𝐇𝐞𝐚𝐯𝐞𝐧 𝐢𝐧 𝐡𝐞𝐥𝐥

23K 3.3K 983
                                    

𝐃'𝐬 𝐏𝐎𝐕:

𝐅𝐥𝐚𝐬𝐡𝐛𝐚𝐜𝐤

( متن چک نشده لطفا اشکالات رو نادیده بگیرید)

_ من میبینمش...

لوسیفر با چشم هایی امیدوار به پسر بچه ای  که چند روزی بود حتی یک کلمه هم حرف نزده بود نگاه کرد...

+ چیو میبینی بانی ؟

تهیونگ با کنجکاوی پرسید و  پسر بچه هفت ساله بدون اینکه بهش نگاه کنه جرعه ای از نوشیدنی توت فرنگیش نوشید...

_ همه چیز رو ...

تهیونگ گیج بود...

درک نمیکرد پسر شیرین هفت ساله اش چرا روز و شب رو ساکت گوشه ای میشینه...

یا نمیدونست چرا نیمه شب گذشته اون رو بین گله گرگ ها پیدا کرده بود در حالی که صورت و بدنش غرق در خون بود و چشم های قرمزش توی تاریکی میدرخشیدند!

درسته جونگ کوک صدمه ای ندیده بود اما 8 تا از 21 گرگ کشته شده بودند و مهم تر از تمام این ها این بود که گرگ ها توسط اون پسر هفت ساله کشته شده بودند!

زمانی هم که ازش دلیل کارش رو پرسیده بود فقط با سکوت و چشم های خیس از اشک بچه مواجه شدا بود...

حقیقتا برای تهیونگ مردن گرگ ها هیچ اهمیتی نداشت...

چیزی که تهیونگ میخواست ازش سر در بیاره این بود که چی توی ذهن بچه میگذره!...

دیگه نمیتونست ذهن بچه رو بخونه یا بوی احساساتش رو حس کنه!...

انگار دیوار محکمی اطراف روح پسر بچه رو احاطه کرده بود و به شیطان اجازه نفوذ نمیداد!...

و جالب تر از همه این ها این بود که تهیونگ در مقابل چیزی که خودش ساخته بود ناتوان شده بود!...
.
.
.
.
.
.

𝐃'𝐬 𝐏𝐎𝐕:

🔞

نگاه خیره پسر کوچکتر به چشم های لوسیفر باعث لرز کمرنگ بدنش میشد...

لوسیفر حس میکرد اون چشم ها با خیره شدن به چشم های مشکی خودش روحش رو رصد میکنن!...

قطره های آب با حرارت بدن دو شیطان رو خیس میکردند...

دست جونگ کوک برای کنار زدن موهای خیس روی پیشونی تهیونگ جلو اومد و تهیونگ با حس لمس سر انگشت جونگ کوک با پیشونیش چشم هاش رو بست...

نفس داغ پسر کوچکتر روی صورت تهیونگ پخش شد...

برعکس تهیونگ، کوک چشم هاش رو نمیبست...

تنها چیزی که میخواست این بود که تک تک صحنه هایی که میبینه رو توی ذهنش ثبت کنه...

پلک های بسته شیطان رو به روش و مژه های خیسش...

𝐂𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now