𝐃'𝐬 𝐏𝐎𝐕 :
صحنه عجیبی بود...
دو شیطان که با عشق همدیگرو در اغوش گرفتند...
عشق همیشه عشق بوده...
و همیشه وجود داشته...
مثل افسانه ها...
ممکنه باورشون نداشته باشی...
اما افسانه ها روزی وجود داشتند و اتفاق افتادند...
و لوسیفر هر چقدر که از افسانه ها بیشتر فاصله میگرفت بیشتر به دام میوفتاد...
هر چقدر که پیشگویی هارو نادیده میگرفت...
اون ها زودتر اتفاق میوفتادند...
و حالا این مرد با تمام وجود عشقی رو که به بچه رو به روش داشت، حس میکرد...
هرچند ازش فراری بود اما اخر سر مغلوب میشد...
مغلوب خود خواهی و تکبر...
مغلوب احساسات...
مغلوب عشق و در اخر مغلوب این بچه!
تهیونگ دستش رو روی موهای پسر کشید و لب هاش رو به گونه خیس از اشک پسر چسبوند...
_ دنبالم بیا... من ازت یک شیطان واقعی میسازم... ولی برای شروع... بهتره یاد بگیری چجوری شاخ و بالت رو مخفی کنی و کمتر گریه کنی...
لوسیفر گفت و کوک با چشم های گرد و براقش به مرد نگاه کرد و سر تکون داد...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.100 سال بعد
+ لطفا... بیشتر... هع... نه...
با حس بیرون اومدن اون انگشت ها از حفره اش ناله کرد و نفس سنگینش رو بیرون فرستاد...
_ اوه میدونی...
پسر با صدایی که از لذت خش دار شده بود کنار گوش پسر بزرگتر زمزمه کرد و لاله گوشش رو به دندون گرفت...
_ یاد گذشته افتادم...
کنار گوش مرد زمزمه کرد و لب هاش رو به فک پسر چسبوند در حالی که با انگشت فاکش روی حفره پسر دایره های فرضی میکشید تا لرزیدنشو زیر خودش ببینه...
+ اذیتم نکن... لطفا... عاااه
پسر نتونست به حرفش ادامه بده وقتی سه انگشت پسر بالای سرش همزمان وارد سوراخ داغش شدند و قطره اشکی از چشمش چکید...
_ چطور میتونی به عنوان یک شیطان بخاطر همچین چیزی گریه کنی واقعا شرم اوره ددی!
ΔΙΑΒΑΖΕΙΣ
𝐂𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
Φαντασίας[ کامل شده] + اسمت چیه؟ _ لوسیفر + مثل شیطان؟ پسر کوچولو در حالی که با چشم های گرد براقش به مرد خیره بود زمزمه کرد... _ دقیقا مرد نیشخندی زد و مثل پسر کوچولو آروم زمزمه کرد... + اسم من جونگ کوکه ولی من کوکی رو ترجیح میدم _ چه مخفف احمقانه ای! + احم...