالای سرش همزمان وارد سوراخ داغش شدند و قطره اشکی از چشمش چکید...

_ چطور میتونی به عنوان یک شیطان بخاطر همچین چیزی گریه کنی واقعا شرم اوره ددی!

_ چطور میتونی به عنوان یک شیطان بخاطر همچین چیزی گریه کنی واقعا شرم اوره ددی!

Ουπς! Αυτή η εικόνα δεν ακολουθεί τους κανόνες περιεχομένου. Για να συνεχίσεις με την δημοσίευση, παρακαλώ αφαίρεσε την ή ανέβασε διαφορετική εικόνα.
𝐂𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Όπου ζουν οι ιστορίες. Ανακάλυψε τώρα